۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

یک زندانی: حبیب‌الله لطیفی از پسران طبیعت آفتاب با حکم اعدام

یک زندانی: حبیب‌الله لطیفی از پسران طبیعت آفتاب با حکم اعدام

قبل اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، هم‌بندی‌اش در زندان مرکزی سنندج، از هیچ تلاشی دریغ نکرد، تا آخرین لحظه امیدوار بود که احسان اعدام نشود، اما هر آن‌چه که کرد توفیقی برای جلوگیری از حکم وی نتوانست به دست بیاورد، آن‌چنان که خود نیز بعد از نزدیک به سه سال زندان و یک سال زیر حکم اعدام بودن نتوانسته نسیمی از آزادی را بر خلیج زنده‌گی‌اش که بر آن طناب دار انداخته‌اند، احساس کند.

حبیب‌الله لطیفی [۱] ۲۸ سال بیش‌تر ندارد، در منطقه‌یی از سرزمین ایران متولد شده که فرزاد کمانگر از پسران آن‌جا به عنوان «پسران طبیعت آفتاب» یاد می‌کند. در اولین روز سال ۱۳۶۰ به دنیا آمده و مثل بچه‌های هم سن و سال ما کودکی‌اش تحت تاثیر جنگ بوده، به ویژه کردستان و استان‌های مثل آن که به خاطر نزدیکی مرزی طعم جنگ را بیش از همه فهمیده و چشیده‌اند. به همین دلیل است که تا هفت ساله‌گی با خانواده‌اش در آواره‌گی به سر می‌برد و در روستایی به نام «نایسر» در نزدیکی سنندج زنده‌گی می‌کنند.

هنر بازی با توپ را می‌آموزد و کوه‌های کردستان زیر پاهای این کوهنورد رام می‌شود. حبیب الله لطیفی در مهرماه سال ۱۳۸۱ در رشته‌ی مهندسی صنایع به دانشگاه ایلام راه می‌یابد. حبیب‌ِ دانشجو دارای فعالیت‌های زیادی است، پرجنب و جوش و مثل دیگر پسران طبیعت آفتاب ناآرام، در همه جا حضور فعال دارد و دارای فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی است. فعالیت در حوزه‌ی محیط زیست نیز از دیگر علاقه‌های او است که منجر به عضویت او در دو گروه زیست محیطی «شاهو» و «ژیانه وه» به همین خاطر است.[۲]

در کردستان پرنده‌ها را در اوج می‌زنند، پر زدن در کردستان ارتفاع دارد، بیش از آن پریده باشی به تیری غیب گرفتار می‌آیی تا از همان اوج سقوط کنی. نمی‌گذارند که بنشینی،‌هدف این است که پرنده را در حال پریدن باید زد،‌ در حالی که یله داده خود را در سینه‌ی آسمان و رویای بالاتر را در سر می‌پروراند. همین شد که که حبیب را در اوج آسمان زدند.

خیابان ادب سنندج، جایی در نزدیکی خانه‌ی حبیب،‌ ۱۱ مامور وزارات اطلاعات جمهوری اسلامی آمده‌اند که حبیب را در اوج آسمان بزنند؛ غروب اول آبان ماه سال ۱۳۸۶ است. مادر وی شرح بازداشت‌اش را این‌گونه می‌گوید: «حبیب در ایلام دانشجو بود و درس می‌خواند، برای تعطیلات برگشته بود خانه، عصر بود. کیس کامپیوتر خواهرش را به خدمات کامپیوتری برد، موقعی که برگشت، صاحب مغازه تلفنی به او گفت مشکل کامپیوتر برطرف شده و جهت دریافت آن به مغازه برگردد. حبیب این کار را به روز بعد موکول کرد، اما صاحب مغازه با اصرار گفت باید همان روز برگردد و کامپیوتر را ببرد. پسرم هم از خانه بیرون رفت و دیگر برنگشت و تا ساعت ۷ و نیم غروب که صاحب خدمات کامپیوتری به ما تلفن زد از او بی خبر بودیم؛ این‌جا بود که از طریق آن آقا متوجه شدیم حبیب دستگیر شده است.» [۳]

بدترین چیز برای پرنده ندیدن آسمان است، همین بود که بعد از بازداشت تا چهار ماه رنگ آسمان ندید و سینه به سینه‌ی آسمان نچسباند. مشت، لگد، ضربات شدید باتوم بازجویان در سلول‌های انفرادی و اتاق‌های بازجویی باعث آسیب‌های شدید لطیفی می‌شود؛ «شسکتن سر از سه جا»،‌ «شکافته شدن لب‌ها» «عدم توانایی راه رفتن به طوری که تا چهار هفته تنها توان سینه خیز رفتن داشت» از جلمه‌ی همین آسیب‌ها و شکنجه‌ها است.

شکنجه‌ی شدید او باعث می‌شود که روز نهم بازداشت به بیمارستانی در سنندج منتقل شود که حسب اتفاق یکی از آشنایان او را می‌بیند و حبیب را این‌گونه وصف می‌کند: «سرکی با چشم هایی ورقلمبیده و پوستی کدر و تیره و لبان پاره شده که ۳ نفر وی را که توان راه رفتن نداشت و در میان بازوانشان نیمه خمیده و به سختی قدم بر می داشت، از پله های بیمارستان بالا می بردند و ۸ نفر دیگر نظامی و لباس شخصی آنان را اسکورت می کردند.» و مادرش در این مورد می‌گوید: «تا ۹ روز اصلا از سرنوشت پسرمان خبر نداشتیم. بعد از ۹ روز یکی از فامیل‌های‌مان تلفن زد و گفت حبیب را در حالی که ۳ نفر وی را – که توان راه رفتن نداشته و در میان بازوانشان نیمه خمیده و به سختی قدم بر می‌داشته – دیده که از پله‌های بیمارستان بالا می‌بردند و ۸ نفر نظامی و لباس شخصی هم آنان را اسکورت می‌کردند. ما دوباره به اداره اطلاعات مراجعه کردیم، ولی آن‌ها منکر این مساله شدند که حبیب را به بیمارستان منتقل کرده باشند. به هر حال بعدها از طریق خود حبیب فهمیدیم که آن روز به خاطر خونریزی شدید کلیه تحت شکنجه به بیمارستان منتقلش کرده بودند. ما تا چهار ماه نتوانستیم فرزندمان را ببینیم.» [۴]

شکنجه‌های شدید و طاقت‌فرسای حبیب الله لطیفی وی را دچار بیماری‌ها و ناراحتی‌های مختلفی کرد که مامورین مجبور به انتقال دوباره‌ی وی به بیمارستان شدند. [۵] خانواده‌ی وی بارها تقاضای درمان او را خارج از بیمارستان کرده‌اند که مورد موافقت قرار نگرفته است.

دادستان وقت سنندج به نام «امجدی» و بازپرس پرونده به نام قاضی «کامیانی» از جمله کسانی هستند که دخیل در پرونده‌سازی و شکنجه‌ی حبیب‌الله لطیفی بوده‌اند. قاضی کامیانی در حالی که از شکنجه‌ی به قولی «قرون وسطایی» حبیب اطلاع دارد، آن را انکار می‌کند و امجدی از او می‌خواهد که علیه دیگر دوستان‌اش اعتراف کند و با وزارت اطلاعات همکاری کند. دادستان وقت سنندج می‌گوید در مقابل او کاری می‌کند که حبیب و دوست دیگر زندانی‌اش یاسر گلی فرار کنند، وگر نه اعدام خواهد شد! حبیب در تمام دوران بازجویی و روزهای قبل از دادگاه در زندان مرکزی سنندج مرتبا تحت فشار و زیر تهدیدها قرار داشت.

بعد از ۹ ماه بازداشت توام با شکنجه و فشارهای شدید جسمی و روحی، شعبه‌ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج در دادگاهی که تنها چند دقیقه بدون حضور وکیل از سوی قاضی حسن بابایی به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» و «محاربه» به اعدام محکوم می‌شود. قاضی حسن بابایی به استناد موارد زیر حکم را صادر می‌کند:

  • به استناد آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی مائده‌ی قرآن کریم
  • به استناد مسائل ۱ و ۳ و ۵ و ۶ جلد چهارم کتاب «تحریر الوسیله‌ی» آیت‌الله خمینی که در آن «حد محارب» توضیح داده شده است
  • و در آخر به استناد مواد ۱۸۳ و ۱۸۶ و ۱۹۰ و ۱۹۱ قانون مجازات اسلامی جمهوری اسلامی

تایید حکمی که لطیفی بارها به آن تهدید شده بود برای دادگاه تجدیدنظر سنندج مساله‌ی پیچیده‌یی نبود. در تاریخ ۲۹ بهمن ماه ۱۳۸۷ حکم اعدام وی در دادگاه تجدیدنظر تایید و به وکیل وی ابلاغ شد [۶] تا خطر اعدام از آن پس لحظه لحظه‌های زنده‌گی او باشد. [۷]

صالح نیکبخت موارد اتهامی و محکومیت لطیفی را این‌گونه شرح می‌دهد: «آقای لطیفی به اتهام محاربه محکوم به اعدام شده اند. در جزئیات این اتهام آمده است که ایشان در ایجاد انفجارهای صوتی در میدان آزادی شهر سنندج و همچنین «سه­راهی غفور» در همین شهر مشارکت داشته و از آن فیلم تهیه کرده‌اند. وی همچنین متهم شده است که در انفجار اتومبیل دادستان سنندج مشارکت داشته و نیز در حادثه حمله به پاسگاه محله «کانی کوز­له» در سنندج شرکت داشته و از آن‌ها فیلم و عکس تهیه کرده است. در حالی که حبیب لطیفی در دفاعیات خود در دادگاه و در زمان بازجویی این اتهامات را رد کرده و گفته است که در روز انفجار اتومبیل آقای دادستان سنندج و حمله به پاسگاه کانی کوزله که منجر به کشته شدن یکی از پرسنل آن‌جا شد، نه تنها در این حوادث مداخله‌یی نداشته بلکه در سنندج نبوده و در جایی دیگر به طور مخفی زنده‌گی می‌کرده‌اند. ما از دادگاه بدوی و دادگاه تجدید نظر هم تقاضا کرده‌ایم که به این دو موضوع رسیده‌گی شود و کسانی که شاهد این جریان بوده‌اند و می‌دانسته‌اند که لطیفی در آن حادثه دست داشته است احضار شوند؛ از سوی دیگر از خانواده‌یی که درآن زمان به آقای لطیفی پناه داده‌اند هم تقاضا شود تا جهت شهادت در دادگاه حاضر شوند. مساله‌یی که هیچ‌گاه رسیده‌گی نشد. از سوی دادگاه اعلام شد که گزارش‌های مقامات انتظامی برای ما کافی هستند.» [۸]

آن‌چه که از روند پرونده‌ی حقوقی و شرایط لطیفی در مدت بازداشت و سخنان وکیل او می‌توان برداشت کرد این است که «اراده‌یی» جهت اجرای حکم اعدام این جوان ۲۸ ساله در میان مقامات قضایی و امنیتی کردستان وجود دارد که حاضر نیست ذره‌یی از این اشتباه و قساوت انسانی کوتاه بیاید. یک قاضی بیش‌تر از آن‌که به فکر گرفتن جان انسان‌ها باشد باید در جهت استوار ساختن و قوام دادن زنده‌گی انسان با ابزار قانون بکوشد، اما قاضی و نهادهای امنیتی کردستان حتا حاضر نیستند شهادت کسانی را بشنوند که به بی‌گناهی این جوان ۲۸ ساله گواهی خواهند داد.

بر اساس قانون قاضی وظیفه دارد تمامی مستنداتی که وجود دارد و شاکی و متهم آن را برای عرضع دارند؛ ببیند، بشنود و بخواند و بعد تصمیم بگیرد، اما شاهدیم که قاضی در حالی که صحبت جان یک انسان در میان است از این مهم گذشته است و این گذشت همان وجود اراده‌یی برای اعدام حبیب‌الله لطیفی است. همان اراده‌یی که فرزاد کمانگر را بی‌گناه اعدام کرد.

عدالت آن‌جا قوی‌تر و انسانی‌تر می‌نماید که زنده‌گی ببخشد و جریان زنده‌گی را به مسیر خود بازگرداند. این خاصیت قانون است. مجازات را در قوانین قضایی عمدتا باید به نفع متهم تفسیر کرد نه با تمام قوا علیه او. در همان آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی مائده و قوانین مجازات در جمهوری اسلامی برای محارب چهار حکم در نظر گرفته شده است، چرا از این چهار حکم تنها در میان قضات ما «اعدام»‌اش دیده می‌شود. فرض این‌که حبیب لطیفی مجرم هم باشد، چرا اعدام و چرا تبعید نه؟

در همین آیه‌ی ۳۳ سوره‌ی مائده گفته می‌شود دشمنی با خدا و پیامبر او، قوانین مجازات اسلامی در خدمت اجرای عدالت است یا ایدئولوژی حاکمان جمهوری اسلامی که خود را نماینده‌ی خود خوانده‌ی خدا و پیامبر و امام‌اش می‌دانند. اگر اجرای احکام اسلام است پس تفسیر آن با نفع حاکمان وقت چیست؟ اگر مساله نظام جمهوری اسلامی و دفاع از حاکمان آن است پس وام گرفتن از اسلام و قرآن چیست؟ چرا تمام این تفسیرها و نگرش‌ها به ستاندن جان انسان‌ها می‌انجامد؟ چرا اعدام؟ چرا بدترین حکم ممکن تفسیر می‌شود؟

حبیب‌الله لطیفی را می‌توان در یک روند عادلانه‌ی دادرسی آن‌جا که بتواند مدارک‌اش را ارائه کند، شاهدان‌اش را به دادگاه بیاورد تا شهادت بدهند که در روزهای حادثه در محل نبوده، زنده‌گی داد. چه اصراری است بر حکم او که این روزها هر لحظه احتمال اجرای‌اش می‌رود؟

ممکن است هر لحظه او پای چوبه‌ی دار برود و به جای پرواز در آسمان، قامت‌اش در سینه‌ی آسمان با طنابی افراشته شود، قوه‌ی قضاییه جمهوری اسلامی تا به حال اشتباهات و جنایت‌های نابخشودنی درباره‌ی کسانی مثل حبیب‌الله لطیفی کرده است، عدالت در این پرونده می‌تواند به این جوان زنده‌گی بدهد، قوه‌ی قضاییه را اگر اندک عدالتی باقی است باید به این مهم همت گمارد. و بر ما است که از یاد او غافل نباشیم.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر