حمید دباشی
جنبش های اجتماعی منطق های روایی خود را دارند. هیچ دو جنبشی کاملا شبیه
هم نیست و از منطق و ریطوریقای واحدی پیروی نمیکند. انقلاب کبیر فرانسه
در قياس با انقلاب روسیه از دومنطق کاملا متفاوت پیروی میکرد، و انقلاب
بهمن ۵۷ ایران کمتر نقاط مشترکی با انقلاب الجزیره داشت. قیام ضد
استعماری هند روند تکاملی خود را یافت و مبارزات مردم آفریقای جنوبی بر
علیه اپارتهاید نیز افت و خیز خود را داشت. جنبش احقاق حقوق مدنی در
امریکا در دهه۱۹۶۰ روالی منحصر به خود داشت و مبارزات ملت ستمکشیده
فلسطین بر علیه اشغال سرزمینشان طی بیش از نیم قرن اخیر اوج و حضیضی
منحصر به خود پیدا کرده است.
روند شکل گیری و رشد جنبش های اجتماعی را بنا بر این نمیتوان صرفا با
قیاس و استقرا بدست آورد. بر عکس با تامل پایدار بر منطق روایی مستتر در
بطن خود این جنبش هاست که مسیر حرکت و افت و خیز آنها را میتوان
بازشناخت. مثل هر زبانی و گویشی هر جنبش اجتماعی نیز دستور زبان خودش را
خودش وضع میکند. وظیفه ما کشف آن دستور زبان است نه وضع آن. جنبش سبز
ذاتا جنبشی چند صدایی و چند ساحتی است که در نتیجه کشف و شهود دستور زبان
ان را همانقدر پیچیده تر و شوق انگیز تر میکند.
جنبش سبز با آنکه ریشه های عمیقی در همه نهضت ها ی اجتماعی جدید
آزادیخواهی مردم ایران حد اقل از "جنبش تنباکو" بدینسو دارد، پدیده ای
استثنایی و کاملا بیسابقه است. اطلاق لفظ "جنبش آزادیهای مدنی" که مبتنی
بر استنباطی تاریخی و نظری از جنبشهای مشابهی نظیر "جنبش آزادیهای مدنی"
در آمریکاست کل جنبش سبز را به مسیر تازه ای از استنباط های نظری میکشد
که مستلزم بحث و تبادل نظر بیشتری است.
چشم ها را باید شست
از لوازم درک صریحتری از جنبش سبز به عنوان یک "جنبش آزادیخواهی مدنی"
زمینه بحث را پاک کردن از عادتهای مألوف ما به مفاهیمی نظیر کودتا و یا
انقلاب و یا حتی اصلاح است. اطلاق لفظ "جنبش آزادیهای مدنی" به جنبش
سبز مستلزم آن است که ما در واقع الفبای سیاسی جدیدی را از بطن خود این
جنبش استخراج کنیم. این جنبش اگر چنانکه راقم این سطور از بدو امر در
همان خرداد ماه قائل بوده است یک "جنبش آزادیخواهی مدنی" است دیگر حتی
نمیتوان آنرا دنباله آنچه در ایران ما آنرا به عنوان "جنبش اصلاحات"
مینامیم تلقی کرد--چرا که "جنبش اصلاحات" از نوع ترمیم سیاسی بود و جنبش
سبز از نوع گذار از کل گویش و کردار سیاسی و نهادینه شدن نوعی مدرنیته
اجتماعی است فراسوترو پیش رو تراز اصلاحات سیاسی. جنبش اصلاحات که در
زمان ریاست جمهوری آقای خاتمی به وضوح قابل رویت بود شاید به عنوان مقدمه
ای بر نهضت سبز تلقی شود. ولی بعد از خيزش دانشجويی۱۸ تیر که مهمترین
جنبش اجتماعی قبل از نهضت سبز است مسیر تفکر و عملکرد اصلاحات در واقع به
بن بست رسید. شاید حتی بتوان خود انقلاب به بیراهه رفته بهمن ۵۷ را
مقدمه ای تاریخی-سیاسی بر جنبش اجتماعی-مدنی سبز دانست. بطور کلی شاید
بتوان گفت که در یک میزان تاریخی ۲۰۰ ساله تغییرات کمی و سیاسی گذشته ما
امروز دارد بالاخره به تغییری کیفی و اجتماعی مبدل میشود. ولی در هیچ یک
از این موارد هنوز نمیتوان به ضرس قاطع نظر داد.
آقای محمد قوچانی سردبیر محترم مجله هفتگی «ایراندخت» در یادداشتی با
عنوان« اصول اصلاح» در همین مورد میفرمایند که :"جنبش سبز بازتولید و
توسعه جریان اصلاحات است و جنبش اصلاحات بازفهم و توسعه جناح چپ اسلامی
یا چپ خط امامی در دهه ۶۰ که بدون هیچ شک و تردیدی تحت نفوذ آرای امام
خمینی بود. بدیهی است در هر یک از این مراحل بازتولید نسبت به مفهوم و
مفاهیم اولیه این جریان تحولاتی ایجاد شده است. اما از منظر بازیابی هویت
های تاریخی نمی توان آن ریشه های اولیه را نادیده گرفت و به خصوص که هنوز
سران این جریان( موسوی، کروبی، خاتمی وهاشمی)هستند که همه هویت خود را از
امام خمینی گرفته اند." ( کلمه ، ۱۷بهمن ۱۳۸۸) ولی همین اصل "ریشه یابی
های اولیه" مورد نظر آقای قوچانی طبیعی است که نمیتواند دیدگاه نظری ما
را در ارزیابی و ریشه یابی جنبش سبز محدود به جامعه استبداد زده و فرهنگ
سیاسی به گروگان گرفته شده و مبتلابه "استکهلم سیندروم" سی سال پیش محدود
کند چرا که قبل از ظهور آیت الله خمینی و علیرغم اهمیت تاریخی ایشان در
سرنوشت امروز ما کشور ما و فرهنگ سیاسی آن و نیز جنبشهای اجتماعی ما مردم
لابد هویتی داشته که شاید عاری از اهمیتی ماندگار در ماهیت جنبش سبز هم
نباشد. افق دیدگاه تاریخی را برای ارزیابی جنبش سبز شايد باید قدری از
پیدایش آیت الله خمینی و تولد آقای قوچانی به عقب تر برد.
جناب آقای علی شکوری راد، عضو ارشد جبهه مشارکت ایران اسلامی نیز در
یادداشتی دیگر به بررسی نسبت جنبش سبز با جریان اصلاح طلبی پرداخته است
(کلمه، ۱۹بهمن ۱۳۸۸) و این سوال ر ا مطرح میکنند که: "آیا «اصلاح طلبی»
و «جنبش سبز» دو مفهوم متناقض اند یا بالعکس دو مفهوم همپوشان یکدیگرند؟"
در بدو امر آقای شکوری راد نقدی دارند بر "گروه های متعددی است که به
ویژه در خارج از کشور به تئوریزه کردن جنبش و صدور بیانیه های متعدد می
پردازند و هر یک از نگاه خود، یکی برای جلوگیری از تندروی های بیشتر و
دیگری برای گیراندن آتش رادیکالیسم به انتشار عقاید خود می پردازند."
دخالت ایرانیان "خارج از کشور" را ظاهرا جناب آقای شکوری راد زائد دانسته
و اصلا صلاح و صحیح نمیدانند. البته طرف دیگر فرمایشات آقای شکوری راد
شاید هم این باشد که کسانی که سی سال گذشته را زیر ساطور سانسور و تحریف
تاریخ و فرهنگ سیاسی ما تحت سیطره جمهوری اسلامی زندگی نکرده اند احیانا
بعید نیست برخی نقطه نظرهای قابل عنایت ایشان را هم داشته باشند. بعد هم
ایشان مآلا به این نتیجه میرسند که "«جنبش سبز» ادامه حرکت اصلاح طلبانه
ملت ایران است و به واسطه همین اصلاح طلبی در مقابل «انقلابی گری» و برهم
زدن وضع موجود قرار دارد زیرا رهبران «جنبش سبز» معتقدند ظرفیت های موجود
قانونی در کشور به اندازه یی هست که جامعه بتواند به خواسته هایش دست
پیدا کند و نیازی به انقلاب و تحمل خسارت های عظیم آن بدون وجود هیچ
تضمینی برای پس از آن نباشد." باز هم طبیعی است که بین دو شق که جناب
شکوری راد بدان قائلند که جنبش سبز یا ادامه اصلاحات عصر آقای خاتمی باشد
ویا یک نهضت انقلابی برانداز شق سومی هم وجود دارد که نه این است و نه
آن؛ و شاید هم این جنبش سرآغاز جنبش احقاق حقوق مدنی ما مردم ایران و
مبتنی بریک تغیر کیفی و به اصطلاح "پارادیم شیفت" در فرهنگ سیاسی ما.
برای زدن این حرف ساده هم دیگر فرقی نمیکند گوینده اش در بندر انزلی
زندگی میکند یا در تهران یا در قاهره یا در "کالامازو" ی امریکا.
با آنکه هر دو مواضع آقایان قوچانی و شکوری راد مبتنی بر اصول معتبر و
محترم بری بودن از خشونت است و توجه به توقعات رئالیست و محدودیتهای
موجود و بسیاری موارد مشابه، معهذا فرمایش آقای قوچانی منبعث از یک
محدودیت نظری و بعد ضيق تاریخی است و نقطه نظر آقای شکوری راد محدود به
مفروضات مقید بین اصلاح و انقلاب است. در حالیکه امکان این فرضیه هم هست
که ما در شرف ورود به مرحله جدیدی در عملکرد سیاسی خود هستیم که مدخل آن
اعاده فرهنگ جهانشهری ماست--همان فرهنگی که انقلاب شکوهمند بهمن ۵۷ را
ممکن ساخت و همان فرهنگی که طی سی سال گذشته در جمهوری اسلامی از بیخ و
بن و با خشونت و با زجر و شکنجه و با تصفیه های دانشگاهی و با انقلابات
فرهنگی و با کشتارهای دسته جمعی در زندانها مخدوش و مظلوم شده و بوده
است.
ولی همه این فرضیه ها و نظریه هارا باید به دائره بحث های آزاد چند
جانبه انداخت تا ما به چند و چون و الفبای جدید مفروضات و مکتوبات این
جنبش پی ببریم. به هر صورت در مورد جنبش سبز به هیچ وجه و به این زودی
نمی توان و بلکه هیچ وقت نمی بايد جزمی اندیشید. باید اعتقاد راسخ داشت
به شکل گیری آن خرد جمعی که در عين سياليت و پويايی ماهیت و وجود این
جنبش را به تدریج برای ما روشن خواهد کرد.
جور دیگر باید دید
از دیگر لوازم درک صریح و مستدل این جنبش برطرف کردن و بری بودن از سوء
نظرها ی جاری در میان ما ملت استبداد زده متوهم به توطئه است که همه چیز
و همه کس را با سوء ظن مینگریم و هنوز کاسه ای را ندیده دنبال نیم کاسه
ای میگردیم. ید طولایی داریم در تهمت و افترا. زمینه بلا شرط تبادل
نظربرای درک صریح جنبش سبز بری بودن از سوء ظن های مزمن است. کسانی که
سی سال گذشته را در ایران بوده اند نظراتشان نقاط قدرت عدیده ای دارد و
نیز برخی نقاط کور. همینطور هم کسانی که این سی سال را به دور از لبه
تیغ سانسور و استبداد جمهوری اسلامی زندگی کرده اند برخی مسائل را به
وضوح بیشتری میبینند و برخی را نه. کل تقسیم بندی مردم ما را بین "خارج
و داخل" باید کنارگذشت و از تهران-مرکزی بودن تصور ما از ایران که
ایرانیان مقیم بروجرد و یا بروکسل را فاقد صلاحیت اظهار نظر میداند گذشت.
امروز روز وصل کردن است نه فصل کردن. نقاط افتراق طبیعی ما که از ناحیت
فکر و منظرعمل است نعمت مردم ماست و متضمن تکثر گرایی دموکراتیک . نقاط
وصل و اشتراک ما نیز مبتنی بر حقوق شهروندی و آزادیهای مدنی و اعتماد به
شکل گیری شعور و خرد جمعی ماست. بر این گذر باید سعه صدر و گسترش اندیشه
روا داشت. هر کس هر گناهی، تقصیری، کوتاهی کرده است دیگر باید گذشت و
رفت و رو به آینده داشت. تاریخنگار ی مبتنی بر انتقامجویی ما را به جایی
نمیبرد و آب به آسیاب حکومت غداره بندان میریزد و هیچ کس هم از قبل این
تاریخ پیروز محض نخواهد بود. همه ملت ما در این سی سال باخته است. باید
به فکر پیروزی بود نه بدنبال مقصر برای شکست گشتن. میزان عملکرد امروز
آدم هاست.
تله های سر راه جنبش سبز
مسائلی که امروز جنبش سبز را تهدید میکند صرفا خشونت لجام گسیخته اعوان و
انصار جمهوری اسلامی، حکومت نظامی ایشان در شهرهای ایران، و میادین شهر
ها را به پادگان های نظامی تبدیل کردن نیست. این اعمال شنیع و مذبوحانه
اتفاقا کاملا نتیجه عکس دارد و ماهیت وحشیانه رژیم را برای جهانیان و به
خصوص مسلمانان جهان عریان تر و برتری اخلاقی جنبش سبز را واضحترمیکند.
هشت ماه از شروع این جنبش گذشته و هنوز یک ترقه هم از ناحیه مردم ما
ترکانده نشده، و چه زیبا و درست و منطقی و با شکوه هم هست که چنین است،
در حالیکه دولت احمدی نژاد و رژیم جمهوری اسلامی نیرو های سرکوبگر را به
جان مردم ما انداخته اند و از هیچ شناعتی هم خود داری نکرده اند. هر چه
وقاحت و بیشرمی این دولت و این رژیم بیشتر عریان شود نجابت و بزرگواری
مردم ما برای مردم جهان روشنتر میشود. و دیری نخواهد بود که بدنه اصلی
نیرو های نظامی و انتظامی چهره خواهران و برادران خود را از پشت نقاب
دروغی که صاحبان قدرت بر آنها کشیده اند و آنها را "دشمن" قلمداد کرده
اند ببینند و در مقام دفاع آنها برایند و نه در موضع اذیت و آزار آنان.
مساله دیگر ی که جنبش سبز با ان روبرو است امکان بی اعتنایی جهانیان و
غلبه یافتن ژئو پولیتیک منطقه (تحت سلطه گرایی های بی امان امریکا و
اسرائیل) و نیز تفوق منافع مالی و استراتجیک کشورهای دور (ونزوئلا) و
نزدیک (عربستان سعودی) بر اراده ملت های آنهاست که بر خلاف دولتهای حاکمه
جملگی طرفدار ملت به پا خواسته ما هستند. توجه روشنفکران عرب و مسلمان
منطقه به ماهیت جنبش سبز از اهم این مسائل است. در عرض همین هشت ماه ما
از مرحله ای که برخی روشنفکران عرب به دید شک وتردید به جنبش سبز
مینگریستند گذشته ایم و رسیده ایم به جایی که ده ها نویسنده و روزنامه
نگار و روشنفکر عرب به طرفدارای از جنبش سبز و آزادی های مدنی مردم ایران
اعلامیه صادر میکنند. طرفداری برخی "نیوکانهای" و "نیو لیبرال" های
امریکایی و اصحاب ایرانی مستخدم آنها از جنبش سبز (بدلایل و انگیزه های
خودشان البته) و نیز ملاقات و سخنرانی برخی طرفداران شاخص جنبش سبز در
سازمانهای بدنام و جنگ افروز طرفدار رژیم غاصب صهیونیستی البته در ایجاد
این قبیل شبهات نسبت به جنبش سبز در میان مسلمانان و اعراب نقشی اساسی و
نابخشودنی دارد. سوء تعبیر مردم منطقه از ماهیت جنبش سبز و تدوام این
تصور باطل را که چون افراد و سازمانهای مشکوکی طرفدار این جنبش هستند بنا
بر این کل این حرکت اجتماعی مشکوک الهویه است و چه بسا آب به آسیاب
امریکا و اسرائیل بریزد، باید همچنان جدی گرفت و با آن مبارزه کرد.
امپراتوری شوروی هم در سالهای ۱۹۶۰ در پی بهره برداری از جنبش آزادی های
مدنی سیاهان امریکایی بود و صد البته ان سوء استفاده خدشه ای به اصالت و
صلابت و زلالی آن جنبش نمیزد.
بنا بر این خیلی به صراحت و سادگی میتوان به این اصل قائل بود که کسانی
که امروز مدافع حقوق بشر و آزادی و دموکراسی در ایران هستند ولی برای این
دفاع از سازمانهای دولتی و نهادهای "نیو کان" و "نیو لیبرال" امریکایی
کمک مالی و طبعا حمایت سیاسی دریافت میکنند و در ازای این کمک مالی هم طی
سی سال گذشته لام از کام علیه جنگ افروزی های امریکا و اسرائیل در سراسر
جهان و در منطقه به اصطلاح خودشان "خاور خاورميانه" باز نکرده اند، سر
سوزنی اعتبار برای دفاع از جنبش سبز ندارند. لابد سر این اصل هر آدم
منصفی توافق خواهد کرد که هر ایرانی که امروز در امریکا دارد برای جنبش
سبز سینه چاک میکند ولی در عرض حد اقل هشت سال سیاهی و تباهی و خباثت
ریاست جمهوری جورج بوش لام از کام علیه جنگ افغانستان و جنگ عراق باز
نکرده جانبداری او از جنبش سبز از ضریب محدودی از اعتبار برخوردار است.
شصت سال است که دولت غاصب نژاد پرست آپارتاید استعمارگر اسرائیل خون ملت
فلسطین را در شیشه کرده، فرزندان آنها را کشته، زنان آنها را بیوه و
عزادار کرده و سرزمین آنها را روز روشن از زیر پای آنها دزدیده است.
لابد منصفانه است اگر به این حرف ساده معتقد باشیم که هیچ "فعال سیاسی"
ایرانی (مردم معمولی را عرض نمیکنم) که در امریکا و یا اروپا زندگی میکند
و طی این مدت دراز هرگز بر علیه این ظلم وقیحانه لام از کام نگشوده سینه
چاک کردنش برای فقدان حقوق "بشر" در جمهوری اسلامی از بیخ و بن بی اعتبار
است. یک بام و دو هوا که نمیشود. ظلم ظلم است، و انسان انسان. هیچ
مادر افغان و عراقی و فلسطینی هم که بچه اش را از یک مادر ایرانی کمتر
دوست ندارد. چطور میشود دولت وحشی اسرائیل یک و نیم ملیون مرد و زن و
پیر و جوان و مادران و فرزندانشان را در غزه در بزرگترین زندان روی کره
زمین زندانی کند و از زمین و هوا و دریا بر آنها بمب و آتش بریزد و قتل
عام کند و این حضرات تازه سبزشده مقیم امریکا و اروپا "صم بکم" انگار نه
انگار بوده اند، و حالا یک دفعه حرف از حقوق "بشر" میزنند. مگر فقط
ایرانی ها "بشرند"؟ بشر های دیگر به اندازه کافی بشر نیستند؟ من ایرادی
به هموطنانم که زیر ساطور جمهوری کلاش و قلاش اسلامی خون دل خورده اند و
فریاد میزنند "نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" ندارم. با آنکه از بن
دندان و به دلایل سیاسی و نظری و نه صرفا به دلایل انسانی و عاطفی با این
شعار مخالفم آن را خوب میفهمم . ولی این حضرات مقیم کالیفرنیای شمالی و
جنوبی و واشینگتن و کنکتیکت چطور؟ آنها که در امریکا و اروپا زندگی
میکنند و الان دم از حقوق "بشر" میزنند که میتوانستند علیه این ظلم ها
حرف بزنند، چرا نزدند؟ حالا نزدند--ترسو بودند. پس دیگر چرا وقتی
دیگران که نمیترسیدند زدند و جان و حیثیت خود و خانواده شان را این
سازمانهای طاق و جفت طرفدار اسرائیل در امریکا به صلابه میکشیدند اینها
آتش بیار معرکه آن ها بودند.
اجازه بدهید فارسی این قسمت را قدری غلیظ تر کنم و این نکته را خیلی ساده
تر عرض کنم که به قول مرحوم اخوا ن "خردلی را در دلی باقی نماند شک" و
هموطنان ما که در این مدت در امریکا و یا اروپا زندگی نکرده اند خوب
داستان را متوجه شوند. طی این سی سال گذشته که فقط جمهوری اسلامی نبوده
که در جهان ظلم کرده است. امریکا هم ظلم کرده، اروپا هم ظلم کرده،
اسرائیل و کشور های عقب مانده عربی از مراکش تا عربستان سعودی هم ظلم
کرده اند. هر وقت که شما هموطنان ما میبینید که یک ایرانی استاد
دانشگاهی، پزشکی، نویسنده معروفی، مدافع حقوق زنان سرشناسی کسی مقاله ای
مینویسد و یا مصاحبه ای میکند و یا زیر اعلامیه ای را امضا میکند در دفاع
از حقوق "بشر" و آزادی و دموکراسی در ایران شاید از خودتان یا از ایشان
بد نیست بپرسید آیا ایشان بر علیه لشکر کشی های امریکا و اروپا و جنگ
افروزی های اسرائیل و عقب ماندگی های حتی بدتراز جمهوری اسلامی در
کشورهای عربی هم همین قدر بر علیه زور گویی و ظلم سینه چاک داده اند و یا
اینکه بر عکس کسانی را که چنین کرده اند و جان و حیثیت خود و فرزندانشان
را هم به خاطر انداخته اند را تازه مزدور و مامور جمهوری اسلامی هم معرفی
کرده اند. شتر سواری، به قول قدمای ما ، دولا دولا که نمیشود--نه میشود
که یک بام داشت و دو هوا. ما فقط یک سال است که از شر حکومت نکبت بار
جورج بوش راحت شده ایم. هشت سال متمادی هر کس که در این کشور فریادی زد
علیه ظلم امریکا در افغانستان و عراق و یا حتی ظلم وقیحانه تر اسرائیل در
فلسطین سازمانهای صهیونیستی امریکایی او را سکه یک پول کردند. وبسا یت
علیه او راه انداختند. کتاب پر فروش بر علیه او چاپ کردند. فیلم
"مستند" بر علیه او ساختند. سعی بلیغ کردند از کار بیکارش کنند. عکس و
تفصیلآتش را روی صفحه اول روزنامه های شهر چاپ کردند. ضد امریکایی و
طرفدار تروریست و اصلا تروریست و یا مزدور جمهوری اسلامی معرفی اش کردند.
خواب راحت را از همسر و فرزندان او ربودند. عده ای از برجسته ترین
متفکرین مقیم این کشور را بصرف مبارزات ضد جنگشان اصلا از کار بیکار و
آواره کشورها کردند. حالا درست در همین زمان حضرات ایرانی دیگری هم
بودند که امروز از طرفداران سر سخت جنبش سبزند و مچ بند سبز هم از دستشان
بیرون نمیاید ولی در آنروز ها کنار معاون وزیر دفاع امریکا مینشستند و
کتاب "لولیتا" میخواندند و یا شغلشان را در کالج کوچکی ول میکردند و
دفعتا در پلید ترین سازمان های دست راستی و به قول خودشان "اتاق فکر"
دانشگاه استانفورد بغل دست وقیح ترین جنگ افروزان ضد مسلمان و ضد عرب و
ضد ایرانی سر در میاوردند--در حالیکه مدعای ایشان در کار علمی منحصر بود
به "تذکره نامه" هایی که در باره متمولین و درباریان رژیم پهلوی نوشته
بودند. حالا همه این حضرات جملگی در صف اول مدافعین جنبش سبزند و چپ و
راست هم اعلامیه صادر میکنند در دفاع از حقو ق "بشر" در ایران. ضرر و
خطر این حضرات برای جنبش سبز از شرارت های حسین شریعتمداری و ملا عمر
هیچ کمتر نیست.
حالا ممکن است این سوال پیش بیاید که چرا حضور کسانی که عالما و عامدا و
یا احیانا تلویحا و با فرصت طلبی مدافعان جنگ افرزویها ی خانمان برانداز
امریکا و اروپا و اسرائیل و دستیاران عرب آنها هستند و یا اگر هم نیستند
سخنی هرگز به اعتراض به آنها نگفته و نمیگویند به جنبش سبز لطمه میزند--و
این سوال موجهی است. جنبش سبز مثل همان فیل معروف قصه مولانا در اتاقی
تاریک و ما هم همچنان کورانی کورمال کورمال در آن اتاق از ظن خود یار آن
شده ایم و ماهیت آن هنوز کاملا روشن نیست و به همین دلیل هم امروز درست
زمان ان است که ما با آن گربه کذایی دم همین حجله وارد برخی مذاکرات
بشویم. جنبش سبز یا به نهضت های آزادی بخش منطقه و جهان ملحق میشود و سر
زنده و شاداب میماند و یا توش و توان ابر قدرت ها در جهان و حکومت
سرکوبگر در داخل حقانیت و مظلومیت این نهضت را در خود خواهد بلعید، ذهن و
زبان آن را از طریق همین روشنفکران کمپرادور خواهد دزدید و دیگر نه از
تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان. امرز برخی طرفداران جنبش سبز در
امریکا ایميل هایی میفرستند با این پیام: "هموطنان گرامی: در راستای
حمایت دو سناتور ایالت متحده، "جوزف لیبرمن" و "جان مک کین" با ارائه
لایحه حمایت از حقوق بشر در ایران و همچنین طرح تحریم ها در مجلس سنا
علیه متجاوزان به حقوق بشر در ایران، بیایید با فرستادن فکس، به نوعی از
این دو بزرگوار قدردانی کرده و آنها را برای ادامه این سیاست ها پشتیبانی
و تشویق نماییم. یادمان باشد حتی یک پیام تشکر هم مهم خواهد بود." پلید
تر و جنگ افروز تر و مظلوم کش تر از این دو سناتور خبیث خودشان هستند.
یکی از این دو سناتور (جان مک کین) تا همین پارسال طرفدار سرسخت حمله
نظامی به ایران بود و شهرتش را هم مدیون آوازی بود که سال پیش در ملا عام
خواند که میگفت "ایران را بمباران کنید! ایران را بمباران کنید!" و آن
دیگری هم (جوزف لیبرمن) که اصلا سخنگوی پلید ترین جناحهای دست راست
افراطی دولت اسرائیل است در سنا ی امریکا.
حالا مساله این است که تکلیف ما با این طرفداران حق به جانب و سرسخت جنبش
سبز چیست. این ایرانیان محترم البته و صد البته حق دموکراتیشان هست که
فکر کنند به زودی جمهوری اسلامی قرار است فروبریزد و اینان هم حامل و
مبشر سیاست های "نئوکان" ها و اقتصاد "نئولیبرال" ها باشند و بروند به
ایران برای دلالی کمپانی های امریکایی و اروپایی و احیانا حتی کتاب
"لولیتا" را هم بکنند جزو کتابهای درسی مدارس دخترانه در ایران. ولی آن
دسته از ایرانیانی هم که دیگر گونه فکر میکنند هم همان حق دموکراتیک را
دارند که همین الان به صرا حت بگویند و بنویسند که تنها محل اعتبار این
جنبش در انظار جهانی هم آنجاست که از حقوق مدنی و عدالت اجتماعی توامان
صحبت میکند و هرگز منافع طبقات زحمات کش و محروم را فدای جهانخواری سلطه
گر اقتصادی نمیکند. اقتصاد نئولیبرال حاکم بر جهان امروز حتی از حفظ
منافق طبقات زحمتکش در جوامع دموکراتیک هم عاجز است چه برسد به حل چنین
مسائلی در جوامع استبداد زده ای مثل ایران. هم امروز در اخبار است که:
"سه تشکل مستقل کارگری ايران در نامه ای به شورای حقوق بشر سازمان ملل
متحد خواستار آن شدند که مطالبات کارگران ايران برای داشتن يک زندگی
انسانی و شرافتمندانه و به دور از هر گونه سرکوب و رعب و وحشت در اجلاس
ادواری آن نهاد مورد بررسی قرار گيرد . . . .سنديکای کارگران شرکت واحد
اتوبوسرانی تهران و حومه، سنديکای کارگران نيشکر هفت تپه و اتحاديه آزاد
کارگران ايران در اين نامه به اعمال فشارهايی که جمهوری اسلامی ايران در
ساليان اخير بر کارگران و فعالان کارگری آورده است، اعتراض کرده اند."
(رادیو فردا، ۲۷ بهمن ۱۳۸۸). همچنین در اخبار آماده است که: "نایب رئیس
کانون عالی شوراهای اسلامی کار سراسر کشور گفت: در حال حاضر حداقل 70
درصد از کارگران کشور فاقد مسکن هستند و در واحدهای استیجاری زندگی می
کنند. اولیاء علی بیگی در گفتگو با مهر با اعلام اینکه در حال حاضر حداقل
70 درصد از کارگران فاقد مسکن هستند و در واحدهای مسکونی استیجاری زندگی
می کنند . . . . نایب رئیس کانون عالی شوراهای اسلامی کار سراسر کشور
اظهار داشت: در حال حاضر حداقل دستمزد 263 هزار تومانی نمی تواند نیاز یک
خانوار کارگری 4 نفره را برطرف کند به نحوی که حتی نیازهای اولیه آموزش،
بهداشت، مسکن و معاش را نیز تامین نمی کند." (تابناک، ۲۸ بهمن ۱۳۸۸).
جمهوری جائر اسلامی که از پس حل این مصیبت های اقتصادی و اجتماعی صدمه
پذیر ترین طبقات محروم که بر نمیاید. جنبش سبز چه؟
حلقه آزادی های مدنی و عدالت اجتماعی
اطلاق لفظ "جنبش آزادی های مدنی" به جنبش سبز صد البته بدان معنی نیست
که مسائل طبقات محروم جامعه دیگر محلی از اعراب ندارد. تنها دلیل اصرار
بر آزادیهای مدنی امکان دموکراتیک شکل گیری اتحادیه های کارگری مستقل،
سازمانهای متنوع خود جوش شهروندی مثل سازمان های دفاع از حقوق زنان، و
آزادی بیان معضلات عدیده اجتماعی، آزادی تجمعات نه فقط بر علیه
دیکتاتوری که بر له حقوق پایمال شده طبقات زحمتکش ، حقوق اقلیت های مذهبی
و قومی مظلوم، و دیگر اهم حقوق شهروندی است. عدم توجه به این امور
معادل از دست دادن اعتبار جنبش سبز نزد مترقی ترین نیروهیای سیاسی و
اجتماعی در منطقه و در جهان و نیز افتادن جنبش به سرازیری سقوط در ورطه
ای است که جامعه و سیاست و اقتصاد ایران را جملگی قمری از اقمار طاق و
جفت آمریکا در منطقه و ازآن هم مهمتر ملعبه قرار گرفتن صدمه پذیر ترین
احاد و افراد و طبقات جامعه در یک اقتصاد جهانی شده بی در و پیکار و
آدمیخوار است. انقلاب بهمن ۵۷ که در سر منشاء و آمالش (قبل از آنکه
انحصار طلبان افراطی کل فرهنگ سیاسی ما را برای سی سال به گروگان بگیرند)
جملگی بر همین محور عدالت اجتماعی بود. سی سال بعد از جمهوری وحشتزای
اسلامی این آمال و آرزو ها همچنان به قوت خود باقیست تازه قوز بالا قوز
ما مبتلا به استبدا دینی نکبت باری هستیم که صد برابر از استبداد ستمشاهی
هم بدتر است.
بنا بر این تنها محل اعتبار جنبش سبز آنجاست که عدالت اجتماعی بدست
نیامده در عصر پهلوی و حقوق مدنی پایمال شده در جمهوری اسلامی را ادغام
کند و مقدمات نوعی گذار به دموکراسی را فراهم کند که ما از چاله
تبهکاریهای جمهوری اسلامی در نیامده در چاه قمری از اقمار اقتصاد نیو
لیبرال نکبت بار آمریکا ی شمالی و اروپای غربی نیافتیم. و این درست خطر
دهشتناکی است که امروز از جانب برخی طرفداران پر و پا قرص ایرانی جنبش
سبز و همقطاران امریکایی شان که از کالیفرنیا تا واشینگتن مرتب برای
پیروزی آن با مقامات دولتی امریکایی و حتی اسراییلی در حال مذاکره هستند
آنرا تهدید میکند. نمونه کآمل آزادی و دموکراسی که تفنگداران امریکایی و
بمب افکنهای اسراییلی و "تحریم های کمر شکن" اقتصادی (به قول یکی از این
حضرات کالیفرنیایی طرفدار سفت و سخت جنبش سبز) به ایران ارمغان بیاورد را
ما امروز در عراق و افغانستان و فلسطین به خوبی میبینیم. حلول و حضور
خرد نقاد در جهت حفظ بلا شرط منافع طبقات محروم و زحمتکش در منطق روایی
جنبش سبز را باید همین امروز تبیین کرد تا اگر قرار است خط قرمزی هم وسط
این جنبش سبز کشیده شود مردم محروم و مظلوم ما تکلیف خودشان را بدانند.
و اما داستان ان خرگوش
ولی مهمترین پارادوکس جنبش سبز نیروی جوان و بی تاب و تحمل آن است که هم
بزرگتری و ماندگارترین سرمایه ان است و هم بدلیل بی صبری های موجهش چه
بسا در دام تند رویهای های نا موجه بیفتد. اینجاست که یادآوری داستان آن
خرگوش بیهوش بازیگوش و آن یکی لاک پشت شجاع با هوش بسیار بدرد ما میخورد.
تاریخ مبارزات ۲۰۰ ساله گذشته ما را برای نیل به آزادیهای مدنی و عدالت
اجتماعی باید تاریخ تفوق استعاره خرگوشان بیهوش بازیگوش دانست که در اول
مسابقه تند و چالاک و مغرور بوده اند و در وسط راه سرمست از اولین نشانه
های پیروزی به خواب غرور خرگوشی فرو رفته اند. برای اولین بار در این
تاریخ ما باید به درایت و استقامت و بردباری و استمرار و پشتکار آن لاک
پشت شجاع، شریف، صبور، متین، با هوش عنایت بسیار بیشتری داشته باشیم.
منطق روایی جنبش سبز با منطق جملات قصار "تویتر" همزمان و همضرب نیست؛
همچنانکه منطق "جامعه نمایشی" (به قول متفکر فرانسوی "گی دبور" در کتابی
تحت همین عنوان منتشر در سال ۱۹۶۷) را باید مهار کرد و تحت کنترل
ترفندهای متنوع در آورد، وگرنه عقل آدمی را به قول قدمای ما در چشم ما
خلاصه می شود و همواره بیصبرانه و حتی بی اختیاردر انتظار شکوه و جلال
تظاهرات چند ملیونی ۲۵ خرداد می مانيم. عقل ما منحصر به چشم ما نباید
باشد. اگر چیزی را نمیبینیم به معنی آن نیست که آن چیز وجود ندارد. همان
انبوه جمعیت چند ملیونی خود-جوش ۲۵ خرداد همین لحظه هم در بطن تهران و
شهرهای دیگر همچنان میطپد. باید تمثیل "خشت و آینه" عطار و سعدی و
گلستان را به خاطر داشت. طبیعی است که انبوه هر جمعیتی، (بقول"الیاس
کنتی" در کتاب "جمعیت و قدرت" [۱۹۶۰]) منطق منحصر به فرد خود را داراست.
در شکل گیری هر جمعیتی شعور جمعی آن جمعیت شکل میگیرد و فراسوی آحاد آن
جمعیت وجدان جمعی آنها را (چنانکه "امیل دورکهایم" هم در جامعه شناسی
مذهب خود بدان قائل است ) میسازد و به آنها امکان رویاهایی را میدهد که
قبلا و بطور انفرادی نداشته است. دلیل آنکه جمهوری اسلامی (مثل هر حکومت
توتالیتر دیگری) از شکل گیری انبوه جمعیت خود-جوش ممانعت میکند دقیقا
همین مقابله نه فقط با شکل گیری قدرت سیاسی مستتر در یک جمعیت انبوه که
در نطفه خفه کردن شعور خلاق منعکس در آن جمعیت است. ولی قدرت خلاقه جنبش
سبز برای دست یافتن به آن شعور خلاق جمعی همواره در فضاهای حقیقی و مجازی
در نوسان و زیگزاگ است و دم لای تله جمهوری اسلامی نمیدهد. اگر از در
برانندش از پنجره میاید. اگر در خیابانها نباشد در "فیس بوک" و
"بالاترین" و "یوتیوب" است، اگر میادین تهران را پادگان کرده باشند سر از
فستیوال های سینما در چهار گوشه عالم در میاورد، اگر روزنامه اش را
تعطیل کنند "وب سایت" میزند. اگر وب سایتش را هک کنند جا خالی میدهد و
"رپ" شاهین نجفی را سبز میکند. اگر مقاله های نظری رهگشا را سانسور کنند
و مجال ندهند دل طنز و قلب فیلم های مستند را منور میکند. اگر جواد
لاریجانی را به ژنو بفرستند که با وقاحت و لپمنیسم محض منکر نقض حقوق بشر
ایرانیان شود، هادی قائمی را این ور دنیا سبز میکند تا دروغ های او را
برملا کند. اگر ناظران ورشکسته منشاء جنبش سبز را به عربستان سعودی و
سیا و موساد و جوانهای ساده لوح ما منصوب کنند، ندای اعتراض از دل پیران
دنیا دیده قوم ما از قم و نجف و اصفهان و شیراز سر میزند. جنبش سبز در دل
مردم ماست، در شعور خلاق آنها، در ذهن بیدار و وجدان مسول و پویای ما .
جنبش سبز ریشه هایش حد اقل به دویست سال مبارزه مستمر ما برای آزادی های
مدنی و عدالت اجتماعی بر میگردد . هر شاخ و یا شاخه ان را که ببرند چون
درخت از ریشه قوی و در خاکی غنی است چهار شاخ و ده شاخه زیبا و تنومند
جدید میزند. جنبش سبز امان از مستبدان خواهد برید. جوان است و جویای
نام و این بازی را خواهد برد، سر سوزنی این جنبش برای خواهران و برادران
نظامی و انتظامی خود دشمنی ندارد. آنها را از خود و خود را از آنها
میداند. این بازی سرنوشت ساز تاریخ ملت مبارز ما را جنبش سبز خواهد برد.
ما بیشماریم و دل دریا داریم
وظیفه عاجل ما امروز رساندن صدای مردم ایران به جهانیان است، ولی در ضمن
ما باید مردممان را هم به صبر و حوصله دعوت کنیم، به تنوع در تفکر، در
عین حالی که شدت خشم و بی صبری آنها را نیز میفهمیم. از جمله این وظایف
نیز آن است که ما مبشر آزادی روح و روان و جسم و جان ملت خودمان باشیم که
بار دیگر در مقابل حکومت دروغ و دغل قد بر افراشته اند. مهمترین دستاورد
جنبش سبز آن است که حوزه عمومی به تصرف ما در آمده، بحث های راه گشا براه
افتاده، دشمنی های کاذب از بین میرود، دوستی های تازه شکل میگیرد، مرز
بین "داخل و خارج" پاک میشود و خرد جمعی ما در حال شکل گرفتن است. شش
دانگ حواس جمهوری اسلامی امروز بیش از پیش متوجه ضعف و حتی فقدان مشروعیت
خود است و از سوء استفاده کردن از مسائل منطقه باز مانده است. جنبش
خشونت گریز سبز دارد الفبای جدیدی را به مردم منطقه یاد میدهد. شش ماه
پیش روشنفکران عرب و مسلمان با شک و تردید به جنبش سبز ما نگاه میکردند
امروز به دفاع از آن اعلامیه های دسته جمعی صادر میکنند و مقالاتی در
تایید و حمایت از جنبش سبز مینویسند. جمهوری اسلامی هنوز با فرهنگ سیاسی
قرون وسطی نظام الملکی فکر و عمل میکند و مخالفانش را با مفاهیمی نظیر
"فتنه" طرد میکند و مشغول اردوکشی برخی هم وطنان ماست از اطراف و اکناف
ایران به تهران در اتوبوس های دربست. انگار که آنها دشمنان ما هستند.
نیستند. این قبیل مهندسی کردن طرفداری راه به جایی نمیبرد، و شرکت برخی
از هموطنان ما در آنها هم هیچ اشکالی ندارد. خیلی هم خوب است. آنها هم
هموطنان ما هستند و متعلق به نهضت سبز. آن ساندویچ ها و ساندیس هایی را
هم که میگویند میدهند آنها بخورند نوش جانشان، گوارای وجود. از بیت
المال است و مال همه مردم ما. هر چه جمهوری اسلامی بیشتر اردو کشی کند
بیشتر تشویش عدم مشروعییت خود را به جهانیان نشان میدهد. این قبیل "جبران
مافات افراطی" (به قول فروید) جملگی نشان ضعف است نه قدرت. آنچه در حال
شکست است نه برخی هموطنان ما بلکه یک جنبه مندرس از کل فرهنگ سیاسی عقب
مانده همه ماست. هیچ تفاوتی بین جزم اندیشی و استبداد زدگی حاکم بر
جمهوری اسلامی و "کوروش کبیر" و "حسن صباح" و "احمد چلبی" بازیهای
اپوزیسیون نیست. جنبش سبز باید به دشمنان کاذب خود درس مدارا بدهد،
چونکه آن دسته از هموطنان مارا که برای پیک نیک به پادگان میدان آزادی
آورده بودند دشمن ما نیستند، دشمن آزادی و برابری و برادر و خواهری و
حقوق شهروندی نیستند. کار جمهوری اسلامی امروز شده است عملکرد به آن اصل
قدیم نیرو های استعماره اروپایی که معتقد بود "تفرقه بیانداز و حکومت
کن." در دام این تله نباید افتاد. همه مردمی که در ۲۲ بهمن در میدان
آزادی بودند در دل و دینشان سبزند. آنها ماییم و ما انهاییم--و ما
بیشماریم.
جنبش سبز همچنان رودخانه ایست که چون دل دریایی دارد (به قول مولانا) به
دریا میرود--فراز و نشیب این رودخانه گاهی تند است و گاه آرام، به اقتضای
بستر حرکتش، گاه توفنده است و غران مانند شعرهای شاهین نجفی و آهنگ های
محسن نامجو و گاه ملایم است و مهربان مانند سرود "یار دبستانی" و لبخند
همیشه هویدای "محمد رضا جلایی پور"، گاهی آغشته به خشمی شریف و محتشم
است مثل نامه آقای سروش به آقای خامنه ای و گاهی مزین به فضیلت هزل مثل
طنزهای آقای ابراهیم نبوی --جنبش سبز یک سرود "آفتابکاران" است، یک
حماسه، یک اپرا، یک تعزیه، یک نمایشنامه بهرام بیضایی--جنبش سبز یک شعر
حماسی اخوان ثالث است و به قول خود او:
ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی [این ] دریا
می اندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
که باد شرطه را آغوش بگشایند
و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر