هدی امیدوار

هوشنگ محمودیان، پدر مهدی تازه از دیدار فرزند آمده، هفتاد و پنچ ساله است. حتی اگر پدر هم نباشی می توان لحظه ای خود را بجای پیرمرد گذاشت که در این روزهای بهاری از دوری فرزندش چه حالی دارد.
از اینکه توانسته برای فرزند بیمارش رخت و لباس و پتو ببرد، خوشحال است! امید دارد که دیگر سرمای اوین پسرش را نیازارد.
تنها در خانه. مادر هر روز که می شود. چادر بر سر می کند. نامه ها و پرونده را زیر بغل می زند وبه دادستانی می رود. عصر است ولی هنوز برنگشته است.
مادر امید دارد که این رفتنها و آمدنها، این وعده و وعید ها بالاخره به نتیجه می رسد و مهدی اش را ولو موقتی از بند می رهد.
مادر کبودی ها را بر تن فرزندش دیده در اولین ملاقات که چنین بی تاب شده. تا ندیده بود امید داشت که در" زندان حکومت اسلامی" ، حتما پسرش در امن و امان است در دست زندانبان. آخر او هم مثل خیلی ها از رفتار پیامبر و امام اول شیعیان با اسیران جنگی کافر داستانها شنیده بود.
گمانش نبود که مهدی اش را اینگونه ببیند. او نمی دانست که مهدی اش را 75 روز در انفرادی نگه می دارند و آنقدر شکنجه می کنند که به بیماری کلیوی مبتلا شود.
حتی تصورش را نمی کرد که سه زندانبان بر سر زندانی بی پناهی بریزند و آنقدر کتکش بزنند که هنوز بعد از مدتها حتی در ملاقات کابینی آثارش بر بدن فرزندش هویدا باشد.
او فقط گمانش بود درد فراق است و هجران فرزند....
درد دل زینب هفت ساله
او که می داند هجر فرزند چه دردناک است برای تقلیل این یک " درد مهدی اش" تمام تلاش خود را کرد تا او بتواند دختر هفت ساله اش زینب را که از دوری بابا بی تابی می کند،به آغوش پدر برساند. یازده اسفند یعنی بعد از شش ماه...... زینب در کودکی دارد دردهای بزرگترها را تجربه می کند. او دچار افسردگی شده.
پدر مهدی می گوید زینب وقتی پدرش را می بیند با او درد دل می کند!! آخر مگر یک کودک هفت ساله چه دردی دارد که باید به پدر بگوید!
پدر که بیماری قند دارد و این روزها بجای اینکه با دلی آرام دوران بازنشستگی را سپری کند، در انتظار روز ملاقات فرزند ایام هفته را می گذراند.
هفته ای یکبار از وحدت اسلامی(میدان شاپور سابق) به اوین رفتن نباید کار ساده ای باشد. پیرمرد با همسرش می رود. گاهی نوه کوچکش را هم به همراه می برد. گلایه نمی کند از دوری راه و مشکلاتی که هست. فقط می خواهد جگر گوشه اش را به یک بیمارستان خوب ببرد تا حالش خوب شود و قول می دهد که دوباره تحویل زندانبانش دهد.
اما حتی این درخواست کوچک پدر هم بی نتیجه مانده است. دیروز شکایت تازه ای در دادسرای مستقر در اوین گذاشته به این امید که " مرخصی" دهند به این فرزند بیمار.
یک چیزی بنویسید!
ساده سخن می گوید. بی هیچ پیرایه. مثل خیلی از پدر بزرگهایمان. می گوید من که سواد ندارم؛ شما که باسوادید یک چیزی برای مهدیم بنویسید ، شاید بگذارند دوا درمانش کنیم.
او فراموش کرده که قاضی دادگاه با فریاد گفته بود که غیر ممکن است و باید در زندان بماند و مرخصی هم ندارد!
می گوید مهدی وقتی زنگ می زند فقط می تواند دقیقه ای سخن بگوید. چون در بندشان فقط یک تلفن است و صف زندانیانی که می خواهند با یک تماس تلفنی خانواده خود را شاد کنند.
می پرسد چرا در بند قاچاقچیان و جنایتکاران چند دستگاه تلفن است ولی در بند اینها فقط یکی؟!
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
می گویم می دانی : "جرمش چیست؟!" می گوید: "مهدی جرمی ندارد. مهدی که از این بچه ها نیست . همه اش نشسته بودپای این کامپیوتر،چیزمی نوشت. کار می کرد."
پدرمی گوید که مطالبش در برخی روزنامه ها چاپ می شد ولی اینها که جرم نیست،هست؟! پاسخی ندارم.
او نمی داند که مهدی چه اتهامات سنگینی دارد. "دفاع از مظلومان کهریزک"، " افشای دفنهای شبانه"، " اطلاع رسانی در مورد شکنجه زندانیان"، " عضویت در کمیته دفاع از زندانیان" و از همه مهمتر " اهل قلم بودن و نوشتن" ..... بر اساس قوانین نظام ولایی هریک از اینان کافی است که تو را محارب کند و به جرم براندازی و انجام انقلاب نرم و مخملین به چوبه دار بسپاردت.
پدر نمی داند که فرزندش مجرم باسابقه است ! در دفاع از مظلومیت ها و در حوادث کوی دانشگاه در سال ۷۸ نیز به مدت دو ماه بازداشت بوده است.
پدر نمی داند در این سرزمین ترا به اتهام انسان بودن می توانند به زنجیر کشند و از همه حقوق انسانی ات محروم کنند، چه رسد به اینکه این همه اتهام هم در پرونده خود داشته باشی!
محمودیان از روزنامه نگارانی است که نقش به سزایی در افشای جنایات رخ داده در بازداشتگاه مخوف کهریزک قبل و بعد از انتخابات داشت. گفته می شود او نخستین کسی است که دو سال قبل درباره اعمال روش های غیرانسانی و غیرقانونی با متهمان در این بازداشتگاه، اطلاع رسانی کرد.
او از همان زمان اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعی و دستگیریهای شبانه و کوچه به کوچه افراد، گفته بود که هدف نهایی این طرح، زمینهسازی برای سرکوب فعالان سیاسی است.
پس از کودتای انتخاباتی نیز چندین بار درباره به شهادت رساندن مردم سبز در خیابانها و دفن های شبانه و غیرقانونی شهدای جنبش سبز با رسانه های مختلف گفتگو کرده بود.
اما مهدی اتهامهای دیگری هم دارد! یک اسکناس عراقی متعلق به زمان صدام ، در اسباب بازی های دختر شش ساله اش پیدا شده، عضو شبکه اجتماعی فیس بوک است،در کودکی یک سفر زیارتی به سوریه داشته است!
جرمی تازه در اوین!
او در بند 209 اوین ، جرم تازه ای به جرایمش افزوده شده است: " رفتن به دستشویی بیش از میزان مقرر! در زندان حاکمان مدعی اسلام حتی دستشویی رفتن هم آداب دارد. هر شش ساعت! یکبار.. نه بیشتر. والا برهنه ات می کنند و در سرمای زمستانی درکه باید همان شش ساعت مقرری را در حیاط اوین بگذرانی.
فاطمه الوندی، مادر مهدی محمودیان، در این باره گفته بود: " او را شش ساعت لخت در هوای باز و سرد نگاه داشته و بعد به یک سلول سرد انداختهاند. خودش در ملاقات جزییات این ضرب و شتم را تعریف کرد و گفت که تمام بدناش کبود است."
بعدها مادر در نامه ای به دولت آبادی، دادستان تهران نوشت: در سردترین شبهای دیماه سال ۱۳۸۸ و در ادامه بازجوییهای غیرانسانی فرزندم، مهدی محمودیان را به مدت هشت ساعت و صرفا با یک زیرپیراهنی در دمای بیش از ۱۰ درجه زیر صفر اوین در فضای باز نگه داشتندکه احتمالا آنچه بازجویان میپسندند انتخاب کند که نتیجه این عمل غیرانسانی این شد که به بیماری عفونت ریه مبتلا شده و هماکنون نیز سرفههای وحشتناک میکند و در تماس تلفنی روزگذشته اعلام داشته که علیرغم مشکلات شدید تنفسی از اعزام ایشان به بیمارستان و درمان اساسی آن خودداری میکنند و همه اینها علاوه بر مشکلات دیگری از قبیل خون دماغ و ناراحتیهای کلیوی است که در اثر فشاریهای ناشی از دوران بازداشت و سلول انفرادی به وجود آمده و تشدید شده است.
کارشناس تجربی کهريزک!
پدر از خصوصیات اخلاقی مهدی می گوید که هیچ چیزی را برای خودش نمی خواست.هر چه داشت با دیگران به مشارکت می گذاشت. حتی در اوین به کمک سایر زندانیان پول جمع می کند و به زندانیانی که وسع مالی کمتری دارند کمک می کند. همان غدایش را هم با دیگران شریک می شود.
اما آنان که با او در فعالیتهای حقوق بشری اش همکار بوده اند، او را کارشناس تجربی کهریزک می خوانند.
می گویند: هنر زيبای اين فعال حقوق بشری که عضو حزب مشارکت می باشد به اين خاطر ارزشمندتر است که وی انسان ها را به سياسی و غيرسياسی تقسيم نکرد بلکه از حقوق انسان ايرانی دفاع کرد. وی بدی حتی در حق مجرمان را نمی پسنديد چه برسد بدی در حق متهمان کهريزک.
می گویند او خیلی پیشتر از اتفاقات بعد از انتخابات از کهریزک گفته بود و فریاد کرده بود. او ناله فرزندان و مادران بازداشتی های کهريزک را شنيده بود و بعد با تحقيق شخصی آن را محک زده بود.
دوستان و همکارانش می گویند که محموديان را بايد يک کارشناس تجربی کهريزک دانست که تلاش کرد حتی با مقامات مسئول در مورد پايان دادن به وضعيت بازداشت همکاری انسانی و حقوق بشری داشته باشد.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
مهدی متولد سال 57 است. همه زندگیش را در دوران بعد از انقلاب سپری کرده است. در مدرسه و دانشگاه نظام اسلامی درس خوانده و تربیت شده. نه از اجانب درس گرفته و نه وابستگی دارد. مثل میلیونها جوان ایرانی. یک دغدغه دارد: ایرانی آباد و آزاد.
او به همراه هزاران جوان دیگر در بند بندیان است. مهدی را عده ای می شناسند. دستی به قلم داشته، با رسانه ها در تماس بوده ، ولی هزاران هزار را کسی نمی شناسد. دوستان روزنامه نگار هم ندارند. کسی هم برایشان وبلاگ درست نمی کند.
آنها هم در گوشه یکی از همین زندانها، معلوم نیست که چه حالی دارند. اتهام آنها از اتهام " مهدی" ها خیلی کمتر است. " ارسال و دریافت پیامک"، " تماشای راهپیمایی اعتراضی".
وقتی فریاد مادر مهدی به گوش کسی نمی رسد، چه انتظاری که فریاد مادر زندانیان گمنام به جایی برسد. نمی دانم یا صدایشان بلند نیست یا در این پهنه ای که " سرزمین شیران" می خواندنش،مردی و مردانگی مرده است و گوشی نیست که صدای این همه مظلومیت را بشنود.
جای مهدی ها زندان نیست. اینان امیدهای این مرزو بوم اند. کور سوی امید را خاموش نکیند . چراغ امید را نشکنید....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر