فاطمه کشاورز
درماههای پرحادثه اما پرشور و پربار پس از انتخابات هرروز سد تازه ای از ترس و تسلیم به قدرت کور فروریخته است. هر روز مردم ایران – که در صد سال اخیر بیش تمام ملتهای منطقه برای دستیابی به آزادی و حفظ حریم انسانیشان بپا خاسته اند – زخمی تازه را با امیدی تازه مرهم گذاشته اند. و علی رغم تمام سختیها، اکنون پرتواین امید افق های تازه ای از توانستن پیش رویشان باز کرده. یکی ازین توانائیها، توانائی سخن گفتن به زبانی تازه است.
شاید در ابتدا سخن گفتن امری ساده و حتی سطحی بنظر برسد و این فکراز ذهن بگذرد که انجا که عمل لازم است سخن گفتن بچه کار میاید. آیا توسل به آن نوعی اتلاف فرصتها نیست؟ پاسخ این است که منظور نگارنده از سخن گفتن درین جا لحنی است که افراد و ملتها توانائی سخن گفتن به آن را در خود مییابند و مطالباتی که به خود اجازه میدهند از حکومت واز جهان اطراف خود داشته باشند. این خواسته ها و لحن بیانشان رابطه ای تنگاتنگ با میزان آزادی، احترام، واطمینان بخود دارند.
شخص ناتوانی که از توانگری استدعای یاری دارد به زبانی عاجزانه و استمداد جو سخن میگوید و آنچه را که میگیرد منتی برخود میداند. حال آنکه دو دوست – دو فرد برابر- با احترام متقابل سخن میگویند هم ازآنچه بهم مدیونند و هم از آنچه از یگدیگر میطلبند. علاوه بر آن ، پل میان سخن گفتن و اندیشیدن جاده ای یکطرفه نیست. به زبان دیگر، سخن گفتن هم ناشی از اندیشیدن است و هم براندیشیدن و عمل کردن اثری عمیق و متقابل دارد. این نکته، که امروزفلسفۀ مغرب زمین از آن سخن میگوید؛ هشتصد سال پیش در کلام حیرت زا و حیرت زدای مولانا جلال الدین مولوی اینگونه بیان شد: هین سخن تازه بگو، تا که جهان تازه شود!
یک مثال سادۀ تاریخی مسئله را روشن ترمیکند. اگر خوب بیاندیشیم، مهمترین حادثه درتاریخ مشروطیت ایران یک جنگ خیابانی، تسخیر یک ساختمان ، عزل یک فرد، یا نجات فردی دیگرنبوده است. مهمترین حادثه درتاریخ مشروطیت، شکل گرفتن مفهوم قانون اساسی و مسئلۀ حق انسان در تعیین سرنوشت خویش درواژه نامۀ ذهنی و زبانی مردم ایران بوده است. آنروز که مردم ایران سخن گفتن از این مفاهیم زندگی ساز را آغاز کردند، برگی تازه از تاریخشان را ورق زدند و فصلی نو درپیش روی خود گشودند.
آنان که این نو اندیشی ها به مذاقشان خوش نمیآید تنها یک حربه میشناسند: خارجی شمردن و خطرناک خواندن این یافته ها ی تازه. درحقیقت ، مفاهیم نوبرای جا افتادن ، رواج پیدا کردن و کاربردی شدن بستری بجزذهن، زبان، و تجربۀ اصیل افراد جامعه ندارند. آنها در بوتۀ آزمایش زندگی روزمره و در درون انسانهای هوشمند (و اغلب بی کبکبه و دبدبه) بتدریج، و بشکل محکم وپایه ای شکل میگیرند و رشد میکنند. بزبان دیگر، یک روز صبح یک از فرنگ برگشتۀ بی ریشه از خواب بیدار نمیشود بگوید "من امروز دلم هوای قانون اساسی کرده" و فردا مردم ایران دسته دسته خودشان را جلوی گلوله بیاندازند وفریاد بزنند "یا مرگ یا مشروطه." این آرمان پر بها و بنیادین سالها قبل از آنکه بر زبانشان جاری شود دردامن اندیشه اشان بدنیا آمده و در متن حیاتشان رشد کرده است – حتی اگر در اصل آن را از ملت دیگری آموخته باشند.
به این دلیل است که اینگونه مفاهیم کلیدی و تاریخ سازرا پس از اینکه خلق شدند و جامۀ بیان پوشیدند دیگر نمیتوان اززبانها و کتاب اندیشه ها شست. به این دلیل است که زندان، شکنجه ، ترس و تهدید این مفاهیم را از حافظه های فرهنگ ها پاک نمیکند. وسر انجام به این دلیل است که دولتهای سرکوبگربیش از همه از اندیشمندانی که شهامت و هنرگفتن دارند در هراسند. شاعران ازین دسته اند.
شاعران نه فقط بدین لحاظ که میتوانند احساسات خوانندگانشان را به تحرک آورند، بلکه بدین لحاظ که نیروی بیانشان میتواند جامۀ حیات و تآثیر برتن چنین مفاهیمی بپوشاند و به آنها عمری طولانی ببخشد، مایۀ ترس سلطه طلبان میشوند. کسانی که تعجب میکنند که چرا دولت ایران بتازگی سیمین بهبهانی بانوی هشتاد و دوسالۀ غزل ایران را ممنوع الخروج کرده کافیست تنها انرژی حیرت انگیزی را که از عبارت سادۀ "دوباره میسازمت وطن!" متصاعد میشود از ذهن بگذرانند. در این عبارت نه اثری از طوطئه است، نه از خیانت ، نه ازخارجی پرستی و نه از اغتشاش طلبی. اما جوششی ازعشق، ایستادگی و توانستن دراین سه کلمۀ ساده در چرخش است که خواننده را درگیر، پرشور، و توانمند میکند. چه بسیار بیشه های پرخطر و بیقانون ظلم را که غرش شیرانی ازین دست به لرزه درآورده و "شیر شیراست گرچه پیر بود."
اما آن زبان تازه ای که در نه ماه پر امید و پرمخاطره مردم ایران به آن سخن گفتن آغاز کرده اند چگونه زبانیست؟ این زبان نشانه های مختلف دارد.
قبل از هرچیزاین زبان از شادی و روح زندگی خالی نیست. زبان تهمت، خشم، عزا، گریه، و درماندگی نیست. شلاق بدست ندارد. بی صدائی و بی لبخندی را نمیستاید و شادمانی را بیشرمی نمیداند.
این زبان زبان انسانی است که جهانی بودن خود را میشناسد و حق خود میداند که از انزوا به در آید و جزئی ازین جهان باشد. زبان انسانی است که حاضر به مهجورو ضعیف وبی عقل شناخته شدن نیست و پس ازسالها پویش، رشد، و اندیشیدن نمی پذیرد که در مملکتی که خود را جمهوری میخواند یک نفر برای چهل میلیون نفر انسان بالغ و عاقل تصمیم بگیرد.
این زبان جدید زبان انسانی است که نمیپذیرد که پاسخ راهپیمائی اعتراض آمیز را باید با گلوله داد، رسانه های مملکت را باید در اختیار یک فرد یا یک جناح گذاشت، و رسما به تمامی جهان اعلام جنگ داد. این صدای تازه خشونت طلب نیست اما با عجز و لابه هم سخن نمیگوید. پرده دری، بی حرمتی به دین، و زیر پا گذاشتن فرهنگ، سنت و اخلاق را روا نمیداند. اما در برابررفتارهای غیر منطقی حاکمیت خود را به کوری نمیزند و سئولات عمده ای ازین دست را به فراموشی نمیسپارد که: این چگونه مجلس خبرگانی است که وظیفه اش انتخاب رهبری و ارزیابی نقش حیاتی اوست اما خود به منظور حمایت از رهبری مهره چینی شده است؟ این چه انتخاباتی است که هرکه ممکن است صدائی مخالف یا نظری اصلاح طلبانه داشته باشد ماهها قبل ازشروع آن رد صلاحیت شده است؟
ترس قدرت حاکم از گسترش این زبان تازه و پر صلابت که از یک "خود" آشتی طلب اما توانمند بهره میگیرد بحدی است که منجر به عکس العمل هائی بیمنطق و اغراق آمیز شده. به جبران ناتوانی ازخاموش کردن این صدا، دولت کودتا به خلق زبانی متقابل دست زده که یادآور زبانیست که وعدۀ رسیدن به دروازه های تمدن بزرگ را میداد. این زبان در برابر واقعیت های تلخ روزمره مبتلا به نابینائی کامل است. درعین حال با طمآئنینه و طمطراق از دست آوردهای شگرف مملکت در حوضه های هوا فضا، هسته ای، موشکی، کشتی سازی، ایجاد سلولهای بنیادی، فن آوری نانو ، و غیره سخن میگوید. گوئی مردم ایران - که باید این "دست آوردهای شگرف" زندگیشان را بهشت کرده باشد - داروی بیهوشی خورده اند و هر روز درد بیکاری، تبعیضات جنسیتی، گرانی سرسام آور، خفقان، فقر، اعتیاد و غیره را با گوشت و پوستشان احساس نمیکنند.
یکی دیگر ازنشانه های ترس قدرت حاکم ازین زبان تازه و قدرتمند، نمایش غیر انسانی به تلوزیون آوردن دستگیرشدگان و به تماشا گذاشتن "اعترافات" ایشان است. این روش کهنۀ استالینی – که جامعه را تا حد باغ وحشی تنزل میدهد - علاوه بر خشونت ساده لوحانه هم هست. کدام بینندۀ عاقل و بالغی ممکن است نفهمد که در برابر بازجوئی های هراس انگیز، زندانهای انفرادی دراز مدت ، خطر تهدید اعضا خانواده، و وثیقه های کمرشکن هرکسی ممکن است خودش را راضی کند که چند جمله بروفق خواسته های بازجویان برزبان آورد. آیا گیرندۀ اعتراف نمیداند که به این ترتیب چهرۀ خود را سیاه تر میکند نه سپیدتر و محبوب تر؟ پس چرا به این اعتراف گیری های نمایشی از مخالفین دگر اندیش خود دست میزنند؟ پاسخ این سئوال دشوار نیست: هدف از گرفتن اعتراف های عمومی و نمایشی از صاحبان صدا های معترض همانا خدشه دارکردن توانائی سخن گفتن به این زبان تازه است. اعتراف یک شخص که نمایندۀ جامعۀ دگراندیش و آزاده قلمداد میشود میتواند صدای او – و به تبع آن صدای تمامی آزادی خواهان جامعه – را از اعتبار، تازگی واعتماد بنفسی که سرچشمۀ انرژی و سازندگی آنست تهی کند. میتواند این صداها را در هم بشکند وحرمت، پویائی، و قدرتشان را زیر سئوال ببرد. امید این دادگاهها نه حقیقت یابی است ونه افشای خطا ی متهمین بلکه درهم شکستن روح توانستن وایجاد نا امیدی درمردمی که لحن های فرهنگی و تاریخی جدید برای گفتگو ازخود، آیندۀ خود ، و جامعه خود جسته و یافته اند.
ورود این زبان تازه، این نوباوۀ شجاعت ، جستجو و اندیشه بر تمام ایرانیان مبارک باد! هرچند دولت کودتا برای تاریک کردن افقهای امید از تمام حربه های ممکن سود میجوید تا حس اطمینان واحترام ایرانیان را نسبت بخود، نسبت به هموطنان و همراهانشان (چه درداخل و چه در خارج از کشور) ، و سر انجام نسبت به تمامی جهان از میان ببرد. هرچند دشمن های فرضی – از اینترنت گرفته تا نظام جهانی - بطور روزانه خلق میشوند. دشمن واقعی چیزی جزنا امیدی، یاس از رسیدن، و یاس از سخن گفتن نیست. مولانای درین باره نیزدر "فیه ما فیه" کلامی پرمعنی دارد: "امید سر راه ایمنی است." افق های امید را روشن نگاهداریم و آرمانهای انسانی و جهانیمان را برای خود و دیگران درجامۀ این زبان زنده و پرشورجاودان کنیم. قدم هایمان محکم،آهسته، و با اطمینان، دلمان خالی ازبغض، دستمان بدور از خشونت، و زبانمان گشاده باد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر