۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

December-22 roozonline






سه لاریجانی و یک راه باریک
December-22-10 7:49 PM
یکی از کارهای مفید هفته این است که درباره شش واقعه مهم هفته یک دوبیتی بسازم، حتما می خواهید بگوئید هفته هفت روز است و اگر قرار است برای هر روز هفته یک دوبیتی بسازیم، باید هفت تا بسازیم، ولی هر هفته که نمی شود برای جنتی دوبیتی ساخت، برایش بعدا یک دیوان " بابا احمد لرزان" می سازیم که همه آن را با لهجه پارسی دری وری بخوانند که هم خودش بفهمد هم با زمان و زبانش سازگار باشد. دوبیتی های این هفته را بخوانید. البته این هفته استثنائا هفت تا شد.

یارانه کی هدفمند بود
مو یارانه دهم کش بو هدفمند
به هر کس جز کسونی گشته در بند
به یارانی که یارانه بدادم
هدفمندانه داد چشم بند و پابند

متکی کی برکنار کرتاهه
منوچم آی منوچم متکی جان
وزیرم در سنگال گشته حیران
وزیرم رفته تا نامه بره دوست
خدایا رفته را نومید مگردان

مشائی یار ما بیده به صد سال
مشائی بنگرم دریایه بینم
مشائی بنگرم صحرایه بینم
قدم کوتاهه و چارپایه ماست
مشائی بنگرم هر جایه بینم

دادگاه رفیق حریری محکوم کرتاهه
رفیقی آی حریری آی حریری
که سازمان ملل بد داده گیری
مو محکوم می کنم دادگاه او را
عجب دنیای خوب خر تو شیری

هاشمی تکذیب کرد
همی گویند که مو گفتم سکولار
که قانون اساسی شد دل افگار
مو حرفی گر زدم تکذیب گردد
که تکذیبه برایم بهترین کار

لاریجانی: دایره اصولگرایی را نباید تنگ کرد
زمانه گشته بر ما تنگ و تاریک
سه لاریجانی و یک راه باریک
اگر چهار تا برادر گشته بودیم
تو این تنگی همی گشتیم چون بیک

اژه ای: مصالح نظام اقتضا کند سران فتنه را امروز می گیریم
مصالح باشه زندونی بساجم
برایش درب و دالونی بساجم
سران فتنه گیرم، مصلحت نیست
سه زندون هر خیابونی بساجم
December-22-10 7:47 PM
هنر دولتی - طرح از مانا نیستانی
یلدائی دیگر با تو
December-22-10 7:19 PM
سلام مهربان عزیزتر از جان

ببخش که دیر به دیر برایت نامه می نویسم. ببخش که زیباترین واژه هایی که در رویا و بیداری پشت هم قطار می کنم در اندیشه ام برای نگارشی زود در پس روزانه ها و شبانه هایی ساخته دست کودتاگران، طراوت و تازگی اش را از دست می دهد و من آن ها را در گوشه ای از ذهن بایگانی می کنم تا وقتی دیگر که بازسازی شوند و تروتازه به دست تو برسند. به دست تو که عمر عزیزت را داری در تنهایی منفوری که اقتدارگرایان قدرت پرست برایت تدارک کرده اند می گذرانی و حسرت شنیدن یک خواهش را بر دل سیاهشان گذاشته ای. به دست تو؟ آه چگونه باید به دست تو برسد این نامه و دیگر پیام های عشق و محبت من این سوی دیوارهای بلندی که سربازان جوانی بر بالای آن سلاح گرم حکومتی را که برخاسته از خواست مردم نیست به رخ ما می کشند، هر روز که می آییم آن طرف ها به امید ملاقات. سربازان جوانی که مادرانشان آن ها را از زیر قرآن رد کرده اند و به خدایشان سپرده اند تا بروند خدمت با نگاه هایی مبهوت ما را می نگرند که جای مادرشانیم. خدمت به که؟ خدمت به سرزمینی که دوستش دارند و به مردمی که دوستشان دارند. سربازها دوره ای چند ماهه را می گذرانند و بعد تقسیم می شوند و عده ای شان باید در زندان ها خدمت کنند. جوانان پاک دل پاک نیت که می خواهند خدمت را بگذرانند تا تکلیف زندگیشان معلوم شود. اشتغال و ازدواج و فردایی که باید روشن باشد برایشان و نیست. من همه این سربازها را که می روند خدمت دوست دارم. من همه خدمتگزاران را دوست دارم و تو را دوست دارم که مجسمه خدمتی و خدمتگزار مجسم. عزیزدلم! گاه پیش خود فکر می کنم بهترین دوران عمر نزدیک به پنجاه ساله ام، همان دوران پرستاری بود در بیمارستان آتیه و خاتم و در منزل خواهرت و منزل خودمان. همان دورانی که وقتی همه دوست دارانت و دوست داران حق و حقیقت و صداقت و راستی و خدمت می رفتند سر خانه وزندگیشان من و تو تنها می شدیم. من می نشستم کنار تو و تو برایم از روزهایی می گفتی که مانند شب سیاه بود اما در دل همان سیاهی محض تو سپیدی ها را می دیدی و کشف و شهود می کردی. تو معنی سیب را و زندگی را که از دل همان غربت دست ساز بشر و از دل همان نکبت دست ساز کودتاگران یافته بودی به من یاد دادی. معنی سیب را که خودِ زندگی است. همان سیب که بعد از مدت ها تنهایی شده بود هم دم تو در سلول انفرادی. من حالا چقدر سیب را دوست دارم و ایمان را که در دل تو موج زد و موج زد و مستقیمت نگاه داشت. بهترین روزهای عمرم روزهای پرستاری است. همان روزها که تو بودی و من بودم و انگار خدا تو را از چنگ دژخیمان کودتاگر فرستاده بود بیرون، پیش من تا این ایمان یخ زده را در دلم دوباره گرم کنی و زنده کنی و از عشق برایم بسرایی محبوبم. از عشق، اکسیرحیات که آدم های بی روح بی دل آن را نمی شناسند و نامش را به سخره می گیرند و نیشخند می زنند بر عاشقان دلداده که همه زجرهای عالم را به یک جمله جادویی «دوستت دارم» می خرند. من آن روزهای خوب در کنار تو می نشستم و تیمارداریت می کردم و چشم به دهانت می دوختم تا واژه واژه گفتنی هایت را از دهانت بیرون نیامده بربایم و بفرستم در یک نقطه امن برای به یاد ماندن، برای روز مبادا. تو برایم از سختی هایت کم گفتی می دانستی که تاب نمی آورم. من در اولین تماس تلفنی در روز چهل و ششم و در اولین ملاقات حضوری پس از ماه ها انتظار، اولین چیزی که پرسیدم این بود: با تو چه کردند مصطفای من؟؟؟ و تو سکوت کردی و هیچ نگفتی حتی در روزهای اول آزادیت از زندان هولناک مأموران گمنام امام زمان! تو مرا در انتظار گذاشتی تا آن سفر شیرین زیارتی در همسایگی هشتمین امام که عاقبت دلت رضا داد که دلم را بشکنی با گفتن شمه ای از آن چه برتو گذشت و از آن پس دیگر سفره دل گشوده شد برای برون ریختن همه رازهایی که دیوارهای انفرادی تنها شاهدش بود و آن سیب! همه رازها؟ نه گمان نمی کنم تو هنوز رازهای مگو زیاد داری که حتی مرا قابل شنیدنش ندانسته ای. مرا امتحان کردی و دیدی تاب نمی آورم شنیدنش را. مصطفای من! امشب باز یک یلدای بدون تو را تجربه می کنم. یک شب بلند سیاه را که عزیزانی دیگر باید در سلول انفرادی بگذرانند و ما باید این سوی دیوارها دلمان از غصه بترکد برای دیدن این همه نامردمی و قساوت قلب از کسانی که خود را برادر و هم کیش و هم وطن می دانند و ما را ملزم به پذیرش همه ستم هایشان می دانند. آنان که می گویند ما حتی اگر دژخیم باشیم هم وطنیم و شما حق ندارید با بیگانگان از دردهایتان بگویید و مادرها در جوابشان می گویند: مو از بیگانگان هرگز ننالم. مادرها در چهره این آشناها دیگر هیچ نشانی از آشنایی و وفا نمی بینند. ما چشم هایمان را می بندیم تا تجلی همه رذالت های شیطانی را در چهره این آشناها نبینیم. ما یلدائیان شب زنده دار که احیای هر شبمان با ذکر امن یجیب توأم است و دل های دردمندمان تنها مأوای خدایی است که روز به روز بیشتر و بهتر می شناسیمش و روز به روز بیشتر چهره های واقعی بندگانش را به ما نشان می دهد. بندگان دوست و بندگان دشمن. ما خدای را سپاس می گوییم که دوستی بهترین دوستانش را به ما عطا کرد و دشمنی بدترین دشمنانش را و ما را در میدان امتحانی قرار داد که پیش از این دوستانش را محک زده بود و تا روز واقعه این میدان گشوده خواهد ماند تا مقربین و صالحین و صادقین مقام گاه ابدی شان را خود تعیین کنند و کاخ ها بسازند از آجرهایی از پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک! عزیز زندانی هوس ظلم ستمگران! عزیز زندانی شهوت قدرت کودتاگران! عزیزمن! من امشب در یلدایی ترین شب عمرم نامت را در بلندای شب فریاد خواهم کرد. نام تو را که برگزیده منی مصطفای منی و منش محمدیت خاک ذلت بر سر دشمنانت ریخته و می ریزد. با هر کلامت و با هر سکوتت حتی. تو در زیر فشار دژخیمان سکوت کن عزیزم من همه تن فریادم. فریاد. مرا شنیدی در آن بعدازظهر عاشورا که آمده بودم از حالت باخبر شوم با خانواده نوری زاد هم سلولی و مصاحب چهارماهه ات؟ مرا شنیدی وقتی یا حسین و یا زینب می گفتم و شکوه حال می کردم و نام تو را از عمق جان فریاد کردم؟ مرا شنیدی مهربانم؟ کاش نشنیده باشی آن فریاد استغاثه وقتی که دستان تو را بسته اند جز دردی دیگر بر دلت چه می تواند باشد؟ کاش نشنیده باشی همه آن چه بر ما گذشت. بر من که هرگز از تو کمک نخواستم در برابر همه سختی های روزگار اما آن روز در هجوم اجنبی نامحرم نااهل نامت را فریاد کردم مصطفی! تو شنیدی؟ خدا کند نشنیده باشی فریادهای مرا که از سر ضعف نبود و بود. از سر تسلیم نبود اما ضعف چرا. انگار من در آن لحظه همه آرمان های بزرگی را که از نوجوانی برایش بی وقفه زندگی کرده بودم، برسردستان نامحرمان چپاول گر به یغما رفته دیدم و نتوانستم نجاتشان بدهم. همه امید من برای تفهیم اتهام مردانی که همه زورشان را به مصاف دردمندی کاروان اسرا آورده بودند، ناگهان به باد رفت. اتهام دزدی آرمان های یک ملت شهیدپرور صلح طلب عدالت خواه، برای آن غریبه های خشن که انگار به استشمام بوی خون عادت کرده اند، تفهیم نشد همراه همیشگی من. و کمر ما شکست و خمیده شدیم. نه در برابر ظالم بلکه در برابر سرنوشتی که برای آن ها تقدیر شده و ما به آن رضا نداشته و نداریم. من دلم می خواست اجنبی ها که ادعای خودی بودن دارند همان دم عاشورایی در همان مکانی که به وجود چون شماهایی تقدیس شده ناگهان به خود آیند و به درک درست نائل شوند اما نشدند و دردهای آن روز ما معادل دردهایی بود که از موشک باران شهرها و خانه هایمان توسط همسایه مسلمان برجانمان می ریخت و معادل دردهایی که فرزندان فریب خورده مان فراری در پایگاه های دشمن مستکبر بر جانمان می ریزند. حالا برای ما منافق فقط اصحاب فریب خورده رجوی نیستند این نامردمانی که به نام نامی اسلام و دین و شریعت شمشیر بر سر ما و عزیزانمان گرفته اند مصداق همه آیات عذاب پروردگارند. ما خودمان را به خدایمان سپرده ایم مرد شب های یلدایی من. و شمایان را نیز. ما در صدر همه دعاهایمان شما را نشانده ایم و به پاکی دلتان و به حقانیت راهتان خدا را سوگند می دهیم که نگهبانتان باشد. شما هم ما را به عاقبت به خیری و استقامت در راه خدا دعا کنید. این یلدا و همه یلداهایی که برای شما در خلوت و تنهاییتان تکرار می شود. همه زندگی من! در آن عصر عاشورا وشامگاه غریبان همه امید من حقانیت راهمان بود. همه امید من استقامت تو بود و دل دریایی ات که حتی اخبار بد تکانش نمی دهد. تو امید منی و همه هستی ام و دیگر برایم از وظایفی که انجام داده و می دهم به لطف یاد نکن. لطف بسی فراتر از وظیفه است و من هنوز در انجام تکالیف مانده و حیرانم. عزیزم! گفته بودی که نیازمند تبسم شیرین منی؟ من همه لبخندهای عالم را از آغازین لبخند مادرمان حوا تا لبخند مریم و آسیه و خدیجه و زهرا(س) راهی کویت می کنم. من لبخند همه مادران دردمند و همه فرزندان پاک سرزمین قهرمانان را به سوی تو گسیل می دارم. من لبخند رسول خدا و اولیاء او را بروی زیبایت می بینم و لبخند خدا را. لبخند بزن عزیزم که تبسم شیرین همسر و یار همراهت در گرو لبخند توست. مهربانم! گفتی که مشتاقی تا بدانی من در این زندان بزرگتر بدون تو چه می کنم؟ می دانی آری خود می دانی که روزها سرگردان و شب ها حیرانم در عجایبی که هر روز برایمان عرضه می کنند. بگیر و ببندهای کور و حمله به خانه ها و دفاتر و روزنامه ها و برخوردهای ناجوانمردانه با خانواده های زندانیان سیاسی هم چنان دلم را به درد می آورد خوب می دانی. این دردها تمامی ندارد انگار و ما زینب وار در هر کوی و برزین پیام رسانیم. ما تا زنده ایم و جانی و رمقی باقی است پیام رسان باقی خواهیم ماند. بگذار از خاکستر سوخته ما ققنوس ها سربرآورند و مظلومیت ما و حقانیت شما را حک شده بر لوح زرین بر بال هایشان به پرواز درآورند. نازنینم! درخشش خورشید حقیقت را نابکاران مکار توان پوشاندن ندارند. شما آن سوی دیوارها و ما این سو تنها وسیله هایی هستیم که خداوند برای افشای تردستی های دغلکاران قرار داده است. ما نقش هایمان را آن گونه که مرضیّ خداست ایفا می کنیم. زمان پایان این نمایش را او خود بهتر می داند. والله بصیر بالعباد همه گل های عالم را به پایت می ریزم به پاس استقامت و پایداری ات و به خدایت می سپارم که بهترین نگهبان است. فخری تو در آستانه یلدای 89 دومین یلدای بی تو
منبع: نوروز، شب...
در دفاع از رمزگشایی معطوف به حقیقت
December-22-10 6:24 PM
دو گانه بهائیت- انجمن حجتیه اساسا جایگاهی در نوشته قبلی بنده نداشت. اثبات اجحافات و خلاف گویی ها بر یک گروه لزوما دلیل نمی شود تا رفتار های غلط علیه گروه مخالف آن توجیه شود. به بعبارت دیگر بازگویی اغراض سیاسی و برخورد های غلط صورت گرفته با انجمن حجتیه دلیل نمی شود، تا رفتار های ظالمانه صورت گرفته با بهائیان نادیده گرفته شود و غباری بر دامان مظلومیت آنان بشیند. اگر کسی در دفاع از حقوق انجمن حجتیه حرفی بزند، لزوما بدین معنا نیست که سودای حذف بهائیان و یا فروتر نشاندن آنان در سپهر عمومی را دارد و یا از منظر ایدئولوژیک به بحث آزادی مذاهب نظر می کند. به قول قدما اثبات شی نفی ما عدا نمی کند.
بحث پیرامون این انجمن فراتر از دوگانه حجتیه – بهائیت هست و پرداختن به آن هم کار محقق تاریخی، هم روشنفکر قلمرو عمومی و هم فعال سیاسی دموکراسی خواه است و هر یک از آنان می توانند به ابعادی از این مسئله بپردازند.
در این راستا رمزگشایی ضرورت دارد تا بتوان گره از معما های سیاسی گشود که چون حجابی مانع شناخت درست عرصه سیاسی می شوند. یک فعال سیاسی باید درک دقیق و منطبق با واقعیت از آرایش نیروهای سیاسی و ماهیت هر یک از جریانات سیاسی داشته باشد تا بتواند موضعگیری درستی داشته باشد و هم حتی المقدور از لشگر دشمن بکاهد و بر خیل نیروهای مدافع تغییر بیفزاید. روشنفکر قلمرو عمومی نیز باید بکوشد تا از میان غبار های منازعات و دعواهای سیاسی، تحلیل هر چند نزدیک تر به حقیقت را بیرون بکشد ونگذارد برچسب زنی سکه رایج شده و حقایق و واقعیت ها تحریف گردد.
رعایت انصاف در شناسایی گروه ها و مکاتب سیاسی و فکری و تحلیل نقش آنها در سیر تحولات حکومت و عرصه سیاسی اهمیت زیادی دارد. بنابراین هم تسهیل مسیر گذار به دموکراسی که مستلزم کاستن از مخالفت ها وایجاد همگرایی بین نیروهای منتقد وضع موجود است و هم کشف حقیقت سیر تحولات سیاسی جامعه حکم می کند که از موضع روشنفکری و عاملیت سیاسی به رمزگشایی از موضوعات مبهم سیاسی چون انجمن حجتیه پرداخت.
منظور من در نوشته های قبلی و کنونی دفاع از عقاید انجمن حجتیه و تطهیر آنان نبوده است. تفاوت عمیق موضع سیاسی، مذهبی و فکری من با آنها بی نیاز از توضیح است. همانگونه که متذکر شده بودم منتقد عملکرد آنان هستم و آنها را در مشکلات پیش آمده برای شان بی تقصیر نمی دانم. اما مدعای من این است که اولا در بین جریانات اسلامی که معتقد به فعالیت در عرصه عمومی هستند انجمن حجتیه مزاحمت کمتری برای یک نظام حکومتی عرفی دموکراتیک دارد و ظرفیت هایی در این جریان بالقوه وجود دارد که می تواند برای گذار به دموکراسی در ایران مفید باشد. اگر چه مواضع کنونی و تاریخی انجمن حجتیه با اصول دموکراسی و حقوق بشر منطبق نیست ولی از آنجا که داعیه حکومت ندارد می تواند خود را با اصلاحاتی نه چندان عمیق و گسترده وفق دهد.
ثانیا انصاف و حق طلبی که ذاتی وظیفه روشنفکری است حکم می کند تا با پیراستن اغراق ها و خلاف واقع ها، چهره واقعی انجمن حجتیه را آشکار ساخت نه آنکه آب به آسیاب افسانه سازی از این جریان ریخت. توسعه سیاسی بر مدار شفافیت و برخورد مسئولانه درانتساب مواضع و نقش ها است نه آنکه بر توسن خیال و توهم نشست و با نادیده گرفتن واقعیات، از راز آلودگی در عرصه سیاسی ایران استقبال کرد.
البته باید توجه کرد که منظور از انجمن حجتیه بیشتر از آنکه ناظر بر یک سازمان و یا تشکل باشد بر نگرش و اندیشه این جریان است که به مراتب فراخنای گسترده تری از توان سازمانی این جریان دارد که معلوم نیست پس از انحلال تا کنون در چه وضعیتی است. انجمن حجتیه از ابتدا بیشتر یک مکتب تربیتی را متبلور می ساخت تا یک سازمان متشکل مذهبی.
اعتراض به رویکرد انجمن در برابر بهائیت که فلسفه وجودی آن را تشکیل می دهد، از محورهای اصلی نوشته من بود که با حقوق بشر تعارض دارد. سکوت انجمن در برابر اذیت و آزار بهائیان دیگر انتقاد من بود که آنها را در مظان اتهام همراهی با حکومت در این رفتار های ضد انسانی قرار می دهد. حال در تعجبم چرا آقای اسدی این موارد را ندیده اند؟ مدعای ایشان در منتسب کردن مسئولیت اصلی اعمال تضییع حقوق بهائیان به انجمن حجتیه دارای مشکلات اساسی است که در ادامه به آنها می پردازم:
مواجه منفی انجمن حجتیه با بهائیان فرهنگی بوده است و تا زمان انحلال موردی دال مبنی بر مقابله خشونت آمیز و زور مدارانه مشاهده نشده است. شیوه انجمن بحث و فعالیت های اقناعی بود و عمدتا مخاطبانی را هدف قرار می که یا تازه به بهائیت گرویده بودند و یا در آستانه پیوستن بودند. جلب رضایت فرد در برگشت از آئین بهائیت شرط اساسی در تعالیم انجمن حجتیه بود و آنها قدرت اجبار دولت را پشتوانه فعالیت های شان قرار نداده بودند. پس از انحلال هم که موجودیت رسمی نداشتند وسازمان های مسئول در برخورد با بهائیان اعم از دادستانی انقلاب، اطلاعات سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات و کمیته ها نه تنها تحت نفوذ پیروان انجمن حجتیه نبود بلکه گردانندگان این نهاد ها نظر منفی نسبت به انجمن داشتند که بهترین بیان این نگرش منفی در نظر سید عباس نبوی از سینه چاکان ولایت سید علی خامنه ای را می توان دید که معتقد است: "روش‎های حجتیه، بازسازی شده روش‎های صهیونیستی است". از سوی دیگر علی رغم اینکه انجمن تلاش کرد تا خود را با نیروهای انقلابی پس از پیروزی تطبیق دهد و ورویه تازه ای در پیش بگیرد، اما نیروهای مدافع قرائت اسلام سیاسی و انقلابی دست رد بر سینه آنها زدند. این مخالفت همه اش به دلیل عدم اعتماد و یا تلقی فرصت طلبی از آهنگ جدید فعالیت انجمن حجتیه نبود بلکه تفاوت های ساختاری و عمیق اجازه همکاری نمی داد. انجمن ولایت فقیه را در طول ولایت امام زمان می دانست و آن را منحصر در آیت الله خمینی نمی دانست و ایفای نفش نیابت عامه امام زمان را برای عموم مراجع به رسمیت می شناخت. از دیدگاه انجمن، هر گاه بین نظرات ولی فقیه و مرجع تقلید در زمینه خاصی تعارض پیش بیاید، مقلدین مکلفند که به نظر مرجع تقلید شان عمل کنند.
بنابراین جایگاهی برای انجمن در بین آمران و عاملان برخورد های ایذایی و سرکوب گرایانه با بهائیان نمی توان قائل شد.
تنها ایرادی که بر اساس مستندات تا کنون منتشر شده می توان بر انها گرفت سکوت آنان و عدم محکومیت این اقدامات زشت و نا عادلانه است. مگر آن که دلایلی مبنی بر مشارکت انجمن حجتیه در برخورد خشونت آمیز با بهائیان یافته شود، تا آن زمان هر ادعائی اتهام زنی بلا دلیل خواهد بود که خود عملی مغایر با موازین اخلاقی است.
همچنین انجمن حجتیه تلاش کرد در اول انقلاب در وزارت آموزش و پرورش و نهاد های امنیتی نفوذ کند، اما با مقاومت شدید مواجه شد. مرحوم رجایی به صراحت گفت: "من انجمنی‌ها را نمی‌پذیرم و این‌ها را ما راهشان نمی‌دهیم."
قبل از سال 1362 چندین درگیری در شهرستان های مشهد و اصفهان بین نیروهای دولتی و طرافداران انجمن حجتیه پیش آمده بود.
از سال 1362 به بعد انجمن دیگر حضوری رسمی و علنی نداشت و تسلیم آنها در برابر حمله غیر مستقیم آیت الله خمینی باعث شد دیگر زیر تیغ برخورد امنیتی نروند. ولی نتیجه کار خانه نشینی شیخ محمود حلبی و دیگر بزرگان انمن حجتیه بود. سیل اتهامات بسیار متوجه بنیانگذار انجمن حجتیه شد و وی بار ها مورد هتک حرمت در رسانه های عمومی قرار گرفت. حتی مرده شیخ محمود حلبی نیز از تعرض مصون نمانده است. تا حال دو بار سنگ قبر وی توسط افراد ناشناس شکسته شده است. نیروهای امنیتی به دلیل تسیم شدن انجمن حجتیه برخورد با آنها را گسترش نداد ولی به شکل مستمر آنها را تحت نظر داشت و این حساسیت تا به امروز باقی است. اگر انجمن حجتیه به فعالتش ادامه می داد و در مقابل آت الله خمینی مقاوت می کرد، به احتمال زیاد هزینه های سنگینی را پرداخت می کرد و چه بسا به خیل جریانات سیاسی اعدامی داده افزوده می شد. اما آنها رویه تسلیم و تقیه را در پیش گرفتند و با ارزیابی از توان خودشان و حکومت، نتیجه مبارزه را هلاکت و نابودی بیشتر به شمار آوردند و لذا بنا به منطق رفتاری محافظه کارانه شان از آن صرفنظر کردند حال اگر بهائیان نیز می پذیرفتند که در فکر توسعه کیش و هم مسلکان نباشند ممکن بود هزینه های کمتری بپردازند. برخی از مشکلاتی که جامعه بهائیان در ایران دارند به فعالیت های پنهان و آشکار آنها در جذب نیروهای جدید و رشد پیروان آنها بر می گردد که با حساسیت ویژه شحص رهبری مواجه شده است. به باور نگارنده تبلیغ و افزایش تعداد پیروان حق بهائیان و معتقدان به هر مذهب و مکتب اعتقادی است. اما چنین مقوله ای مورد پذیرش بنیاد گرایان و سنت گرایان اسلامی نیست. این مسئله تکیه گاه اصلی برخورد و رفتار های ایذایی بر علیه بهائیان را تشکیل می دهد.
موضعگیری های منتقدانه شیخ محمود حلبی نقشی مهم در برخورد تند آقای خمینی داشت. علی رغم اینکه انجمن نیروهایش را به رفتن به جبهه ترغیب می کرد و برخی از آنها در جبهه های جنگ شهید شدند، حتی در سال 1360 ویژه نامه ای برای جنگ ودفاع از جهاد منتشر کرد. اما شیخ محمود حلبی نسبت به مدیریت و تداوم جنگ انتقاد داشت. او در یک سخنرانی گفته بود:
"اول شما یک افسر و یک پیشوا و رهبر معصوم پیدا کنید. رهبری که بتواند اداره اجتماع کند روی نقطه عصمت نه عدالت، دیشب گفتم اول او را پیدا کنید او را اقامه به کار بکنید. طرح داشته باشید، نقشه صحیح طبق نظر دین، رهبر معصوم داشته باشید... از من هم واجب‌ است منبر را ول کنم. هفت تیر به کمر ببندم، بروم جلو... این کلمات علی جایش آنجاست نه هر جایی، نه به هر هدف غلطی و هر راه کجی و معوجی و خلافی... باید جنگ روی موازین دین به رهبری معصوم نه عادل، عادل کافی نیست... عادل گاهی اشتباه می‌کند، خون مردم، مال مردم، عرض مردم، ناموس مردم را نمی‌توان داد به کسی که خطا می‌کند... من توی خانه‌ام بنشینم، پلو بخورم، به جناب آقا بگویم برو میدان، می‌گوید: برو آقا دنبال کار خودت. خیلی خوب است، خودت بیا عمل بکن.." (1)
فراموش نکرده ایم که یکی از گناهان بزرگ و نابحشودنی دکتر سروش در پیش اصحاب قدرت، همراهی کوتاه مدت با انجمن حجتیه بوده است.
وجود برخی از افراد در بلوک قدرت که قبلا در انجمن حجتیه عضو بوده اند را نمی توان به منزله حضور انجمن در قدرت برداشت کرد. آنها از انجمن جدا شده بودند و دیگر ارتباطی نداشتند. این منطق به نتایح غلطی منتهی می شود. مگر می توان اعمال نفوذ آیت لله مکارم شیرازی وسبحانی در ساختار قدرت را به حضور مرحوم آیت الله العظمی سید کاظم شریعتمداری در حکومت نسبت داد چون آنها زمان زیادی در گذشته شاگردان نزدیک وی بوده اند. یا نخست وزیری مرحوم رجایی و معاون اولی دکتر حسن حبیبی را بمنزله مشارکت نهشت آزادی در حکومت بشمار آورد چون روزگاری آنها عضو نهضت آزادی بوده اند!
بدیهی است تضییقات و ظلم هایی که بهائیان در جمهوری اسلامی تجربه کرده اند قابل مقایسه با اعضاء انجمن حجتیه نیست اما این مسئله موجب نمی شود که مدعی شد انجمنی ها هیچ محدودیتی غیر از منع فعالیت علنی نداشته اند. محدودیت در سطوح مختلف است. اگر این منطق را بپذیریم آنگاه باید گفت چون سازمان مجاهدین خلق بیشترین هزینه را در بین نیروهای سیاسی و اجتماعی مخالف و منتقد پرداخت کرده است پس دیگر گروه ها مشکل شان ناچیز بوده است و در خور توجه نیست. پاره ای از افراد هم به این نحوه استنتاج غلط متوسل شده اند که چون تعداد شیعیانی که در جمهوری اسلامی کشته و یا سرکوب شده اند بیشتر از بهائیان است، لذا موجبی برای برجسته کردن و متمایز نمودن مشکلات بهائیان وجود ندارد. نقض حقوق بشر از کم تا زیاد می باید نکوهش گردد و بدان اهمیت داده شود.
اشتباه بزرگی است اگر گمان رود ایجاد مزاحمت و مخالفت با بهائیان با انجمن حجتیه شروع شده است. دهه ها قبل از اینکه انجمن حجتیه تاسیس شود، روحانیت شیعه علمدار مقابله با این مذهب نوظهور بودند و عمده آنها سودای ریشه کن کردن آن را داشته اند. چه در پیش از انقلاب و چه در بعد از آن تمامی...
یلدای نقض حقوق بشر
December-22-10 6:20 PM
نفس پاییز به شماره افتاده. بهاره هدایت و مهدیه گلرو در زندان دست به اعتصاب غذا زده اند. خبری از وضعیت نوری زاد و آرش صادقی نیست. کسی از نازنین خسروانی هم خبر ندارد. اعتصاب. گرسنگی و بی خبری…
حال عیسی سحرخیز وخیم است. او دو بار در زندان بی هوش شده. دو بار به بهداری منتقل شده. و پسر این روزنامه نگار زندانی خطاب به دادستان چنین می گوید: "جناب دادستان! دارید پدر من را اعدام می کنید."
شب به اوج خود رسیده. بازداشت ها تازه شروع شده اند. فاطمه عرب سرخی، هادی حیدری، علیرضا طاهری و محمد شفیعی را دستگیر کرده اند، همگی از اعضای جبهه مشارکت. در چابهار هم ۹ نفر بازداشت شده اند. در تهران، فریبرز رییس دانا، اقتصاددان را هم دستگیر کردند. ظاهرا به اتهام مصاحبه با یک رسانه. بازداشت، همزمان با آغاز طرح حذف یارانه ها.
حتی خانواده زندانیان هم در امان نیستند. نیروهای امنیتی با خشونت، خانواده محمد نوریزاد و همسر مصطفی تاج زاده را بازداشت کردند. خانواده نوریزاد، پس از آزادی، خطاب به آیت الله خامنه ای می نویسند: "کاش زمانی‌که همسر و فرزندان و خواهران محمد نوری‌زاد را می‌زدند و می‌بردند، یا وقتی از آنها بازجویی می‌کردند، و یا حتی زمانی‌که شبانه رهایشان کردند، دست‌کم خبری از حال و روز وی به خانواده‌اش می‌دادند یا نهاد و مرجع پاسخ‌گویی را معرفی می‌کردند." در گوشه و کنار جهان اعتراضاتی در جریان است. در مقابل سازمان ملل، تحصنی برپاست. تحصن شیرین عبادی و شماری دیگر از فعالان حقوق زنان. برای آزادی نسرین ستوده. او اعتصابش را می شکند. اما هنوز آزادش نکرده اند. کميساريای عالی حقوق بشر هم اعلام کرد پيگير وضعيت نسرين ستوده است و نگرانی های خود را به مقامات ايرانی منتقل می کند. وزیر خارجه کانادا، خواستار آزادی رهبران بهایی است. گزارشگران بدون مرز هم می نویسد در دو هفته گذشته هشت نفردرارتباط با رسانه ها بازداشت شده اند.و اعتراض می کند. ۱۵۰ نویسنده و فعال ادبی هم نامه ای نوشته اند و درخواستی دارند: احمد غلامی را آزاد کنید! یلدا شروع شده. قاضی پیر عباسی حکم عجیبی صادر می کند. حکمی که بی شک در یادها خواهد ماند. او جعفر پناهی را به تحمل شش سال زندان محکوم کرد. او جعفر پناهی را به ۲۰ سال محرومیت از فیلم سازی محکوم کرد. او جعفر پناهی را ممنوع المصاحبه کرد. ممنوع الخروج.
جعفر پناهی می گوید: "‫آیا بازداشت من، همکاران و خانواده­ ام به جرم واهی ساختن فیلمی بدون مجوز، نشانه­ ای است برای همه­ ی اهل فرهنگ و هنر این کشور که: "هر آن­که مستقل باشد و حاضر به تن دادن به فاحشه‌گی هنری نباشد، جایش در زندان است؟ " و تنها او نبود. محمد رسول اف، دیگر فیلمساز ایرانی هم به شش سال زندان محکوم شد. قاضی محکومشان کرد.
اعتراضات شروع می شود. ‫بیش از چهار هزار و پانصد تن از شخصیتها، سینماگران، هنرمندان، وکلا و پزشکان جهان این احکام را محکوم کرده اند. شخصیت ها و نهادهایی همچون‫: لا‫س فون تریر برنده نخل طلای کن، ژیل ژاکوب رئیس فستیوال کن، مارکو مولر رئیس فستیوال ونیز، اولویه اسایاس کارگردان نامدار فرانسوی، جامعه موئلفین کارگردانان فرانسه، برت راند تاورنیه، شیرین نشاط، مرجان ساتراپی، انجمن سینماگران ژاپن، جوزه ماریو روا رئیس پیشین هفته منتقدین، دیه گو گالان مدیر فستیوال سن سباستین و گوستا گاواراس رئیس سینما تک فرانسه. ‎زمستان شروع شده ‫. کوهیار گودرزی از زندان آزاد می شود. محمد رضا تاجیک هم... در زاهدان در یک روز ۱۲ نفر اعدام شدند. در قزوین یک زن اعدام شد. اعدام. مرگ و دیگر هیچ. تحصن فعالان حقوق زنان مقابل سازمان ملل خاتمه یافته. حرف آخرشان را می زنند: "ما تحصن کنندگان، با توجه به قولی که در نامه خانم پيلای مطرح شده و نيز به خاطر احترام به قانون کشور ميزبان که به دليل شرايط اضطراری درخواست کنندگان و فوری بودن اين درخواست، مجوز را تا روز سوم تمديد کرد به تحصن خود پايان می دهيم اما همچنان به اعتراض خود تا آزادی نسرين ستوده، ساير فعالان جنبش زنان، روزنامه نگاران و همچنين زندانيان سياسی بی وقفه ادامه خواهيم داد." ‎پاییز نفسش بند آمده. سازمان ملل برای خزان حقوق بشر در ایران مرثیه ای آماده کرده. جمهوری اسلامی برای هفتمین سال پیاپی در مجمع عمومی محکوم شده. به دلیل اعدام ها، قطع دست و سنگسار‫. به دلیل بازداشت ها و محکومیت ها‫. یلدا تمام شده. شب اما هنوز جاریست.
هشدار حسین شریعتمداری به مراجع تقلید
December-22-10 5:45 PM
حسین شریعتمداری، نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان و مدیرمسئول این روزنامه، آن دسته از مراجع تقلیدی را که با خانواده‌های زندانیان سیاسی دیدار کرده‌اند به "حمایت از فتنه" و "ریختن آب در آسیاب دشمنان" متهم کرد.
شریعتمداری در سرمقاله شماره چهارشنبه اول دی ماه 1388 روزنامه کیهان، این سئوال را مطرح کرد که "چرا برخی از مراجع در این بازی دشمن ساخته، چه بخواهند و چه نخواهند، آب به آسیاب دشمنان اسلام ریخته اند؟"
مدیرمسئول کیهان البته این سئوال را پس از آن طرح کرد که نوشت برخی از مراجع تقلیدی که در هفته گذشته با خانواده زندانیان سیاسی دیدار کرده‌اند "نه مرجع هستند و نه قابل احترام."
به نوشته کیهان "از مراجع و عالمان دینی انتظار دیگری در میان است" زیرا آنگونه که حسین شریعتمداری معتقد است: "نگاهی به اخبار و گزارش های مربوط به این دیدارها نشان می دهد مراجعه کنندگان به دفاتر مراجع که از سوی کانون واحدی مدیریت می شوند، در ملاقات خویش با مراجع محترم، از جرایم و جنایات هولناکی که زندانیان مورد اشاره مرتکب شده اند، کمترین سخنی به میان نمی آورند، بلکه به گونه ای حساب شده و با برنامه قبلی به شگرد «حرکت از پله دوم» متوسل شده و دست به مظلوم نمایی می زنند."
نماینده آیت‌الله خامنه‌ای در روزنامه کیهان، در ابتدای یادداشت خود که عنوان آن را "حرکت از پله دوم" گذاشته، به صراحت نوشته که این یادداشت "یک هشدار" به مراجع تقلید است.
شریعتمداری در عین حال افزوده که چون این هشدار "دلسوزانه" است و "با پیوستی از شواهد و اسناد آشکار" نیز همراه است، باید از آن تلقی "خدمت" کرد.

"برادر حسین درس نخوانده و مکتب نرفته"
در همین حال، سایت "کلمه" (ارگان رسمی میرحسین موسوی، از رهبران جنبش سبز) در تحلیلی با اشاره به حمله روزنامه کیهان به مراجع و سخنان چند روز پیش اسفندیار رحیم مشایی، رئیس دفتر احمدی‌نژاد درباره موسیقی، نوشت: "سرکشی ارباب قدرت، کار را به جایی رسانده است که آقای شریعتمداری تلویحاً از مراجع تقلید خواسته است در خانه خود را به روی مردم ببندند و پل ارتباط با مردم را محدود کنند؛ مبادا دق الباب خانه مرجعیت، خواب ارباب قدرت را آشفته تر کند."
سایت میرحسین موسوی، مدیرمسئول روزنامه کیهان را به "مستی قدرت" متهم کرده و افزوده است: "معلوم است که تکلیفِ قدرت مدار شریعتمداری، آبی به آسیاب کسی نخواهد ریخت و جز آبرویی از او نخواهد برد و این تنها حسین شریعتمداری است که باید تکلیف خود را بداند و بداند که اگر از مراجعه خانواده های زندانیان به بیوت مراجع ترسیده است و درهای باز خانه های مراجع او را عصبانی کرده است، دلیلی ندارد ترس و خشم خود را به حساب مراجع عظام بنویسد و درس نخوانده و مکتب نرفته برای آن ها تعیین تکیف کند."
کلمه سپس به کنایه نوشته که در خانه مراجع تقلید به گونه‌ای است که "بازجویان نمی توانند آن را ببندند" و افزوده: "برادر حسین، اگر اوهام فتنه او را تنها نمی گذارد و زیاده ترسیده است و احساس خطر می کند و گمان می برد که مظلوم واقع شده است، بهتر است او نیز به همین سنت حسنه اقتدا کند و مودبانه به خانه مراجع برود و داد بخواهد و طلبِ تکلیف کند."
سایت کلمه 6 روز پیش از مسافرت خانواده محمد نوری‌زاد و برخی دیگر از خانواده‌های زندانیان سیاسی به شهر قم برای دیدار با مراجع تقلید و گفت‌وگو با آنها درباره وضعیت زندانیان خبر داده بود.
به گزارش این سایت، برخی مراجع و روحانیون بلندپایه شهر قم، در این دیدارها نسبت به وضعیت زندانیان در جمهوری اسلامی ابراز نگرانی کرده و وعده داده اند برای بهبود این شرایط اقداماتی صورت می دهند.

وجه اشتراک: مخالفت با احمدی‌نژاد
بنا بر این گزارش، آیت الله وحید خراسانی، آیت الله گرامی، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله صانعی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله صافی گلپایگانی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله بیات زنجانی، از جمله روحانیون و مراجع تقلیدی بودند که یا خانواده زندانیان را به حضور پذیرفته و یا شکایات کتبی آنها را دریافت کرده‌اند.
مراجعی که برخی از آنها نماد سنت گرایی مطلق در حوزه عملیه قم به شمار می روند (آیت الله وحید خراسانی و آیت الله صافی گلپایگانی) و برخی دیگر مانند آیت الله صانعی و آیت الله بیات زنجانی، با دیدگاه‌های مدرن خود، به اصلاح طلبان و مخالفان دولت ایران قرابت دارند.
اما وجه مشترک تمام آنها در این است که هیچکدام حاضر نشدند پیروزی محمود احمدی‌نژاد در انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران را به او تبریک بگویند و از این حیث یک رکورددر تاریخ جمهوری اسلامی را به یادگار گذاشتند.
انتخاباتی که با اعتراضات گسترده مردم نسبت به نتایج اعلام شده آن همراه بود و میرحسین موسوی و مهدی کروبی، دو نامزد معترض اعلام کردند که حکومت ایران با تقلب وسیع در فرآیند آن و نیز سرکوب معترضان، دست به کودتا بر علیه آرای مردم زده است.

انتقادات کیهان از مراجع
روزنامه کیهان، پیش از این نیز بارها به مراجع تقلید و روحانیون بلندپایه که مواضع آنها را در تضاد با مواضع آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی دانسته، حمله کرده است.
روحانیونی مانند مرحوم آیت‌الله حسینعلی منتظری، آیت‌الله یوسف صانعی، آیت‌الله علی محمد دستغیب، آیت‌الله بیات زنجانی، آیت‌الله موسوی اردبیلی و... از جمله مراجع تقلیدی هستند که به علت برخورداری از دیدگاه‌های نزدیک به معترضان، همواره مورد انتقاد شدید این روزنامه بوده اند.
اما حتی برخی از روحانیون ارشد وابسته به جریان سنتی حوزه مانند آیت‌الله سیستانی (مرجع تقلید پرنفوذ و ایرانی تبار حوزه علمیه نجف که هم اکنون با بیش از 50 میلیون مقلد، بزرگترین جمعیت مقلدان در میان مراجع تقلید شیعه را دارد)، مرجع تقلید درگذشته آیت‌الله فاضل لنکرانی و حتی مرجع تقلید اعلم کنونی حوزه علمیه قم (آیت‌الله وحید خراسانی) نیز از انتقادات مکرر روزنامه کیهان در امان نمانده‌اند.
قوانین ایران، اهانت به مراجع تقلید را جرم محسوب می کند اما روزنامه کیهان که منتقدان آن را "روزنامه‌ای با مصونیت آهنین" می‌نامند، تاکنون به این خاطر مورد بازخواست یا پیگرد قانونی قرار نگرفته است.
این روزنامه پیش از این نیز با حمله شدید به آن دسته از مراجع تقلید و روحانیونی که نسبت به اخلال طرفداران رهبر جمهوری اسلامی و محمود احمدی‌نژاد که مانع از سخنرانی سید حسن خمینی، در مراسم سالگرد درگذشت آیت‌الله خمینی، پدربزرگ او شده بودند، خواستار محکومیت "فتنه سبز" از جانب آنها شده بود.
در این میان، آیت‌الله وحید خراسانی از جمله مراجع تقلیدی است که در هفته‌های اخیر به طور مکرر از جانب طرفداران حکومت اسلامی مورد انتقاد قرار گرفته است.
انتقاداتی که پس از سخنان تند این روحانی بلندپایه علیه نشان دادن چهره حضرت عباس در تلویزیون دولتی ایران، افزایش یافت و به بروز التهاباتی در حوزه عمیه قم منجر شد.
به دنبال سفر اخیر آیت‌الله علی خامنه‌ای به شهر قم، بسیاری از مراجع تقلید ارشد قم از جمله آیت‌الله وحید خراسانی حاضر به دیدار با او نشدند و گزارش‌های متعددی از فشار گسترده نهادهای امنیتی بر دیگر مراجع با هدف اجبار آنها به دیدار با آیت‌الله خامنه‌ای در رسانه‌های مخالفان منتشر...
مکارم شیرازی: شرایط خاص نبود برخورد می کردیم
December-22-10 5:43 PM
در ادامه نارضایتی مراجع تقلید شیعه از عملکرد و اظهارات اعضای دولت، آیت الله ناصر مکارم شیرازی از مراجع همسو با دولت انتقادات شدید الحنی را نسبت به اسفندیار رحیم مشایی رییس دفتر محمود احمدی نژاد وارد و تاکید کرد: "اگر شرایط کشور شرایط خاصی نبود ما طور دیگری با این مساله برخورد می کردیم و هزینه اش را هم می دادیم."
آیت الله ناصر مکارم شیرازی روز چهارشنبه در حضور طلاب و روحانیون حاضر در مسجد اعظم قم گفت: "در رسانه‌ها و مطبوعات خبری از یکی از مسئولان منتشر شده که وی گفته است کسانی که با موسیقی مخالف هستند نمی‌فهمند. ما منتظر بودیم این خبر تکذیب شود که این‌گونه نشد، این مطلب و حرف بسیار سنگین است، تمام فقهای ما بر حرمت موسیقی لهوی اجماع دارند، از روایات ائمه اطها‌ر نیز اینگونه بر می‌آید، امام راحل نیز با صراحت به این مسأله تصریح دارند."
وی با انتقاد شدید از این گونه اظهارات اضافه کرد: "در حال حاضر شرایط کشور خاص است و با توجه به اجرای طرح هدفمند کردن یارانه‌ها کشور نیاز به آرامش دارد و اگر شرایط خاص نبود ما طوری دیگر با این مسأله برخورد می‌کردیم و وظیفه خود را انجام داده و هزینه آن را هم می‌دادیم."
این مرجع تقلید شیعه در ادامه اظهارات اسفندیار رحیم مشایی را "توهین به همه علما و توهین به امام" دانسته و افزوده: "اوهرکس که باشد ما نمی‌توانیم بنشینیم با مقدسات اسلامی در جمهوری اسلامی ایران بازی کنند. من فعلا به‌ خاطر شرایط حساس کشور به همین میزان قناعت می‌کنم ولی اگر فرصت مناسب پیدا شود پاسخ مناسب را به این‌گونه افراد خواهیم داد."
او همچنین در پاسخ به انتقاد برخی از روحانیون حاضر در مسجد اعظم قم که برخورد با رییس دفتر احمدی نژاد را "تکلیف شرعی" و واجب الاجرا دانسته بودند وضعیت کشور را "اخص الخاص" خوانده و گفته بود: "فعلا باید در کشور آرامش وجود داشته باشد، امیدواریم خداوند دشمنان اسلام را اگر قابل هدایت نیستند خوار و ذلیل کند."
انتقاد شدیدالحن آیت الله مکارم شیرازی نسبت به اظهارات اخیر اسفندیار رحیم مشایی در شرایطی است که جدای انتقادات پیشین وی درباره رییس دفتر محمود احمدی نژاد او همواره روابط خوبی با دولت داشته و از حامیان آن محسوب می شود.
از سوی دیگر اما همزمان خبرگزاری فارس وابسته به نهادهای امنیتی و نظامی از قهر دیگر مرجع تقلید حامی دولت مستقر نسبت به رییس دفتر محمود احمدی نژاد خبرداد و اعلام کرد که: "آیت الله نوری همدانی از شرکت در شورای عالی ایرانیان خارج کشور به دلیل پاره ای از ملاحظات خودداری کرد."
هرچند این خبرگزاری حامی دولت توضیحات بیشتری در این باره ارایه نکرده است اما این اتفاق درحالی روی می دهد که مقرر بود تا نشست اعضای این شورا با حضور اسفندیار رحیم مشایی به عنوان جانشین محمود احمدی نژاد در این شورا برگزار شود.
مصاف مراجع همسو و حامی دولت احمدی نژاد با رحیم مشایی البته تازگی ندارد، چرا که پیش از این نیز آیت الله مکارم شیرازی، همزمان با معرفی اسفندیار رحیم مشایی برای تصدی پست معاون اولی احمدی نژاد، این تصمیم رییس دولت مستقر را غیر شرعی اعلام و تاکید کرده بود که: "تصدی چنین کسی قطعاً مشروعیت ندارد و اگر خطایی در انتصاب مزبور از سوی بعضی از مسئولین محترم سر زده لازم است هر چه زودتر اصلاح گردد و صد البته اگر مقامات عالی نظام تذکر داده باشند."

بعضی ها نمی فهمند!
اسفندیار رحیم مشایی در نیمه آذرماه سال جاری در دیدار با اعضای اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان مرکزی گفته بود: "بعضی ها موسیقی را درک نمی‌کنند و نمی فهمند و می‌گویند موسیقی حرام است. شما قبله‌ای غلط دارید و موسیقی را هم نمی‌فهمید چون که در فهم و درک دنیای شاعر و هنرمندی عاجزید. شاعری اوج است و چون خودم مهندسم می‌گویم مهندسی کف دریای هنر است."
او همچنین تاکید کرده بود که: "مزاج جامعه عوض شده و مردم چای خارجی را ترجیح می دهند چون به فرهنگ و اصالت جامعه و خواسته‌های جوانان و هنرمندان اهمیت کمتری داده شده است. مزاج كنونی جامعه باید عوض شود."
رییس دفتر محمود احمدی نژاد البته پس از انتشار این نقل قول و برخی واکنش ها، متن کامل گفته هایش را درسایت های اینترنتی نزدیک به خود منتشر کرد و به جای واژه "نفهم" و "نمی فهمند" گفته های خود را با واژه های "نادان" و "نمی دانند" اصلاح کرد که چندان مورد توجه قرار نگرفت.
این اظهارات اسفندیار رحیم مشایی و اصلاحیه آن پس از چند روز درحالی منتشر شد که آیت الله خامنه ای رهبر حکومت مستقر هر چند که تاکنون نظر روشنی درباره موسیقی اعلام نکرده اما در 5 اسفندماه سال 81 در این باره گفته بود: "هنر هم مثل همه چیز دیگر – مثل غذا خوردن، و برآوردن نیازهای غریزی، جنسی، غیر جنسی و … – حرام و حلال دارد. غذا خوردن هم همین طور است. اگر به کسی گفتند غذای حرام نخور، نباید بگوید شما نمی گذارید غذا بخوریم ؛ سیر بشویم و از لذیذ طعام بهره مند شویم ؛ نه، بهره مند بشوید، اما از حلالش ؛ به این نکته توجه کنید."
وی همچنین در این باره تاکید کرده بود که "آن موسیقی ای که ما را به لهو – لهو یعنی مشغول شدن از آن هدف اصلی؛ دلبسته شدن به یک چیز فرعی که ما را از اصل دور کند – بکشاند، آن کلامی که در موسیقی بیاید و جوان را به شهوت رانی، به هرزگی، به همان که دشمن ها می خواهند که جوان به او آلوده شود، سوق دهد، این می شود حرام. حرام یعنی آنی که خبیث است؛ "ویحرم علیهم الخبائث"؛ این خبیث و پلید است، ولو اسمش هنر باشد."
آیت الله خامنه ای که در زمان معرفی رحیم مشایی به عنوان معاون اولی احمدی نژاد طی نامه ای دستور لغو چنین انتصابی از سوی رییس دولت مستقر را داده بود، همچنین در وبسایت خود "ترویج موسیقی و تدریس آن و تشکیل کلاس‌های موسیقی" را با این توضیح که "هر چند موسیقی حلال باشد با اهداف نظام مقدس جمهوری اسلامی" ناسازگار اعلام کرده است.
ازاستیصال تا سقوط
December-22-10 5:22 PM
زمستان سیاه دیگری می رسد. مردمان صاحب یکی از بزرگترین منابع نفت وگازجهان ناچارند شبانه درمقابل بانک صف بکشند تا با گدائی ثروت ملی خود، سوخت را امروز و نان را فردا به چند برابر قیمت بخرند.
ستم ملی دیرگاهی است از کردستان دلاور و آذربایجان قهرمان به زادگاه رستم دستان رسیده است. "عدالت سریع‌السیر و اعدام سرپایی" جوانان گرسنه و بیکار بلوچ، تنها پاسخی است که "نظام" دارد. تروری راکه موردپذیرش هیچ کس نیست بهانه می کنند وگوش بر سخنان مولانا عبدالحمید امام جماعت صلح جوی اهل سنت می بندند که همه بغض فرو خورده بلوچ را در خود دارد.
آتش، دوباره به جان جنگل های رودبار گیلان افتاده است. قطر با عملیاتی کردن دو خط تولید شش و هفت پروژه "قطر گاز" با ظرفیت تولید حدود هفت میلیون و ۸۰۰ هزار تن به رکورد تولید ۷۷ میلیون تن به مقام بزرگترین تولیده کننده گاز مایع در جهان رسیده است. این گاز مایع از سفره مشترکی با ایران استخراج می شود که کشتی جمهوری اسلامی درآن به گل نادانی نشسته است. اخلاق چنان بر جامعه حاکم شده که دود ازسر انسان بلندمی شود. هفته پیش خبر رسید که " نظام" دختران ایرانی را برای کسب نفوذ دراختیار شیوخ عراقی می گذارد و عنوان دیگری بر عناوین جمهوری اسلامی افزوده می شود.

این هفته فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ از کشف سه میلیون سی دی مستهجن خبر می دهد. منظورش همان فیلم های پورنو است که مانند همه چیز درجمهوری اسلامی نامی دیگر دارد.
د رهمان حال که در یک گوشه تهران این فیلم ها رامی سوزانند، در جای دیگر دستور به حذف موسیقی پاپ از جشنواره موسیقی فجر می دهند. در محل دیگری، رحیم مشائی که بقول محمدیزدی "می خواهد باپول باداورده مردم رئیس جمهور" شود، علم دفاع از موسیقی رابلند کرده است. مکارم شیرازی که در موسیقی شیرینی شکر را نمی یابد علیه او برخاسته است. حسین شریعتمداری که می نویسد از سیلی خوردن یک نفرهم ناراحت می شود، مرجع تعیین می کند و از خلال مقاله اش معلوم می شود هدف از سفرهای "آقا" به قم از جمله زمینه سازی حذف هاشمی رفسنجانی بوده است. همکار مامسعود بهنود هم ازمقاله برادر حسین رمز گشائی می کند: "ماجرای حذف هاشمی بزرگ‌تر از حادثه حذف آيت‌الله شريعتمداری و هم حذف آيت‌الله منتظری است..."

این است فضای "آزادترین کشور دنیا" وهر کس هم به اعتراض دهان بگشاید از رئیس دانای اقتصاددان تا جعفر پناهی فیلسماز و احمد غلامی روزنامه نویس و نسرین ستوده وکیل باید زندان راانتظار بکشد و بداند حتی با خانواده اش در روز عاشورا چنان خواهند کرد که یزید روسفید گردد. آخرین نمونه اش رفتار با بستگان نوریزاد نویسنده:
"....ما ظهر عاشورا با لبی تشنه و قلبی ترک‌خورده مقابل اوین نشستیم و - حتی به توصیه‌ی ماموران - با صدای آرام زیارت عاشورا خواندیم. ناگهان در مقابل چشمان حیرت‌زده ی ماموران انتظامی، برادران شریف و بزرگوار لباس شخصی، بی‌هیچ کلامی، دعا از ما ربودند و حجاب از سر ما کشیدند و بر سر و دست ما تا توانستند، نواختند و تنها خدا شاهد است که در ظهر عاشورا، چه کردند با ما... تنها چیزی که در خاطرمان مانده، صحنه‌ کشیده‌شدن بدن مادرمان بر روی زمین است..."
از درون این متن است که در دومین عاشواری بعداز جنبش سبز، "یزید زمان" به القاب رهبر جمهوری اسلامی افزوده و توسط محسن مخملباف به ثبت تاریخ داده می شود.
اجامر واوباشی که دستگاههای امنیتی به آنها ماموریت داده اند جامه روزنامه نگاری بپوشند به معترضان دور از دسترس دشنام می دهند که یکی از آنها "پیرزن" است و خطاب به شیرزنان ایران که در برابر سازمان ملل در ژنو، سرمای هولناک زمستان امسال را به جان خریده اند تاصدای زندانیان در بند را آفتابی کنند.
کسی نیست به بازجویان روزنامه نویس بگوید رهبران آنها اغلب فقط دو سال از خدا کوچکترند. اما تحقیق جالبی نشان می دهد زنان معترض از میان بزرگترین جامعه مهاجر قرن آمده اند: "چهار و نيم ميليون ایرانی مهاجر می تواند به راحتی، جمعيت يک کشور باشد؛ هر چند شايد کشوری کوچک، اما هم اندازه جمعيت کشورهايی مانند کرواسی، گرجستان، لبنان، و يا نيوزيلند."
و اکثریت این انبوه مهاجران ازایرانی گریخته اند که طبق اسناد تازه منتشره ویکی لیکس حتی مهمترین فوتبالیست هایش در سازمان های اطلاعاتی اش پرونده دارند. دولتش ماهانه 25 میلیون دلاربه سازمان تروریستی حماس کمک می کند. و چنان غارت درآن گسترده است که خبر دستگیری "یک شهروند ایرانی و سه شهروند جمهوری آذربایجان که در حال حمل غیر قانونی اسکناس‌هایی به ارزش ۲۰ میلیون دلار از استانبول ترکیه به روسیه بودند" در میان خبرها گم می شود.

و یکشنبه، سرانجام ناگهان نوبت حل همه مسائل می رسد. هدفمند سازی یارانه ها با پول امام زمان و در حضور نظامیان آغاز می شود. هنوز روشن نیست که این "جراحی" عمل به خواست بانک جهانی برای رسیدن به سازش های نهان است، ریشه در برچیدن سیاست اقتصادی برنهاده توسط هاشمی رفسنجانی دارد و یا.....
آیا دست گذاشتن برنان مردم سبب غلبه انفجار بر اصلاح خواهدشد و یا...
اما به روشنی ظهر تابستان تهران می توان"مواضع سخت‌تر واشینگتن برای رساندن پیام مهم به تهران" رادید و دراخبار نشانه های بسیار یافت که این تیتر نیوزویک تنها شامل دولت امریکا نیست و تا کنار گوش ایران ادامه دارد.
پس لرزه های افشای اسناد ویکی لیکس مبنی براینکه "عربستان سعودی، رهبری طرف های مقابله با ایران را عهده دار شده است" تازه امیر قطر راروانه ایران کرده است که رابرت گیتس حرف تازه ای می زند. وزیر دفاع ایالات متحده که به تازگی از دو کشور حاشیه خلیج فارس دیدن کرده است، با اشاره به حمایت کشورها منطقه از تحریم‌های اتخاذ شده علیه جمهوری اسلامی، می گوید: "این کشورها به شدت نگران «رویه تهاجمی» ایران هستند." امیر قطر هم به زبان دیپلماتیک همین را به سیدعلی خامنه ای می گوید.
از این دیدار معلوم می شود لبنان هم شاهد حوادث تازه ای به زیان جمهوری اسلامی خواهد بود. اسناد ویکی لیکس ردپای جمهوری اسلامی و شخص رهبر جمهوری اسلامی را در ترور رفیق حریری و اعلام آن در دادگاه بین المللی علنی کرده است.
پاسخ آیت‌الله خامنه‌ای این است: "دادگاه حریری فرمایشی است و هر حکمی بدهد مردود است."
سعد حریری، نخست‌وزیر لبنان و فرزند رفیق حریری، سیاستمدار ترور شده لبنانی، که تازه از تهران برگشته، براعتبار احکام بین‌المللی تأکید می کند. فيليپ كراولى سخنگوى وزارت امور خارجه آمريكا صریحتر حرف می زند: "دادگاه بين المللى تحت اختيار رهبر جمهورى اسلامى نيست، بلكه دادگاهى است مستقل كه به بوسيله سازمان ملل برپا شده است."
و تازه این سند مهم ویکی لیکس علنی شده است "سوریه خطاب به ایران: در حملۀ تلافی‌جویانه ضدّ اسراییل شرکت نمی‌کنیم"، که تحريم شرکتها و بانک های مرتبط با سپاه پاسداران، کشتيرانی جمهوری اسلامی و بخش انرژی ايران کلید می خورد.
پرویز فتاح، وزير سابق نيرو و مديرعامل بنياد تعاون، بیمه معلم، شرکت نفت و گاز پارس، شرکت کشتيرانی لاينر ترانسپورت کيش، بانک مهر، بانک انصار و بنياد تعاون سپاه به فهرست شرکت ها و افراد مورد تحریم های آمريکا افزوده شده اند.
روز بعد هم آخرین بانک ایتالیایی قابل دسترس برای معاملات نفت خام ایران، تأمین مالی داد و ستدهای نفتی تهران را متوقف می کند.
و تازه این از نتایج سحر است. هفته‌نامه فارن پالسی در تحلیلی از سیاست‌های راهبردی آمریکا در قبال ایران، خاطرنشان می‌کند که عدم پیشرفت سریع در مذاکرات هسته‌ای اخیر احتمالا بار دیگر برخی از تحلیل‌گران و سیاست‌گذاران آمریکا را به طرفداری از سیاست "تغییر رژیم" سوق خواهد داد. و همه این اتفاقات در آستانه دور دوم گفت وگوهای گروه موسوم به پنج به علاوه یک با ایران روی می دهد که در آغاز سال جدید مسیحی در ترکیه انجام خواهد شد.
دولت کودتا که "تلاش های پنهانی اش برای توافق با 1+5" فاش شده، همچنان به حماسه سرایی درباره نشست ژنو ادامه می دهد، منوچهر متکی را با بیرحمی و بی ادبی حذف می کند تا تیم مذاکره کننده به سودنظامیان یکدستر شود. علی اکبر صالحی یک زاده دیگر درعراق- کربلا- زمام امور وزارت خارجه را عهده دار می شود و به ترکیه و عربستان در روابط خارجی جایگاه خاص می دهد.
آخر هفته هم احمدی نژاد روانه ترکیه می شود. در یک بازی مشابه، روسیه سودسرشاری از مساله اتمی به جیب زده و سپس به موضع مخالف رفته است. حالا ظاهرا نوبت ترک هاست که بر سر سفره میلیاردی بنشینند.
کميسيون امنيت ملی و سياست خارجی مجلس هم برای یکدست کردن کامل مخالفان نظام، قطع کامل روابط ديپلماتيک با دولت انگلستان را تصويب می کند.

ودر برابر این جهان متحد، دولت جمهوری اسلامی، سرطانی، عاجز و بی انضباط، – به تعبیر مجید محمدی-، مدام کوچکتر و منزوی تر می شود. شایعه پرس می گوید که رئیس دولت کودتا د رخلوت رهبر جمهوری اسلامی را "یارو" خطاب می کند. اخبار حکایت دارد: "در مصاحبه احمدی نژاد و در پیام کوتاهی که به مناسبت اولین روز اجرای طرح هدفمند سازی یارانه ها داد تصاویر آیت الله خمینی و خامنه ای بر خلاف همیشه پشت سرش نبود."
هيات تحقيق و تفحص مجلس اعلام می کند که شرکت مخابرات به صورت صوری و کاملا غير رقابتی به سپاه پاسداران واگذار شده و برگزاری مزايده برای رعایت ظاهری مقررات بوده است.
مهرداد بذرپاش در پی انتقاد از دخالت های اسفنديار رحيم مشايی در امورسازمان ملی جوانان به دستور احمدی نژاد برکنارمی شود.
غلامحسین محسنی اژه ای، پرونده فساد مالی محمد رضا رحيمی، معاون اول رئيس دولت کودتا، رادوباره باز می کند. مکارم شیرزای ومحمد یزدی برای رحیم مشائی شمشیر را از رو می بندند.
و هفته نامه نیوزویک پرسش مهمی رامطرح می کند: "هراس تازه حکومت ایران از چیست؟"
جواب را رهبران نمادین جنبش دموکراسی خواهان ایران می دهند.
محمدخاتمی می گوید: "برخوردها بی‌اثر است؛ جنبش دانشجویی موتور جنبش سبز است" میر حسین موسوی به "خشم فروخورده‌ مردم آگاه و مظلوم" اشاره داردو ومهدی کروبی بدرستی بر "مقاومت زندان" دست می گذارد: "پيام ايستادگی شما را نسيم سبز آگاهی دهن به دهن و سينه به سينه به همه‌جای ايران عزيز رسانده است."
و شاید ازهمه اینهما مهمتر مقامات امنیتی در لباس "قضا" هستند که پرده از ناتوانی "نظام" بر می دارند.
غلامحسین محسنی اژه ای، می گوید: "دلیل برخورد نکردن با این افراد این است که سیاست نظام در حال حاضر، اقتضای این امر را ندارد." و صادق لاریجانی مقر استبداد را نشان می دهد:‌ "برای محاکمه سران فتنه تنها از رهبر سفارش می‌گیریم." شب یلدائی دیگر در دل دیرپاترین و سیاهترین شب تاریخ ایران، پائیز را به زمستان پیوند می زند.
جمهوری اسلامی ایران درزمستانی دیگر با مژده بهار همیشه آمد. سی واندی سال پس از آن نسرین ستوده وکیل زندانی می گوید: "استیصال حکومت، از این آشکار تر که حالا زن و بچه زندانیان سیاسی را دستگیر می کند؟"
مصطفی تاج زاده، از یاران اصلی انقلاب اسلامی از زندان خطاب به بازجویش می نویسد: "وزير و وکيل شدن افراد فاسد و زندانی شدن منتقدان سالم، از نشانه‌های استحاله‌ جمهوری اسلامی است."
جلال طالبانی رئیس جمهور عراق - طبق یکی دیگر از اسناد افشا شده توسط ویکی لیکس "وضعیت رژیم راقویا بی ثبات و ولی فقیه ارتجاع را فلج شده" عنوان می کند.
ومهمتر ازهمه از قول رئیس جمهور اسبق ایران، ریاست کنونی دو نهاد مهم جمهوری اسلامی واز...
یارانه ها "هدیه نظام" است
December-22-10 4:49 PM
درحالی که فرآیند آزادسازی قیمت ها و گران شدن نرخ حامل های انرژی، گاز، آب، برق و حتی آرد و نان به بهانه اجرای قانون هدفمندسازی یارانه ها موجب نگرانی شهروندان شده است و بر خلاف وعده احمدی نژاد مبنی بر "شیب ملایم" در فرآیند "جراحی پردرد اقتصاد"، شیب تند قیمت ها و عدم تناسب رقم یارانه های پرداختی با نرخ های مصوب، پیش بینی های نگران کننده ای را درباره وضعیت اقتصادی و اجتماعی ایران دامن زده، روز گذشته اعلام شد که آیت الله خامنه ای یارانه های نقدی واریز شده به حساب شهروندان را "هدیه نظام" دانسته و "فتوا" داده است که به این هدایا خمس تعلق نمی گیرد.
خبر گزاری فارس روز گذشته مطلبی با عنوان "به نظر حضرت آقا اصل يارانه نقدي خمس ندارد" منتشر کرد که طی آن به نقل از محمد حسين فلاح زاده، مسؤل ستاد احكام دفتر آیت الله خامنه ای آمده بود: "به نظر حضرت آقا آنچه كه به عنوان يارانه نقدي به افراد داده مي‌شود هديه‌اي است از طرف نظام، اگر تا سر سال هم باقي بماند خمس ندارد، ولي اگر كسي سپرده گذاري كند يا به كار نبرد و سود بياورد آن سود اگر تا سر سال باقي بماند خمس دارد".
پیش از این خبرگزاری مهر در گزارشی مدعی شده بود که بسیاری از شهروندان درباره "واجبات شرعی" یارانه ها سئوال دارند و به همین بهانه با مطرح کردن مسئله خمس به طرح دو سئوال از برخی مراجع پرداخته بود.
خبرگزاری مهر نوشته سئوالات شرعی مردم را در قالب دو استقتاء به برخی از روحانیون قم ارسال کرده و این روحانیون نیز به سئوالات اینچنین پاسخ داده اند: "آیتالله ناصر مکارم شیرازی از مراجع عظام تقلید در قم، در پاسخ به این سئوالات اظهار داشت: فعلا خمس ندارد و هر زمان قابل برداشت شد جزء درآمد همان سال محسوب میشود. آیتالله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی هم در پاسخ به این سئوالات گفت: با توجه به اینکه هنوز مبلغ مذکور در اختیار شما قرار نگرفته، از درآمد سال خمسی گذشته محسوب نمیشود و نسبت به سال آینده چنانچه این کمک به لحاظ استمرار و مقدار بتواند بخشی از مئونه زندگی را تأمین کند و در مئونه سال مصرف نشود باید خمس آن پرداخت شود.آیتالله حسین نوری همدانی از دیگر مراجع قم در پاسخ به این سئوالات نوشت: فرض سئوال خمس ندارد.آیتالله عبدالله جوادی آملی نیز در پاسخ شفاهی به خبرنگار مهر در قم اظهار داشت: این مبلغ فعلا خمس ندارد اما اگر زمانی قابل برداشت شد جزو درآمد همان سال به حساب میآید".
پیش از اینکه آیت الله خامنه ای یارانه های واریز شده به حساب شهروندان را "هدیه نظام" بنامد، محمود احمدی نژاد در شب اعلام آغاز طرح هدفمندی، این یارانه ها را "پول امام زمان" دانسته و گفته بود: "این پول ویژه است. پول امام زمان است پول بابركت است. با پولهای دیگر مخلوط نشود".
رسانه های رسمی جمهوری اسلامی در حالی به دنبال بزرگنمایی مسائل حاشیه ای طرح هدفمندسازی یارانه ها و برجسته کردن مباحث فقهی آن هستند، که بسیاری از کارشناسان اقتصادی و حتی نمایندگان مجلس از نحوه اجرای آن، احتمال افزایش تورم در ماه های پیش رو و نیز بروز اعتراضات اجتماعی ابراز نگرانی می کنند.
میرحسین موسوی از رهبران جنبش سبز هم در یادداشتی که به مناسبت ماه رمضان منتشر کرده بود، با انتقاد از نحوه نگاه حاکمان به مردم درباره نحوه اجرای این طرح گفته بود: "گمان می کنند با مواجب بگیر کردن مردم، پیشرفت حاصل می شود".
بنا به نوشته سایت کلمه، او و مهدی کروبی، روز گذشته نیز در دیداری که در منزل مهدی کروبی برگزار شد از تبعات این طرح ابراز نگرانی کرده و گفته اند: "اجرای این طرح در شرایطی که کشور با تحریم‌های شدید بین المللی روبه‌رو است و نیز در وضعیتی که اقتصاد کشور دچار رکود بوده و بیکاری بالای ۳۰ درصد به اکثر استان‌ها سرایت کرده است و تورم در جامعه افسار گسیخته است،باری است که فشار آن بر روی اقشار متوسط و کم درآمد جامعه خواهد آمد".
آیت الله خامنه ای درحالی یارانه های واریز شده که برای یک خانوار شهری 4 نفره معادل 160 هزار تومان می شود را "هدیه نظام" می داند که بنا به اعلام مرکز آمار ایران خط فقر در کشور در سال گذشته و قبل از آزادسازی قیمت ها 800 هزار تومان بوده است. محموداحمدی نژاد هم در مصاحبه تلویزیونی اخیر خود، با به کار بردن این جمله که "به والله در ایران با 2 میلیون تومان هم می شود زندگی کرد"، بر این نکته صحه گذاشت.
محاکمه من، محاکمه جامعه سینماست
December-22-10 4:47 PM
ریاست محترم دادگاه، اجازه می­ خواهم لایحه ی دفاع خود را در دو بخش تقدیم کنم:
بخش نخست: آنچه می­گویند
طی روزهای اخیر فیلم­ های مورد علاقه­ ام از تاریخ سینما را که قبلاً بارها دیده بودم، دوباره دیدم؛ البته بخش اعظم مجموعه فیلم هایم در شب ۱۹ فوریه ۲۰۰۹ (۱۰اسفند ۸۸) توقیف شد. درحقیقت، زمانی که من به اتفاق آقای رسول ­اف مشغول ساخت فیلمی از جنس سینمای اجتماعی و هنری بودیم، نیروهایی که خود را مأموران وزارت اطلاعات معرفی می­ کردند، بدون نشان دادن هیچ گونه مجوزی، ضمن دستگیری ما و دیگر همکاران ­مان، آن فیلم­ ها را هم با خود بردند و هرگز پس ندادند. تنها حرفی که بعدها درباره­ ی آن فیلم ­ها شنیدم از بازپرس پرونده­ ام بود که گفت: "این فیلم­ های مستهجن چیست که نگه داشته­ ای؟"
من سینما را از همان فیلم ­های ارزشمند سینما یاد گرفتم که بازپرس آنها را "مستهجن" می­نامید. باور کنید نمی ­دانم چگونه می شود برای این فیلم ها چنین صفتی به کار برد. همان­ طور که نمی ­توانم بفهمم آنچه که امروز به اتهام آن مرا محاکمه می­ کنید را چگونه می­ شود "جرم" نامید؟ درحقیقت، مرا به جرم ساختن فیلمی محاکمه می ­کنید که موقع دستگیری حتی ۳۰ درصد آن هم فیلمبرداری نشده بود. حتماً این مثال را شنیده­ اید که اگر "لا الله الا الله" را که شهادت به یگانگی خداوند می­دهد، فقط ۵۰ درصداش را بگویی کفر محسوب می­شود. چگونه می­ شود تنها با استناد به ۳۰ درصد از فیلمی که هنوز تدوین و صداگذاری نشده و مراحل فنی آن به پایان نرسیده، کسی را متهم کرد؟
من نه از آن مستهجن بودن فیلم­ های تاریخ سینما سر در می­ آورم، نه از این اتهام. اگر چنین است شما نه تنها ما را، بلکه سینمای اجتماعی، انسانی و هنری ایران را محاکمه می­ کنید؛ در سینما انسان خوب مطلق یا بد مطلق وجود ندارد. سینما در خدمت زر و زور نیست. سینما به طرفداری یا محکومیت کسی رأی نمی ­دهد، بلکه تلاش می­ کند صادقانه تصویرگر واقعیات جامعه باشد.
اتهام مرا ترویج شیوه­ های اغتشاش و اعتراض عنوان کرده اند. با این حال، همیشه در طول سال­ های فیلمسازی­ گفته­ ام که من یک فیلمساز اجتماعی­ ام، نه فیلمساز سیاسی و دغدغه­ های اجتماعی دارم، نه سیاسی. من فیلمساز نشده ام که قضاوت کنم و صرفاً برای نشان دادن مسایل فیلمساز شده ام. من برای دیگران تصمیم نمی گیرم و برایشان نسخه نمی پیچم. این پایبندی اغلب برای من و همکارانم گران تمام شده. فیلم های ما را سانسور می کنند، ولی این اولین باری است که فیلمسازی را به جرم ساختن فیلم دستگیر و روانه زندان می کنند. و اولین باری است که خانواده یک فیلمساز را زمانی که او در زندان بوده با هجوم بر خانه و کاشانه ‌اش مورد تهدید و ارعاب قرار می دهند.
مرا متهم به حضور در اجتماعات کرده‌اند. اجازه­ ی استفاده از دوربین در زمان اجتماعات ممنوع بود، ولی نمی توان فیلمسازان را از حضور در آنها هم بازداشت. مسؤولیت من به عنوان یک فیلمساز این است که ببینم تا شاید روزی روزگاری برای به­ وجود آوردن اثر هنری الهام بگیرم.
ما را به ساختن فیلم بدون مجوز دولتی متهم کرده اند. قبل از هر چیز باید بگویم هیج قانونی نیست که در این باره توسط مجلس تصویب و به وزارت ارشاد ابلاغ شده باشد. درحقیقت، تنها آیین ‌نامه ‌های داخلی وجود دارد که آنها هم با تعویض معاونت‌ های سینمایی، دستخوش تغییر می‌شوند.
گفته شده ما به بازیگرهای فیلم، فیلمنامه نداده­ ایم. در شیوه فیلمسازی ما که اغلب با بازیگران غیرحرفه‌ای سروکار داریم، این کار بسیار رایج است. در این صورت، کارگردان لزومی به دادن فیلمنامه به آنها نمی­ بیند، چرا که این امر تأثیر منفی در بازی آنها می ‌گذارد. اگر قرار است ما را به این جرم محاکمه کنید، باید خیل عظیم فیلمسازانی را که به این شیوه کار می­ کنند محاکمه کنید. این یک شیوه فیلمسازی است که در قوانین قضایی و جزایی جایی برای آن تعیین نشده و چنین اتهامی در این پرونده بیشتر به یک شوخی شبیه است تا به یک موضوع قضایی.
مرا متهم به امضای عریضه کرده­ اند. درواقع من یک بیانیه امضاء کرده­ ام که در آن ۳۷ فیلمساز ایرانی نگرانی های خود را نسبت به وضعیت کشور ابراز کرده اند. متأسفانه به جای آنکه به نگرانی­ های این هنرمندان عاشق کشورشان توجه شود، قسمت­ هایی از این بیانیه گزینش شده و آن ­را مدرک جرم ساخته­ اند. آیا این ۳۷ سینماگر حق نداشتند نظر خود را نسبت به وضعیت کشورشان بیان کنند؟ آیا هنرمندان باید نسبت به سرنوشت کشورشان بی­ تفاوت باشند؟ این ۳۷ نفر اکثراً کسانی هستند که به هر بی‌عدالتی در سراسر جهان عکس­ العمل نشان داده و بیانیه نوشته اند. حال چگونه می توانید از آنها انتظار داشته باشید نسبت به سرنوشت کشور خودشان بی­ تفاوت باشند؟
مرا به سازماندهی تظاهرات در جشنواره مونترال متهم کردند. آخر هر اتهامی باید کمی واقعیت و انصاف را هم پشتوانه داشته باشد. من در مونترال ریاست هیأت داوران را به عهده داشتم و تنها چند ساعت قبل از مراسم به آنجا رسیده بودم. منی که آنجا هیچ ­کس را نمی­ شناختم، چگونه می­ توانستم چنین تظاهراتی سازماندهی کنم؟ آیا واقعاً یادمان رفته آن ­روزها هر جای دنیا که مراسمی بود، هموطنان ­مان در خارج از کشور گرد هم می­ آمدند و خواسته­ های خود را مطرح می­ کردند؟
مرا به انجام مصاحبه با رسانه­ های فارسی­ زبان خارج از ایران متهم کرده اند. ولی در هیچ جای قانون ما را از انجام چنین اقدامی منع نکرده­ اند.
بخش دوم: آنچه می­گویم
ذهن هنرمند، ذهن تحلیل­ گر جامعه­ اش است. او می­ بیند، تحلیل می­ کند و در قالب اثر هنری به معرض دید، شناخت و قضاوت جامعه می­ گذارد. آیا آنچه در ذهن هنرمند می­ گذرد دلیل مجرم بودن اوست؟ در نطفه کشتن عقیده و عقیم کردن هنرمندان دلسوز جامعه تنها یک نتیجه می­ دهد و آن خشکاندن ریشه­ های اندیشه و بی­ ثمر کردن درخت خلاقیت و هنر است. بازداشت من و همکارانم در حین فیلمبرداری فیلمی ناتمام، هجوم صاحبان قدرت بر همه­ ی اهل فرهنگ و هنر و سینماگران کشور است.
پیام این سری قدرت­نمایی ها کاملاً واضح و درعین حال غم انگیز است: "هر که از ما نیست و مثل ما فکر نمی­ کند، محکوم است."
مایلم به شما یادآوری کنم که غرفه­ ی جوایز جعفر پناهی در موزه­ ی سینما، بسیار بزرگ تر از سلول انفرادی­ اش در ایام بازداشت­ اش بود.
به هرحال، اکنون من، جعفر پناهی با وجود همه­ ی این بی­ مهری­ ها اعلام می­ کنم که ایرانی­ ام و در ایران باقی خواهم ماند. من کشورم را دوست دارم و بهای این دوست داشتن را هم پرداخته ‌ام. اعلام می کنم که چون به گواه فیلم­ هایم، فهم و احترام متقابل و تحمل کردن را یک اصل از اصول مدنی می­دانم، پس تأکید می­کنم که از هیچ کس کینه­ و نفرتی به دل ندارم، حتی از بازجوهایم. چرا که ما در برابر نسل آینده مسئول­ ایم.
تاریخ صبور است. هر دورانی را چه دیر و چه زود از سر می‌ گذراند. اما من نگرانم. نگرانم و از شما می‌ خواهم وجدانتان را قاضی کنید. نگرانی من از تفرقه، چند دستگی و از مخاطراتی است که در آینده بروز می‌ کند و ریشه در نفرت و کینه دارد. می­ خواستم و همچنان می­ خواهم که آرامش، پرهیز از خشونت، تحمل، رواداری و احترام متقابل، اصل روابط اجتماعی و انسانی ما باشد. نسل آینده، انسانیت، آزادگی، برابری و برادری از ما می­ آموزد و ما موظفیم دور از هر گونه برتری ‌جویی طبقاتی، قومی و ملیتی، احترام به عقاید یکدیگر بگذاریم و از کینه‌ توزی میان آنها بکاهیم. اگر چنین نکنیم، با توجه به رویدادها و وضعیت کشورهای همسایه، ایران ما آسیب‌پذیر و مستعد هرج ومرج و نا امنی خواهد شد. پرهیز از چنان شرایطی، تنها زمانی میسر می­شود که کینه­ های ‌مان را دور بریزیم و مهر و عشق و تحمل عقاید را جایگزین­ اش کنیم. این راهی است که ماندگاری و شرافت این سرزمین را تضمین می­ کند .
با تشکر فیلمساز ایرانی، جعفر پناهی
منبع: لوموند، ۲۱...
هشدار در مورد آینده تاریک اقتصاد کشور
December-22-10 3:35 PM
میرحسین موسوی و مهدی کروبی دو رهبر جنبش سبز در تازه ترین اظهارات خود در مورد هدفمندی یارانه ها با تاکید بر اینکه دولت هیچ گوش شنوایی برای نظرات کارشناسان و صاحبنظران برجسته ندارد، اعلام کردند اجرایی شدن این طرح در شرایط کنونی اقتصاد کشور باری است که فشار آن بر روی اقشار متوسط و کم درآمد جامعه خواهد آمد.
این دو همچنین با ابراز نگرانی از وضعیت وخیم زندانیان سیاسی و درخواست مجدد از تعدادی از آنها که در اعتصاب غذا به سر می برند، وضعیت سیاست خارجه دولت را نیز "مضحک" خوانده و نحوه برخود اخیر با وزیر خارجه را عاملی برای بی آبرو کردن کشور در عرصه بین المللی توصیف کرده اند.

تورم در جامعه افسار گسیخته
سحام نیوز، پایگاه خبری حزب اعتماد ملی، روز چهارشبنه 1 دیماه گزارش داد میرحسین موسوی و مهدی کروبی روز گذشته پس از دیدار و گفت‌وگو درباره مسائل مهم کشور و ابراز تاسف از حادثه اخیر چابهار، از اجرای طرح هدفمند کردن یارانه ها در شرایط بد اقتصادی کنونی انتقاد کرده و خواستار اجرای "کارشناسی شده" و به دور از "هیجان" این طرح در جامعه شده اند.
نخست وزیر زمان جنگ و رئیس سابق مجلس گفته اند: "اجرای این طرح در شرایطی که کشور با تحریم‌های شدید بین المللی روبه‌رو است و نیز در وضعیتی که اقتصاد کشور دچار رکود بوده و بیکاری بالای ۳۰ درصد به اکثر استان‌ها سرایت کرده است و تورم در جامعه افسار گسیخته است، باری است که فشار آن بر روی اقشار متوسط و کم درآمد جامعه خواهد آمد."
قانون هدفمند کردن یارانه ها که از سوی مجلس تصویب شده است روز یکشنبه به دنبال اظهارات محمود احمدی نژاد در سیمای جمهوری اسلامی در شرایطی وارد مرحله اجرایی شد که تهران و برخی دیگر از شهرهای بزرگ ایران، تحت تدابیر شدید امنیتی قرار گرفته بود.
به گفته رهبران جنبش سبز تعطیلی هر روزه کارخانه‌ها، عدم توانایی پرداخت حقوق توسط کارخانجات، بیکاری کارگران، فرار سرمایه ها به دلیل نبود امینت سرمایه گذاری در کشور و همچنین نبودامکان رقابت سالم در اقتصاد و خصوصی سازی، آینده تاریکی را در اقتصاد کشور پیش رو می گذارد.
آنها تاکید کرده اند این وضع زمانی بدتر می شود که دولت هیچ گوش شنوایی برای شنیدن نظر کارشناسان خبره و صاحبنظران برجسته ندارد.
آقایان موسوی و کروبی خواستار به وجود آمد فضایی در جامعه شده اند که "کارشناسان اقتصادی سخنشان را بی پرده بگویند و نه اینکه با آنان برخورد شود."
پیش از این کارشناسان مسائل اقتصادی در کشور بارها هشدار داده بودند که اجرایی شدن طرح هدفمندی یارانه ها با شرایط کنونی تبعات منفی بر وضعیت معیشتی مردم و اقتصاد کلان کشور به دنبال خواهد داشت. مسئولان دولتی نه تنها این هشدار ها را نادیده گرفتند، بلکه در اولین روز اجرایی شدن این طرح فریبرز رئیس دانا، اقتصادان ایرانی را که یک شب پیشتر از این طرح انتقاد کرده بود بازداشت کردند.
همزمان با اجرایی شدن هدفمند کردن یارانه ها و افزایش ناگهانی و دور از انتظار قیمت ها، این نگرانی به وجود آمده است که واحد های تولیدی نتوانند با روند تازه خود را تطبیق دهند.
گزارش رسانه های داخلی حاکیست بر اساس قیمت های اعلام شده جدید، بهای بنزین، گاز خودرو، برق، آب، گاز خانگی و گازوئیل چند برابر شده است.
در همین راستا، تارنمای کلمه که دیدگاه های میرحسین موسوی را منعکس می کند دیروز در گزارشی اعلام کرد با افزایش قیمت بنزین و گاز‌، بازار رسمی‌ خودرو کشور به رکود رفته و خرید و فروش در آن کاهش یافته است. کلمه به نقل از نمایشگاه‌داران خودرو پایتخت نوشت: "با افزایش قیمت سوخت‌، مشتریان به نوعی مستاصل و سردرگم شده و برای خرید خودرو منتظر قیمت‌های جدید هستند."

برخورد های بدور از اخلاق
بر اساس گزارش سحام نیوز، مهدی کروبی و میر حسین موسوی در بخش دیگری از این دیدارکه در منزل مهدی کروبی صورت گرفته است، از وضعیت وخیم زندانیان سیاسی و احکام صادره با اتهاماتی مانند اقدام علیه امنیت ملی که آنها آنرا "واهی" خوانده اند ابراز نگرانی کردند.
دو رهبر معترضان ایران در این خصوص گفته اند: "دادگاه ها محکومیت های سنگینی برای این زندانیان سیاسی که متاسفانه دامنه وسیعی از اقشار جامعه همچون هنرمند و معلم و وکیل و دانشجو و استاد و روحانی و خبرنگار و غیره را شامل می‌شود، صادر کرده است و از طرف دیگر متاسفانه برخوردهای بدور از اخلاق و انسانیت که در زندان صورت می گیرد. این زندانیان برای مقابله با این رفتارها مجبور به اعتصاب غذا شده اند."
موسوی و کروبی همانطور که هفته گذشته در پیام هایی جداگانه مطرح کرده بودند، یک بار دیگر از زندانیان سیاسی در خواست کرده اند که به خاطر "حفظ جانشان" اعتصاب غذای خود را بشکنند و به آنها اطمینان داده اند که "پیروزی نهایی از آن مردم و شما خواهد بود".
در آستانه سالگرد عاشورای 88 که کشتار و بازداشت فله ای معترضان به انتخابات ریاست جمهوری را به دنبال داشت، تعدادی از زندانیان سیاسی از جمله نسرین ستوده، وکیل تعدادی از زندانیان سیاسی و مطبوعاتی، محمد نوری زاد، نویسنده و مستند ساز و رضا شهابی، فعال کارگری و عضو هیات مدیره سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران در زندان اوین دست به اعتصاب غذا زدند و گفته می شود برخی از آنها هنوز اعتصاب خود را نشکسته اند.

فتنه گران واقعی پاسخگو باشند
دو نامزد معترض به نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، در ادامه نشست خود به بررسی وضعیت سیاست خارجی ایران در عرصه بین الملل پرداخته و از رفتارهای غیر دیپلماتیک دولت ابراز شگفتی کرده اند.
به گفته آقایان کروبی و موسوی سیاست خارجه آنقدر "مضحک" شده است که وزیر خارجه منتصب باید خبر برکناری اش را از "رئیس جمهور سنگال بشنود!"
آنها افزوده اند: "این نحوه برخورد چیزی جز بردن آبروی کشور در عرصه بین المللی نیست و نشان از رفتارهای کودکانه و تلافی جویانه است. این رفتارها عاقبتی جز بی اعتباری بیش از پیش در مجامع بین المللی ندارد. متاسفانه پس از این بی آبرویی طرفین ماجرا همدیگر را به دروغ گویی متهم می کنند درحالی که دروغ، کلید تمام گناهان است."
در طول ده روز گذشته محمود احمدی نژاد در اقدامی ناگهانی سه تن از اعضای دولت خود را عزل و افراد دیگری را جایگزین آنها کرد. منوچهر متکی، وزیر امور خارجه، مهرداد بذرپاش، رئیس سازمان ملی جوانان و محمد علی رامین، معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی افرادی هستند که در این مدت از پست های خود کنار گذاشته شدند.
این عزل و نصب های پرحواشی، انتقادات زیادی را در بین اصولگرایان به دنبال داشته است؛ وزیر امور خارجه برکناری خود را "توهین آمیز" و نمایندگان مجلس هم در مجموع عزل و نصب ها را "زیانبار" خواندند. در این میان تعدادی از مسئولان دولت نیز یکدیگر را به راندن سخن "دروغ" متهم کردند. در آخرین نمونه اسفندیار رحیم مشایی روز گذشته گفت: "دروغ گفتن آسان شده است؛ عده ای دروغ می سازند و عده ای دروغ را نقل می كنند."
در چنین شرایطی میرحسین موسوی و مهدی کروبی آنطور که سحام نیوز نوشته در پایان دیدار خود "رجز خوانی" و "خط و نشان‌های" برخی افراد وابسته به جریان اقتدارگرا را "به دور از تعقل" خوانده و تاکید کرده اند: "ما تا امروز بر راهی که انتخاب کرده ایم محکم ایستاده ایم و در آینده نیز از این راه که چیزی جز احقاق حقوق برحق مردم نیست کوتاه نخواهیم آمد و هیچ ترسی از تهدید و فحاشی و تهمت نداریم. برای ما هیچ فرقی میان این زندان بزرگ که در آن هستیم با زندان کوچک که دیگر زندانیان سیاسی به ناحق در آن محبوسند نیست.وبه امید روزی که فتنه گران واقعی پاسخگوی اعمال خود درپیشگاه ملت...
سرنوشت شرقی ما
December-22-10 3:34 PM
جلایی پور داد می زد که روزنامه را ترک نمی کند، صدای بلندش از طبقه سوم می آمد، ماموران به زور پایین می راند نش. خیابان عاطفی و اردیبهشت مضطرب سال 79. مقاومت "جلایی پور" آخرین توانها بود. قبلا در همین ساختمان چهارطبقه، روزنامه نشاط منتشر می شد و بعد عصر آزادگان و بعد اخبار اقتصاد و گوناگون و بعد، دیگر همه چیز تمام شد. جلایی پور، "رئیس شورای سیاست گذاری" آخرین نفری بود که بیرونش انداختند و در را پلمب کردند. همه آنچه از میراث روزنامه جامعه و شمس الواعظین سردبیر، بر جا مانده بود با همین قفل بی رحم به خاطره پیوست. سالها بعد که در به حکمی باز شد، کبوتران مرده ای بر جای مانده بودند، یادگار سالهای کوتاه آزادی مطبوعات در اوان دولت مستعجل اصلاحات.
تا روزنامه شرق سه سال مانده بود.

همشهری خسته
گرچه امروز تورم دو رقمی و سیاست خارجی توهمی، نشان می دهد که دولت خاتمی از اقتصاد و سیاست ورزی هم توشه ای آبرومند داشت، اما نماد هشت سال اصلاحات، مطبوعات مستقل بود، که به یاری وزارت فرهنگ و ارشاد نوین که بیشتر به فرهنگش می بالید و ارشادش را درنیام می کرد، شکل گرفت. نسل تازه وجوانی در این سالهای پر شور به دایره قسمت مطبوعات پیوست و همپای قدیمی تر ها روزنامه های پر خوانی را به دکه فرستاد. تیراژ مطبوعات برای اولین بار بعد از سالهای ابتدای انقلاب و به میلیون رسید. چنین نیز هم نماند. اردیبهشت 79 روزنامه ها رفتند اما نسلی ماند.
روزنامه همشهری به مدیریت "محمد عطریانفر" مامن تازه ای بود. روزنامه های دولتی در ایران پیش از آنکه ماندگار شوند، مانداب می شوند. روزنامه اطلاعات با مدیریت یکنواخت سی ساله اش از نمونه های بارز این ایست قلبی است. همشهری سال 80، همین حال و روز را داشت. آهسته و درهیاهوی مطبوعات مستقل، از تیراژ افتاده بود. عطریانفر به این نتیجه رسید که جذب کارمند- روزنامه نگار، گره کارهمشهری را کورتر می کند. این بود که تحریریه ای موازی و دولت سایه ای راه انداخت که البته مزایا و حقوق اعضای رسمی همشهری را نمی گرفتند و در عوض کاری می کردند که از تحریریه اصلی بر نمی آمد. "علی خدابخش"حلقه اتصال، میان روزنامه نگاران تازه نفس بود با همشهری خسته. این میانه همه سبک و سیاق و نوآوری، مدیون یک استعداد متواضع و جوان بود. محمد قوچانی. همشهری به زودی نشریات اقماری منتشر کرد که از روزنامه بیشتر خواننده داشت. همشهری "دیپلماتیک"، "تهران" و "ماه" که این آخری یکسال نشده توقیف شد. نشریات پر تعداد و متنوع که دستگرمی برای آغاز شرق بود. از آنجا که کار در ایران به قسمت و تقدیر پیش می رود، یک افتادن دیگر می بایست تا برخاستنی "تمام قد" شود. بهمن سال 81، در انتخابات شورای شهر تهران مردم نیامدند و حزب آبادگران از صدر تا ذیل فهرست رای آورد. تهران چند ماه بعد شهرداری داشت به نام "محمود احمدی نژاد". جای ماندن نبود، عطریانفر رفت و شیخ عطار به مدیریت همشهری رسید و مدیر مسوول روزنامه شهردار تازه وارد شد.
تا شرق یک تابستان مانده بود.

شهریور تماشایی
برای محمد قوچانی که این روزها خانه نشین است و به دوستان دور از وطنش می گوید: "به ستاره ها به باران برسان سلام ما را"، طلوع شرق در آن شهریورتماشایی سال 82 خاطره شیرین گل دادن عمر است. شرق هفته نامه ای محلی در زاهدان بود که به تازگی جواز سراسری شدن داشت. "مهدی رحمانیان" مدیر مسوول، "شرق" را به گروهی سپرد که از همشهری رانده و از همه جامانده بودند. یکماه بیشتر آزمون و خطاهای تحریریه طول نکشید و دوم شهریور ماه شرق به دکه آمد. روزنامه ای تمام رنگی که هر روزش بهتر بود و کار تازه ای داشت.
تحریریه شرق میانگین سنی 30 سال داشت و بیشترینه مجرد، چراغ روزنامه، مثل مشعل المپیک روشن بود. صدا و هیاهو و دویدن و به صفحه رسیدن. هرم سنی از سردبیر جوان می شد؛ به میانه که می رسید، پیرتر و به دامنه جوانتری، ختم به خیر می شد. دبیران سرویس ها اولین تجربه های دبیری را می گذراندند. گو اینکه همه، تجربه اولشان بود. از علی خدابخش که مدیریت مالی شرق را بعد از چند ماهی گرفت تا عطریانفر که در روزنامه ای غیر دولتی و خصوصی کاری نکرده بود. حتی احمد غلامی که سابقه اش به کیهان می رسید این "کارستان" برایش اولین بار بود. قرار نانوشته ای همه صفحه های شرق را با روزنامه های دیگر متفاوت می کرد. گروه ادب و هنر نقبی زد به همه نویسندگانی که پنجره ای نداشتند. گروه ورزش شرق از همان ابتدا خط قرمزی داشت با نشریات ورزشی زرد. در بخش اندیشه تنها روشنفکران دینی سهم نداشتند از چپ و لیبرال تا سنتی ها حضوری داشتند. روزنامه ای 32 صفحه ای که با هر مناسبتی سیاسی و اجتماعی و نوروز و محرم، ویژه نامه ای پر و پیمان به دست خوانندگان می داد. تحریریه ثابت سی و چند نفره و گروه حق التحریرها ی وفادار، تولید چشمگیری را رقم می زد که گاه برای خواندن یک شماره آن، هفته ای وقت لازم بود. بار هفته نامه ها و ماهنامه های توقیف شده هم انگار بر دوش همین بازمانده بود. از آن شهریور تماشایی خاطره ای دور مانده است. احمد غلامی دبیر ادب و هنر، فرزانه روستایی دبیر بین الملل، علی خدابخش مدیر روزنامه، عبدالرضا تاجیک دبیر سیاسی، همگی در اوین هستند. شاید همین حالا هم بازجو ها از دوم شهریور 82 و شروع شرق می پرسند.

آرزوی یک روزنامه ملی
صفحه اول شرق بسامد آنچه بود که در جامعه ایران می گذشت. روح رنگین کمانی تحریریه و بسیاری از کسان که از بیرون روزنامه همکاری می کردند، مجال نمی داد که روزنامه به تکراری بیفتد یا یکسره به ترش رویی سیاست دچار شود. شرق روزنامه ای بود که صفحات اولش از تیتر یک "علی پروین" تا "جشن چهارشنبه سوری" و "خبردرگذشت فیلسوف ناشناخته غربی" را تجربه می کرد. یاداشتها هم حد و حصری نداشت، راست های سنتی، محافظه کاران؛ باهنر، توکلی، ملی مذهبی ها؛ پیمان، سحابی، هنرمندان و نویسندگان؛ دولت آبادی و کیانیان. همه حضور داشتند. شرق آنچنان که سردبیر و تحریریه می خواستند، راه یک روزنامه ملی شدن را درپیش گرفته بود. به دولتی و وزارتخانه ای و نماینده ای مدیون نبود، گرچه دلبستگی به اصلاحات نمایان بود اما این نشد که خبرها و گزارش از آنچه در جبهه مقابل می گذشت بی کم و کاست و تحریفی در صفحات ننشیند. نقد و منصفانه دیدن، اسلوب کاری بود که از شرق ناظری بی طرف می ساخت. اما انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بزنگاهی شد که شرق کاملا موضع داشت. در دور اول انتخابات ویژه نامه ای به چاپ رسید که همه نامزدهای ریاست جمهوری در آن مصاحبه ای داشتند. خبرنگاران شرق به دیدار احمدی نژاد هم رفتند. اما این نامزد به ظاهر بی اقبال ریاست جمهوری شمشیر را از رو بسته بود. گفت که شرق نمی خواند و اصلا دوست ندارد کلامی و عکسی از او در روزنامه بیاید. احمدی نژاد چراغ خاموش تا دور دوم آمد و هاشمی رفسنجانی ماند و احمدی نژاد. در واپسین ساعات، روزنامه نگاران شرق در میادین شهر ایستاده بودند و مردم را دعوت می کردند که به هاشمی رای دهند تا زمین سیاست ایران "آیش" شود که بهتر از سوزاندن بود. صدا ها به جایی نرسید آن اشتباه سالهای اصلاحات در زمینگیر کردن هاشمی اینبار توانی برای ساختن رای مصلحت گرا نمی داد. احمدی نژاد که ریس جمهور شد، برای شرق خبری تلخ بود. اما خبری که باید به عنوان مهمترین خبر فردا بی هیچ حذف و اضافه ای درج می شد. شرق روزنامه ای ملی بود، عکس بزرگ "احمدی نژاد" تیتر یک شد.
تا غروب شرق یک تابستان مانده بود.

تبر توقیف
شرق سه بار توقیف شد، شماره 141در سال اول به بهانه انتشار نامه نمایندگان مستعفی مجلس به رهبر جمهوری اسلامی به دیوار توقیف خورد. 8 روزی بیشتر طول نکشید. بخت یار شرق بود و دوباره آمد. از تیر ماه سال 84 آسمان تیره بود. صفار هرندی از جماعت کیهان و بی هیچ اعتقادی به آزادی بیان وزیر ارشاد شد، اژه ای و پور محمدی، وزارت اطلاعات و کشور را گرفتند. روزنامه دست به عصا می رفت و پیامها و فشارها می آمد که بر لبه تیغ است این ره سپردن. حتی خبرهایی از بیت رهبری هم می رسید که تا اخم و فریاد "آقا" چیزی نمانده است. جشن سالگرد شرق در همان سال آخر و حضور بسیاری از شخصیت ها و سیاست ورزان متضاد نشان می داد که شرق راه متعادلی رفته که همه را بر سر سفره ای نشانده است، یک سال پیش هم به داوری پیشکسوتان روزنامه نگاری و در جشنواره مطبوعات، خبرنگارن شرق جایزه ها را درو کرده بودند. اما تبر توقیف بالا رفته بود و بهانه ای می خواست. یک کاریکاتور که شطرنجی بود و استری را مقابل اسبی نشان می داد. حجت موجه ای برای توهین به ریس جمهور تلقی شد. 20 شهریور سال 85 با خبری که خبرگزاری فارس دست افشان مخابره کرد، شرق غروب کرد.
روایت تاریخ گروهی روزنامه نگار که سه سال و هر روز در میان مردم حضور داشتند و خوانندگان پرو پا قرصی یافتند آنگاه سخت می شود که قصه پر غصه اختلافات به میان آید. شاید اگر تبر توقیف بر درخت بار داده شرق نمی خورد، ضرورت کار جمعی کار را به دو دستگی نمی رساند. ساختار متزلزل اداری، فشارهای سیاسی بیرونی و خلاصه روح جمع گریز ایرانی، آنگونه شد که در بازگشایی دوباره شرق، محمد عطریانفر و محمد قوچانی به همراهی بخشی از تحریریه به روزنامه هم میهن رفتند و علی خدابخش و احمد غلامی در شرق ماندند. یکی از روزنامه نگاران به یاد می آورد که با بغضی به خدابخش گفت این جنگ "رستم و اسفندیار" است. رقابت بود البته و نه جنگ. اما این رقابت نا خوشایند میان هم تیمی های قدیمی به یاری جمهوری اسلامی دوامی نداشت؛ شرق و هم میهن هر دو توقیف شدند و محل نزاع برخاست.
توقیف دوباره شرق، اینبار هم شهریور بود. از سال 85 تا چند ماه گذشته که دوباره شرق آهسته و آرام و با نسلی تازه تر آمده، سالهایی فاصله بود که روزنامه نگاران بسیاری را آواره و محبوس و عزلت نشین کرد. محمد قوچانی، چندین نشریه منتشر کرد که همگی به توقیف جان دادند. علی خدابخش و احمد غلامی اعتماد را منتشر می کردند که آن هم به کاروان درگذشتگان پیوست. خاطره خوش روزهای شرقی، امروز و هنوز هم برای بسیاری از روزنامه نگاران پر شماری که همکار و همراهش بودند مثل عطری بادوام مانده است. سرنوشت شرقی ها، حتی با همه گسستن ها و گاه دلگیریها گره خورده با هم است. در برآمدن شرق روزنامه نگاران و عکاسان و گرافیست ها و صفحه خوانانی نقش داشتند، که عمری گذاشتند و دلی بر نداشتند و صدها هزار خواننده مشتاق سهم داشتند که با خواندن و خواندن، دست روزنامه نگاران را از راه دور می فشردند.
شرق این روزها نه سردبیری دارد و نه مدیری، انتشار شرق در فضای نمور حاکمیت استبداد زده ایران یادآور مقاومت جانانه روزنامه نگاران ایرانی است، یادمانی از "صور اسرافیل" و "دهخدا" تا "حسین فاطمی" و "آیندگان" و "شاملو"، از "گردون" و "ایران فردا" و "کیان" تا "جامعه" و "صبح امروز". دویدن امدادی که صد سال است خسته و زخمی ادامه دارد.شرق هنوز مانده...
قاتلان امام حسین
December-22-10 3:23 PM
که شمس انقلاب کربلا همواره تابان است...
حسین! ای انقلابی مرد آزاده
به خون اطهرت سوگند
به عزم راسخت سوگند
که ما هرگز نیاساییم از پیمودن راهت
آری شمس انقلاب کربلا همواره تابان است. در طول تاریخ آنانی که اهل مبارزه برای آزادی و برابری بودند، همه شاگرد مکتب حسین بودند. از چه گوارا تا گاندی و همه و همه. مکتب حسین و استراتژی شهادت از آن یک روز و یک ساعت نیست. این مکتب، یک زندگی است. یک عمر است. مکتب مرگ نیست که مکتب حیات است. مکتبی است که حیات نه با هدر دادن هوای زمین و مصرف اکسیژن که با خون تضمین می شود. مکتب حسین مکتب مبارزه است با استراتژی شهادت. هر آن باید آماده باشی که جانت را خصم ستمگر می ستاند. باید آماده باشی که بروی و می دانی که از هر قطره خونت و از خاکسترت رزم آوران دیگری بر می خیزند.
دراین داستان اما جماعتی مورد لعن اند. جماعتی جنایت کارند. جانی اند و مستوجب عذاب. سویی نیکوست در این جریان که تکلیف آن مشخص است. کاروان عشق حسین و یاران حسین. اما سویی شر است. جانی است و دست تا مرفق به خون حسین آلوده دارد. این سو را باید شناخت تا بفهمیم حسین با که می جنگید و چرا می جنگید. با کدام جماعت روبرو بود و کدام جماعت بودند که با آنچه انجام دادند حسین را کشتند.
معروف است که می گویند سخن باید کوتاه باشد و پرمغز. اتلاف وقت خلائق است تطویل بحث. ساحت قلم و کتابت، ساحت سخن و منبر نیست که باید ساعتی پر شود یا نشود. ساحت معناست. باید گفته شود آنچه شایسته و بایسته است.
زیارت وارث را همه خوانده ایم. در باب صحت سندش هم از معدود متون ادعیه ای است که مورد وثوق همگان، حتی اهل تدقیق و اشکال گیری و مداقه موشکافانه است که البته همین درست است. اگر این همه مداقع موشکافانه نبود، قدرت بدستان ظاهرا الصلاح معلوم نبود امروز با دین خدا چه می کردند که البته در همان زمان حسین کردند. در همان زمان حسین را نه به دستور یک کافر حربی که با فتوای شریح قاضی و به بهانه خدمت به دین خدا کشتند. خون خدا را به بهانه خدمت به دین خدا کشتن سیّاسی ای می خواهد که ظاهرا در آن زمان داشتند. و امروز هم اگر بگردی هست.
زیارت وارث صراحتا سه دسته را در یک جا لعن می کند.
دسته اول کسانی اند که حسین را کشتند. آنان که شمشیر زدند و تیر بر چله کمان نشاندند و با سنگ و آهن بر پیکر خون خدا و آل الله زخم زدند. جماعتی که جنایت کردند. خب! تکلیف اینان معلوم است و جنایتکاریشان آشکار.
دسته دوم اما کسانی اند که به حسین ظلم کردند. تنهایش گذاشتند. عهدشان را با او به زیر پا نهادند و مزورانه او را دعوت کردند و بعد یا با سیم و زر و یا با تهدید و ارعاب به لانه هایشان خزیدند. خلف وعده خود ظلم است. اینان اما کسانی نیز هستند که بر آل الله زخم زدند. خاندان اسیر حسین را زخم زبان زدند و با زبانشان ایشان را آزردند. تکلیف اینان نیز، گرنیک بنگریم مشخص است و جنایتشان آشکار.
اما دسته سوم! فلعن الله امه سمعت بذالک فرضیت به. کسانی که آن را شنیدند و به آن رضایت دادند. کسانی که سکوت کردند و تماشاچی بودند. کسانی که در میانه جدال حق و باطل "به من چه"ای گفتند و کنار کشیدند. ظلم نکردند و آدم هم نکشتند. اما خالی کردند. شنیدند و سکوت کردند و با سکوتشان ارباب ظلم را تائید کردند. گفتند کار داریم. خانه داریم. بچه داریم و زندگی داریم و پست داریم و موقعیت داریم و نمی توانیم و نمی شود و قس علی هذا. سکوت کردند. در مقابلشان کشتند و اینان به دنبال رسیدن به سر کار خود بودند. در مقابلشان ظلم کردند و اینان سر در آخور زندگی خود داشتند. اصحاب عافیت بودند. اصحابی بودند که شاهد ماجرا بودند. اما به هر دلیلی رها کردند و رفتند و در میانه مبارزه نماندند. اینان نیز لعن می شوند.
همیشه در هر مبارزه ای، در هر انقلابی هر سه اینان هستند. دسته عمله و اکره ارباب ظلم و نیروی نظامیش که می کشند. دسته سیاسیون و مواجب بگیران دستگاه جبار که ظلم می کنند و دسته سوم و امان از دسته سوم. دسته ای که سکوت می کنند و با سکوتشان دستگاه ظلم را یاری می رسانند. و شب و در سکوت خنجر می زنند و البته اینان از هر دو قبلی ها خطرناکترند. چه اشباه الرجال نامرئی اند که خنجرشان در خدمت ارباب ظلم است.
حسین را هر سه اینها کشتند. حسین را زور و زر و تزویر کشت.
اما راه حسین همچنان پابرجاست. راه حسین راه انسانهای آزادیخواه و عدالت طلب و قسط محور است. این راه همچنان هست. از شرق تا غرب عالم نظر کنید. پیروان راه حسینی را همه جا می تواند هنوز دید. این راه به صبح رهایی بشریت منتهی است.
مانلی
December-22-10 3:21 PM
یک دفتر شعر و یک رمان، در بوته ی نقد هنر روز، مانلی به دفتر تازه اشعار بهاره رضایی نگاه کرده است و بوف کور به رمان " یکشنبه " نوشته آراز بارسقیان...
بوف کور
December-22-10 3:18 PM
يكشنبه‌ درهم‌ ريخته...
بهاره اله‌بخش
بخشی از رمان " یکشنبه " نوشته آراز بارسقیان...



امروز
اگه اون گوشه دنج با آن پنجره ای که رو به کوه باز می شد نبود، هیچ وقت اجاره اش نمی کردم. شاید هیچ جای دیگری را هم اجاره نمی کردم. خانه مان می ماندم. هر چند این اتاق کوچک فرقی با اتاق کوچک تر خودم ندارد. شلوغ و به هم ریخته است. هیچ چیز سر جایش نیست. قرار هم نیست باشد. باید این پوستر متالیکا را همین روزها بکنم.
دراز می کشم. از پنجره به کوه نگاه می کنم، به آسمان آبی و چند ابر سفید خوش تراش که به کوه دوخته شده اند. کش و قوسی به بدنم می دهم. خواب لعنتی. خاک روی کارتن ها نشسته. طوری گوشه ی دیوار کنار هم نشسته اند انگار منتظرند کسی برشان دارد. تا دم در می رسند. بیرون در یک راهرو کوچک است، درست مثل اتاق خودم. وقتی از اتاق خودم بیرون می رفتم، تو دل اتاق بغلی حمام بود. این جا اتاق دیگری نیست. به خاطر همین میز کارمم را گذاشته ام گوشه ی دیگر اتاق.
دیشب خواب دبستانم را دیدم؛ دبستان مریم. اسم کاملش این نبود، اما مادر همیشه می گفت مدرسه ی مریم، من هم همین را می گفتم، خواهرم هم می گفت مریم. میرداماد، میدان مادر، کوچه ی آبکار، مدرسه ی مریم. در یکی از کلاس هایی بودم که زمان کودکی به نظرم بزرگ می آمد. هنوز هم بزرگ بود. هفده هجده ساله بودم. سال آخر، شاید. دوقلویی بودند که همیشه ته صف می ایستادند. قدشان کوتاه نبود، اما وقتی دو طرف پسر درشت هیکل و گنده ای می ایستادند که دوست نزدیک‌‌شان بود، کوچک به نظر می‌رسیدند. اسم‌شان یادم نیست. اسم خیلی‌ها یادم نیست. آن‌ها ته کلاس خالی نشسته بودند. مثل همان وقت‌ها پسر گنده وسط میز و آن دو اطرافش. تنها چیزی که از دو قلو‌ها یادم مانده این است که چهره‌شان شبیه یکی از شخصیت‌های خیلی بامزه‌ی کارتونی بود. یادم نیست چه کارتونی. معلم سر میزش نشسته بود و من ردیف اول ایستاده بودم. خودم یعنی همین آدمی که الان هستم به آن اشاره کردم و گفتم: "من با این احمق‌ها یک عمر همکلاس بودم.» احمق‌ها... وقتی داشتم این کلمه را می‌گفتم، احساس کردم منظور بدی ندارم. مدرسه خالی بود. تصاویری مختلف از شصت هفتاد بچه‌ای را که با هم بودیم ندیدم. خیلی کم. تک و توک. نه، سال‌هاست هیچ کدام‌شان را ندیده‌ام، شاید اکثرشان رفته‌ باشند؛ یا ارمنستان، یا امریکا.
هوس چای از جا بلندم می‌کند. پنجره را باز می‌کنم. سروصدای خیابان، رفت و آمد ماشین‌ها، فریاد آدم‌ها، صدای پرنده‌ها و واق‌واق سگ، همه چیز می‌ریزد داخل خانه. دوباره پسر صاحبخانه با زنش دعوایش شده. امیدوارم این‌بار دیگر به کتک کاری و بیمارستان نکشد. سعی می‌کنم به بدوبی‌راه‌ها گوش ندهم. باد خنکی می‌وزد. هنوز ابرها از آسمان آبی جدا نشده‌اند. هوای بهار است. اما همین روزها ابرها باید بیشتر شوند تا یادمان نرود وسط پاییز هستیم. سروصداها خوابید. احتمالا ختم به خیر شد. پنجره را می‌بندم. پرده را نمی‌کشم. می‌گذارم آفتاب به صورتم بخورد.
دیگر چای خوردن هم فایده ندارد. لیوان نصفه‌ی چای را رها می‌کنم. در اتاق راه می‌روم. چند روز است کارم همین شده؛ بیدار می‌شوم، پشت لپ تاپ می‌نشینم، به صفحه‌ی خالی نگاه می‌کنم، نه چیزی می‌نویسم، نه ترجمه می‌کنم، فقط چای می‌خورم و بعدش راه می‎روم. خسته می‌شوم، دراز می‌کشم، پا می‌شوم، غذا کوفت می‌کنم و از داخل کارتن فیلم در‌می‌آورم و تماشا می‌کنم.
هنوز به کمد ته اتاق نرسیده‌ام که صدای موبایل بلند می‌شود. نیلوفر است.
"بله؟"
"الو، کجایی؟"
"تو کجایی؟"
"سر دوربرگردون چمران تصادف کردم."
باد مدام می پیچد داخل گوشی. می‎‌پرسم: "چی؟"
"سر دوربرگردون تصادف کردم، خونه‌ای؟"
"طوریت که نشده؟"
"خونه‌ای؟"
داد می‌زنم: "آره بابا، تو سالمی؟"
"می‌تونی بیای؟"
در راه‌پله عروس صاحبخانه را می‌بینم. چادرش را طوری کشیده روی سرش که نصف صورتش پیدا نباشد. زیر لب سلام می‌دهد. جوابش را می‎دهم و به راهم ادامه می‎دهم. از پله‌ها که دارم پایین می‌روم احساس می‌کنم ایستاده و دارد تماشایم می‌کند. لحظه‌ای می‌ایستم و سر می‌گردانم. کسی پشت سرم نیست.
گل‌های باغچه دارند می‌خشکند. زن صاحبخانه با بیلچه‌ای کوچک کنار باغچه ایستاده. متوجه من نمی‌شود. سرش گرم گل‌و گیاهش است. بی سروصدا از در حیاط بیرون می‌روم، بهتر که متوجه نشد.
نیلوفر آن طرف اتوبان، کنار پلیس و یک مرد ایستاده. از دور نگاهش می‌کنم که دست کشیده‌اش را روی صورتش سایه‌بان کرده و دست دیگرش را به کمرش زده و به حرف‌های پلیس و مرد گوش می‌دهد. پلیس چند تکه کاغذ در دست دارد. به‌جز ماشین پلیس، دو ماشین دیگر هم هست؛ یکی ماشین نیلوفر، دیگری هم باید ماشین آن مرد باشد. ماشین نیلوفر جلوتر پارک شده. چراغ عقبش شکسته. خدا می‌داند در این نیم ساعت که طول کشیده برسم، چه‌قدر صدای بوق و بدوبی‌راه به هوا رفته و چه ترافیکی درست شده. نیلوفر چشمش به من می‌افتد. حالت چهره‌اش تغییر نمی‌کند. خودم را سریع به آن‌ها می‌رسانم. تا می‌رسم، صدایی از بی‌سیم پلیس بلند می‌شود. جواب بی‌سیم را می‌دهد و به طرف ماشینش می‌رود. به راننده نگاه می‌کنم. مرد میان‌سالی است. کت و شلوار به تن دارد. آدم خوش‌پوشی است، اما صورتش سرخ شده. نگاهش می‌کنم، چیزی نمی‎‌گوید. فقط عصبانی سر تکان می‌دهد و با لبخندی تحقیرآمیز می‌رود طرف ماشینش. نیلوفر رو می‌کند طرفم و می‌گوید:"نمی‌اومدی."
"سالمی؟"
ابرو بالا می‌دهد و می‌گوید:"آره که خوبم."
همیشه باید بهش نزدیک شد و یکی دو کلمه باهاش حرف زد تا معلوم شود حالش چه‌طور است. امروز حالش بد است. با این که مقصر نیست، اما به هم ریخته. مگسی، خانم مگسی. امروز مگسی است.
"خوبه که خوبی، مگسی!"
چشم‌هایش گرد می‌شود، دست‌هایش را به سینه می‌زند و می‌گوید:"بازم گفتی!"
حرف بیشتری نمی‌تواند بزند، چون پلیس بر‌می‌گردد. مرد هم که سیگاری به لب گذشته، بر‌می‌گردد. پلیس متعجب نگاهم می‌کند. می‌گویم:«با این خانم هستم.»
با سر تایید می‌کند و رو به آن دو می‌گوید:" خب..."
"مرتیکه‌ی خرفت، انگار نمی‌دید دارم دور می‌زنم. آخه مرد حسابی، آدم سر دوربر گردون، عوض این‌که سرعت کن کنه، بیشتر گاز می‌ده؟"
توضیحات تصادف تمام می‌شود. نیلوفر حق دارد عصبانی باشد. واقعا مقصر نبوده. ادامه می‌دهد:"به خدا مردم دیوونه شده‌ن. تازه ندیدی چه دادوبی‌دادی راه انداخته بود بی‌خاصیت!"
می‌گویم:"خب اصلا این‌جا چیکار می‌کنی؟"
چند ثانیه خیره‌ من می‌شود. لبش را گاز می‌گیرد و دوباره حواسش را می‌دهد به راندن. می گوید:"امروز چندمه؟"
صدایش آرام است. می‌گویم:"چهارده آبان؟"
"جدی؟"
"گمون کنم."
صدایش کمی بالاتر رفته. ادامه می‌دهد:" و همین طور گمون کنی چهاردهم آبان تولد خواهرمه، خودت هم می‌دونی چه‌قدر خواهرم برام مهمه. و همین‌طوری گمون کنی می‌دونی یه هفته‌ست بهت گفتم عصر چهاردهم بابک می‌خواد براش تولد بگیره، منم باید برم. اما جدیش اینه که می‌دونی باید باشی."
هنوز کمی با داد زدن فاصله دارد. اما آرام می‌شود. می‌پیچد توی خیابان فرعی. می‌گویم:"آهان، پس به‌خاطر همینه که چهار ساعت زودتر پا شدی اومدی پیشم که مبادا گم بشم!"
جعبه‌ی دستمال کاغذی را از روی داشبورد به طرفم پرت می‌کند. می‌خندم. دستم را پشت صندلی راننده دراز می‌کنم و لم می‌دهم. می‌گوید:" نخند... نخند. منم خنده‌م می‌گیره."
"تو دیگه چرا؟"
"به بدبختیم می‌خندم. بعدش هم احتمالا گریه کنم."
"بابا چرا این‌قدر سخت می‌گیری. به‌خدا یادم بود، می‌خواستم باهات شوخی کرده باشم."
بر‌میگردد و توی چشم‌هایم زل می‌زند. تا سه میمارم، بیشتر نمی‌توانم. می‌گویم:"باشه، باشه، دروغ گفتم، یادم نبود. ببخشید."
به جلو نگاه می‌کند. چند ثانیه که می‌گذرد، لنگ شیشه‌ی ماشین را به طرف پرت می‌کند. معلوم است که سنگین نیست، اما خودم را جمع می‌کنم و دستم را می‌گذارم روی شکمم، درست روی جایی که لنگ افتاده.



نگاه...
"اگر آن گوشه‌ دنج با آن پنجره‌اي كه رو به كوه باز مي‌شد نبود، هيچ وقت اجاره‌اش نمي‌كردم. شايد هيچ جاي ديگري را هم اجاره نمي‌كردم. خانه‌مان مي‌ماندم. هر چند اين اتاق كوچك فرقي با اتاق كوچكتر خودم ندارد. شلوغ و به‌هم‌ريخته است. هيچ‌ چيز سر جايش نيست. قرار هم نيست باشد."
اينها جملات آغازين داستاني هستند كه قرار است مخاطب را با درونيات و دغدغه‌هاي جواني آشنا كند كه معتقد است: "هيچ چيزش سر جاي خودش نيست." درست مثل اتاقي كه به تازگي اجاره‌ كرده و افكار و خاطرات درهم‌ و برهمي كه دائم به ذهن راوي سرك مي‌كشند يا شبيه فصل‌هاي كتاب كه با وجود اين كه يك داستان كاملا خطي است، به صورت پس و پيش در صفحات كتاب ظاهر مي‌شوند.
شايد اگر نويسنده و راوي نيز اينقدر به‌هم نزديك نمي‌شدند، نويسنده به خود اجازه‌ نمي‌داد براي حفظ عقايد و دلايل شخصي خود در آفرينش شخصيت داستاني، روابط علي‌ و معلولي پيرنگ را ناديده بينگارد و مسائل را حل شده و طبيعي فرض كند.
مثلا راوي داستان (آربي) به علت ذهنيتي خاص از ادامه‌ رابطه‌ و ازدواج با نيلوفر سرباز مي‌زند كه در هيچ‌كجاي داستان معلوم نمي‌كند چرا، از كي و چگونه اين فكر در ذهنش جاي گرفته‌است يا در هيچ جاي داستان، دليل ترك خانه‌‌ پدري ذكر نمي‌شود بجز جملات آغازين داستان كه در ابتداي مطلب آن را نقل كرديم.
اين شروع نيز، نه واقعا دليل داستاني براي اين عمل محسوب مي‌شود و نه غير از نقش جملات شروع‌كننده‌ داستان، باري از دوش آن بر‌مي‌دارد. براي راوي خيلي راحت است كه دليل خودكشي‌ غيرمنتظره‌اش را يك اندوه بي‌پايان يا كرخت‌شدگي ذكر كند كه در داستان با آشفتگي و به‌هم ريختگي سر و وضع، زندگي و حتي روابط دوستانه‌ يا عاشقانه‌ راوي نمود پيدا مي‌كند، اما پيرنگ داستان به دلايل محكم‌تر و قانع‌كننده‌تري نياز دارد كه بتواند استحكام خود را حفظ كند.
"آربي" به چه دليل ترك تحصيل مي‌كند؟ چرا نمي‌تواند چيزي بنويسد؟ چرا خودكشي مي‌كند؟ چرا نسبت به هيچ چيز حتي زندگي خانوادگي‌ و بهترين دوستانش احساس مسووليت نمي‌كند؟ اينها پرسش‌هايي است كه راوي با روايت داستان در ذهن مخاطب طرح مي‌كند و تا آخر داستان همچنان بدون جواب مي‌گذارد. بارسقيان نه فقط به عنوان نويسنده‌ داستان از به چالش كشيدن تفكرات "آربي" سر باز مي‌زند، بلكه او را در مقابل همين سوالات كه از جانب "احمد" و "عمو ميناس" در داستان طرح مي‌شود نيز خاموش نگه ‌مي‌دارد. تنها جواب‌هايي كه در پنهان و آشكار داستان به اين پرسش‌ها داده ‌مي‌شود نظر "عمو ميناس" است كه در مورد "همنسلان آربي" بيان مي‌شود نه خود "آربي". به اين ترتيب بارسقيان جواب چرايي انتخاب‌هاي باري به هر جهت راوي را به گردن نسلي مي‌اندازد كه چنان در گرداب بيهودگي اسيرند كه شير و خط سكه، برايشان فرقي نمي‌كند.
مساله‌‌‌اي به نام "انتخاب"، چيزي‌ است كه از طرف هر كس و به هر شكلي صورت پذيرد، براي راوي محترم است و انتظار دارد كه ديگران نيز متقابلا به انتخاب‌هاي او احترام بگذارند. اين دغدغه راوي از همان ابتداي داستان و پنهان و آشكار، رخ مي‌نمايد ولي چگونگي اين انتخاب‌ها و محترم شمردن انتخاب‌هاي بي‌خردانه و بي‌دليل، چالش اصلي زندگي راوي را مي‌سازد.
مدت‌هاست وقتي در جايي دودل مي‌شوم، شك نمي‌كنم. بخصوص اگر اين شك سر مسائلي پيش‌پاافتاده مثل انتخاب بين ساندويچ مخصوص و سالامي باشد. پس همان طوري كه در ساندويچ‌فروشي ايستاده‌ام و خيره‌ تابلو غذاها هستم، سكه‌ام را از جيب شلوارم درمي‌آورم و در دستم مي‌گردانمش. به گوشه‌اي از مغازه مي‌روم. چشم از عكس‌هاي ساندويچ‌ها برنمي‌دارم. طوري كنار هم قرار گرفته‌اند...
صحنه
December-22-10 3:14 PM
در صفحات تئاتری این هفته، نمایش "هفت" را مورد بررسی قرار داده ایم و پای صحبت های کارگردان اثر نشسته ایم. دیگر از این، گفت و گو با قاضی ربیحاوی و محسن حسینی نیز از جمله ی دیگر مطالب این هفته...
صحنه
December-22-10 3:11 PM
گفت و گو با یاسر خاسب
سم تئاتر برای دیکتاتور...
یاسر خاسب با بهره‌گیری از توانایی‌های بدنی خود و آمیختن آن با ورزشهای رزمی، تمرکز بر قدرت‌های طبیعی بدنش و استفاده از ایده‌های مفهومی برآمده از تفکر نمایشی به خلق سبک خاصی از تئاتر فیزیکال دست یافته است و به دلیل خلاقیت پی‌درپی در تجربه‌های صحنه‌ای و قدرت بدنی قابل توجه‌اش توانسته در کمتر از چهارسال از تئاتر دانشجویی به دنیای تئاتر حرفه‌ای برسد. عمده دلیل موفقیت این کارگردان جوان، نگاه صادقانه و ایده‌های بکر او بوده است که با خلاقیت‌های فیزیکی در صحنه ظهور می‌کرده.گفتگویی است با وی که در ادامه می خوانید...



اغلب تماشاگران تئاتر، آثارشما را با بدن خودتان می شناسند. این بار در نمایشی که کارگردانی کرده اید بازی نمی کنید. علت چیست؟
این هم نوعی از تجربه گرایی است. هم برای من هم برای گروهم. داستان نمایشی که انتخاب کرده ام گستردگی زیادی دارد و بنابراین باید تمرکز بیشتری را نسبت به تولید آن داشته باشم.همان طور که گفتید اغلب مرا با بدن خودم می شناسند. این مهم را در نظر داشته باشید که معمولا کارهایم تک بازیگر یا حداکثر دوبازیگر داشت. اما این نمایش 17 بازیگر بر صحنه دارد که همه اینها برای طراحی های خاصی که داشتند نیاز به یک رهبر داشتند. در توانم نبود که هم بازی کنم و هم این تعداد را مورد آزمایش قرار دهم.

آنطور که مشخص است بازیگرانتان کمتر در تئاتر بوده اند و بیشتر آن ها اولین بار است که به صحنه می آیند.... نه؟
بله. این دوستان از همکاران من در ورک شاپ های تابستانه ام در متروی تهران بودند. در مدت کلاس های آموزشی دو ماهه تابستانی با این تیم به نتیجه ای رسیدیم که حاصل آن تولید نمایش "هفت" بود.همکارانم در هفت از دوستداران هنر تئاتر بودند که حالا تبدیل به بازیگران آن شده اند.


دراجرا برای نخستین بار است که از متنی غیر از آنچه خودتان نوشته اید استفاده می کنید.این نمایشنامه چه ویژگی مهمی را برایتان داشت؟
هفت اساسا به عنوان نمایشنامه ای تعریف می شود که همه آنچه به عنوان امتیازهای تجربی را درخود تعریف می کند به گروه و مخاطب ارائه می دهد.داستان "هفت " به فراخور زمان قابل تحسین است و گزینه های مناسبی را در چهارچوب های دراماتیک در اختیار گروه قرار می دهد.

اما در بسیاری از لحظات متوجه می شویم که اجرا بر نمایشنامه و موضوع غلبه می کند.
این طبیعت شکل اجرا درفرم است.در چنین آثاری مهم ترین مساله ایده پردازی اولیه است و پرداخت آن بر عهده گروه.زبان اجرای نمایش است که سوژه و موضوع را با خود همراه می کند و در خلال اجرا رابطه معکوس این دو نیز ادراک می شود.گهگاه شاهد هستیم که اجرا به دنبال داستان خود می ایستد و ریتم و تمپوی جایگاه خود را تعریف می کند.

خوب است در این باره مثالی بزیند.
صحنه سوم درست در مکانی رخ می دهد که برای تماشاگر نامعلوم است و افرادی را بر صحنه می بینیم که شناسنامه ای را به مخاطب نمی دهند.این داستان به تدریج خود را آنالیز می کند و رجوع نشانه ها به صحنه های پیشین است که به تدریج نقاط کور آن پرده را برای مخاطب واگشایی می کند.

وضعیت قرارداد اجرای نمایش شما چگونه است؟
فعلا در مورد نمایش قبلی تسویه حساب ها صورت نگرفته است. یعنی الان نزدیک به یکسال از اجرا نمایش گل می گذرد و ما هنوز مبالغ قرارداد خود را دریافت نکرده ایم. به این شکل دردناک عادت کرده ایم و فعلا انتظار هیچ پولی را برای این نمایش جدید نداریم.

آیا وضعیت قراردادهای همه گروه های تئاتر به این شکل است؟
معمولا گروههای تئاتری به همین گونه کار می کنند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.

یعنی چی؟
یعنی اگر فلان کارگردان مهم سینما به تئاتر بیاید در حین تمرینات رقم های کلانی پرداخت می شود.همه تئاتری ها می دانند که کارگردان رده اول سینمای ایران که تا به حال تئاتر کار نکرده است و در حال تمرینات نمایشی خارجی است پرداخت قسط دوم اجرایش را در گردش مالی گروهش می بیند اما دهها گروه جوان و پرانرژی با کارهای بسیار خوب همچنان در پیچ و تاب های قسط بندی های بلند مدت و فرسایشی اسیرند.

خب، چرا به این شکل ادامه می دهید؟
فراموش نکنیم که تئاتر برای قدرت سم است و دیکتاتوری را همچون افلیجی خانه نشین می کند. ما که نمی خواهیم تئاتر نابود شود.همین کمترین نفس را هم در این وضعیت غنیمتی بزرگ می دانیم.
گفت و شنید
December-22-10 3:05 PM
گفت و گو با محسن حسینی
سکوت در برابر ظلم جایز نیست...
محسن حسینی دانش آموخته رشته نمایش از کشور آلمان است که چند سالی است به عنوان بازیگر و کارگردان تئاتر ایران مشغول فعالیت است. حسینی که سال ها قبل به دلیل بی مهری های مدیران تئاتر ترجیح داد مدتی از تئاتر فاصله بگیرد امسال بار دیگر با نمایش "آنتوان آرتو" به صحنه بازگشته اما می گوید که همچنان تغییری در رفتار مدیریتی تئاتر را احساس نمی کند... شکایات و انتقادهای این چهره ی پر سابقه ی تئاتر ایران از مسئولین فرهنگی را در ادامه ی این صفحه از پی بگیرید...



آقای حسینی، شما پس از سال ها با نمایشی در بخش تجربه های نو جشنواره تئاتر فجر به صحنه آمدید. اوضاع جشنواره امسال را چگونه ارزیابی می کنید؟
متاسفانه باید بگویم که جشنواره تئاتر فجر در ایران تبدیل به محفلی برای تجربه دانشجویانی شده است که نخستین کارهای خود را در آن مورد آزمون و خطا قرار می دهند. جشنواره ای که روزگاری درآن امثال بیضایی، سمندریان، قطب الدین صادقی و بسیاری از بزرگان و فرهیختگان هنر ایران کار می کردند و گروههای قدرتمندی از کشورهای صاحب تئاتر به تهران می آمدند، امروزه به دلیل ناکفایتی مدیران و مسئولان، تبدیل به مهدکودکی شده است که دایره تجربیات دست و پا شکسته برخی را پوشش می دهد. از دو ماه گذشته تمرينات نمايش "من، آنتونم آرتو" را براي شركت در جشنواره تئاتر فجر آغاز كردم كه به در خواست مسئولان جشنواره، اين نمايش را در بخش تجربه‌هاي نو اين جشنواره شركت دادم. اين در حالي است كه اين امر به درخواست من صورت نگرفته زيرا اين بخش در جشنواره تئاتر فجر ايران به درستي مشخص نشده و بيشتر كارگردان‌هايي كه نخستين تجربه حرفه‌اي خود را در تئاتر دارند و دانشجو هستند در اين بخش شركت مي‌كنند.

تا برپایی جشنواره تئاتر فجر یک ماه و اندی باقی مانده است. سطح برپایی این فستیوال را چگونه قلمداد می کنید؟
به هرحال از قدیم می گویند مشت نمونه خروار است. آثار اعلام شده در مرحله بازخوانی را ببینید. تنها نام دو یا سه نفر با تجربه های تئاتر را درآن می بیند. نگاهی به سیاست گذاران جشنواره و کارنامه کاری شان بیندازید. تعاریف و مفاهیم از بطن کار مسیر منحرفی را انتخاب کرده است. به طور نمونه من در بخش تجربه‌هاي نو در كنار دانشجويان اسبق خود فعاليت مي‌كنم و اين در حالي است كه اين نمايش به دليل ماهيت بين‌المللي آرتو بايد در بخش مسابقه بين‌الملل شركت كند و به اجرا براي گروه‌هاي بين‌الملل نيز گذاشته شود. به قول شما پس از گذشت 5 سال در سمت كارگردان به تئاتر بازگشتم و طرح نمايش "من، آنتونم آرتو" را حدود 25 صفحه به همراه نسخه‌اي از متن اين نمايش به گروه بازبيني تحويل دادم و در ابتدا هيچ گونه ايرادي از متن اين نمايش گرفته نشد، اما بعد، پس از بازبيني اين نمايش گروه بازبيني مي‌گويند كه تمام نمايش‌هاي اين بخش مشروط هستند و نمايش شما نيز مشروط به آماده شدن كامل است؟ چون قيد مشروط را براي تمامي گروه‌هاي اين بخش دانشجو‌ها نيز به كار گرفته‌اند و كار من را در قياس با اين آثار قرار مي‌دهند.

وضعیت دیگر گروههای شرکت کننده به چه شکلی است؟ قول می دهم با این روندی که پیش گرفته اند كار هيچ گروهي براي شركت در جشنواره تئاتر فجر آماده نمي‌شود زيرا بودجه گروه‌ها به طور كامل پرداخت نمي‌شود و گروه‌ها نمي‌توانند آكسسوار خود را آماده كنند و تنها گروه‌هاي بين‌الملل نمايش خود را به طور كامل ارائه مي‌دهند زيرا از ماه‌ها پيش آماده بودند. واژه كامل بودن نمايش براي جشنواره‌هاي حرفه‌اي اروپاست نه ايران كه به گروه‌ها كمك هزينه و حتي مكان مناسبي براي تمرين نمايش اهدا نمي‌شود.
عصبانیت شما از سیستم جشنواره تا چه اندازه مربوط به مشروط شدن نمایشتان است؟
ربطی به مشروط بودن نمایش من ندارد. درباره شرط و شروط های اعمال شده داوران موظف به توضیح هستند و تا زمانی که این اتفاق نیفتد اجرایی از تئاترم در فجر نخواهم داشت. گله های من مساله همه گروههای است که در این فستیوال حضور دارند و درد همه ان کسانی است که اجازه کار نداشتند وخانه نشین شده اند. به نظر می رسد جشنواره تئاتر و فیلم فجر در این روزها تبدیل به یک شوخی شده و رویدادی علی السویه قلمداد می شود که فقط باید سالیانه به شکل بی سرو صدایی بیاید و برود. چه تعدادی از گروههایی که سال گذشته در جشنواره حضور داشتند موفق به اجرای عمومی کارهایشان شدند؟ بحث پرداخت هزینه های منعقد شده با گروهها تا چه اندازه عملیاتی شد؟ آقای پارسایی سال گذشته آمدند و رفتند. با رقم های میلیاردی برای جشنواره فجر آمدند و با همان رقم ها هم رفتند. نمی خواهم آبروی کسی را ببرم و یا دعوایی را سر دهم. واقعیت همین است. چرا اداره بازرسی ومالیات پیگیری منابع مفقود شده مالی مرکز هنرهای نمایشی را انجام نمی دهد. پس از اینکه ایشان هم تشریف بردند یک فردی از جنس خود را به عنوان دبیر جشنواره گذاشتند تا کنترل امور باز هم در دست باشد. شبکه مافیای تئاتر ایران به دست کسانی افتاده است که به واقع خون بر شیشه کرده اند و پاسخگوی هیچ مساله ای هم نیستند.

حال، چه باید کرد؟
باید در برابر این شرایط ایستادگی کرد. همین. سکوت و لب به سخن نیاوردن مساله ها را حل نمی کند. این سکوت احساس کارآمدی را با خود به همراه می آورد. مدتی است که هنرمندان تئاتر در زمنیه مدیریتی حرف می زنند و انتقاد می کنند. این خوب است که همه بشنوند در برابر ظلم سکوت جایز نیست. حق گرفتنی است و در این اوضاع بایدحق را گرفت.
گفت و گو
December-22-10 2:57 PM
گفت و گو با قاضی ربیحاوی
درام، وسیله ای برای گفتن از قوانین ضد زن
نمایش "قانون مذکر" مجموعه ای از چند تکه ی کوتاه نمایشی است که توسط قاضی ربیحاوی نوشته و کارگردانی شده است. این نمایش های کوتاه تا کنون در چند نوبت در سالن های متفاوت لندن به روی صحنه رفته اند. آخرین اجرای این نمایش هفته ی گذشته در سالن "کانوی هال" لندن به روی صحنه رفت. در حاشیه ی اجرای این نمایش، پای صحبت های قاضی ربیحاوی نشستیم. هم اویی که چنان همیشه با حوصله همیشگی و نگاه "انسانی" اش پاسخگوی سوال های ما شد. از قوانین غیر عادلانه گفت و مشکلات عدیده ای که این قوانین برای زنان ایرانی ایجاد کرده اند. قاضی بر این باور است که در بی اخلاقی های اجتماعی، مشکل اصلی از قوانینی ضد زنی است که سالهاست بر سر زنان و مردم ایران سایه افکنده اند و بر ماست که برای آزادی بیشتر و تغییر این قوانین ضد انسانی تلاش کنیم. شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید...



آقای ربیحاوی، سوال اول من درباره ی ایده ی نخستین کار است، چه شد که تصمیم به نگارش این قطعات کوتاه نمایشی درباره ی حقوق زنان گرفتید؟
اول باید توضیح بدم که بیا به جای استفاده از عبارت قطعات کوتاه نمایشی از نام اصلی این نمایش استفاده بکنیم که " قانون مُذکر " است. این نزدیک ترین ترجمه برای عنوان انگلیسی این نمایش است که متاسفانه هنوز شانس اجرایش در زبان فارسی را نداشته ام و تا کنون فقط به زبان انگلیسی اجرا شده. قانون مُذکر نمایشی شامل بیست و یک قطعه کوتاه دور یک محور است. باری
سه چهار سال پیش وقتی اولین بار اطلاعیه کمپین زنان یک میلیون امضا را دیدم و خواندم به نظرم آمد که این یکی از بهترین و موثرترین اقدامات اجتماعی از جانب عده ای از مردم ایران است.
درخواست معلوم و مشخص از جانب زنان تحصیل کرده و هوشیار ساکن ایران برای تغییر قانونهایی که ناعادلانه علیه حقوق زنان آن مملکت نوشته و ثبت شده و بسیاری از آنها هم مربوط هستند به سالها سال پیش از آغاز حاکمیت جمهوری اسلامی یعنی در زمان حکومت رضا شاه و پسرش محمدرضا هم همین قانونها درباره زنان وجود داشته و در جامعه عمل می شده، بنابراین نخستین موضوع جذاب دراین درخواست این است که مسئله اش درگیری با رژیم نیست و حاکمیت نظام را زیر سوال نمی برد، نه شعاری به نفع رژیم جمهوری اسلامی درآن هست و نه شعاری علیه آن و نه اقدامی جهت براندازی کسی یا کسانی و یا دولتی، بلکه فقط و فقط یک درخواست مشخص اجتماعی ست، و اینها همه در یکی از زیباترین و خوش گفتارترین اطلاعیه های اجتماعی به زبانی ساده و صریح آمده است، تنها هدف این است که قانونهای تحقیر کننده علیه زنان که در تاریخ قانون نویسی ایران به غلط ثبت شده اند عوض بشوند، همین، و در پایان هم درخواست همکاری از مردم را دارد، یک همکاری بسیار ساده که فقط نشاندن یک امضا هست پای این اطلاعیه.

با این تفاسیر، لابد شما هم از امضا کنندگان این بیانیه بودید، نه؟
بله. خب طبیعی ست که من به عنوان یک ایرانی که به حقوق مردم کشورم احترام می گذارم و همیشه آماده برای هرگونه کمک و همکاری که در توانم باشد هستم تصمیم گرفتم امضا خود را برای شورای گرداننده این کمپین بفرستم، اما متوجه شدم که آنان از من امضا نمی خواهند یعنی امضا من به درد آنها نمی خورد و دلیلش هم این ست که من یک ایرانی ساکن خارج هستم و آنها فقط در پی امضا کسانی هستند که در ایران زندگی می کنند و امضا من به حساب نمی آید و کمکی محسوب نمی شود، پس باید کاری دیگری می کردم و همکاری خود را طور دیگری انجام می دادم.

و اینگونه بود که نمایش قانون مذکر ساخته و پرداخته شد...
بله. همین طور است.

بسیار خوب. حالا اگر موافقید برویم سراغ همین نمایش... آن طور که من در خاطر دارم، پیشتر در گفت و گویی به تئاتر مستند اشاره کرده بودی... می خواستم بدانم پل ارتباطی شما با واقعیت جامعه و حوادث رایج در آن برای نوشتن این قطعات چه عاملی بوده است...
درباره پُل ارتباطی من با این واقعیت جامعه پرسیده ای که سوال خیلی خوبی ست و من باید بگویم محمکترین پلی که مرا به اینجا رساند نگاهی دوباره به زندگی زناشویی مادر مرحومم بود. چندتا از همین قانونهای علیه زن در زندگی مادر خود من تاثیر منفی داشته اند، و بعد زمانی هم بر زندگی همسر سابقم سایه سنگینی انداخته بودند، همچنین این تاثیرات منفی را در زندگی آدمهای نزدیک بعضی از عزیزانم مشاهده کرده بودم، اصرار داشتم که یکجوری هرجور شده ارادت خودم را به این خواست درخشان اجتماعی نشان بدهم و کمکی هرچند کوچک به این کمپین بکنم. وقتی موضوع امضا این اجازه را به من نداد به چاره دیگری اندیشیدم. بخصوص که مادرم هم تازه مُرده بود و من حس می کردم با این کار دل همیشه زنده او را شاد خواهم کرد، پس تصمیم گرفتم که کاری در جهت انعکاس صدای این کمپین انجام بدهم، و آن تصمیم بالاخره رسید به آنجا که من بعنوان یک نمایشنامه نویس خواست کمپین را بصورت دراما درآورده و برای دیگرانی که از ماجرا بی خبر هستند اجرا بکنم.
به دلیل اینکه می خواستم همه حرفهای درباره قانون در این نمایش منطبق بر واقعیت باشد و هیچ چیزش من درآوردی نباشد پس ناچار مدت زیادی به تحقیق پرداختم. از دوستانم در ایران خواهش کردم مکتوبات درباره این قوانین را با ریزه کاریهایش برایم ارسال بکنند و همچنین خواهش کردم مقداری پرونده درباره زنانی که این قوانین بر زندگی روزمره آنان سایه شوم انداخته را برایم بفرستند، تحقیق و بررسی آغاز شد، تا اینکه ماهها بعد انگیزه نوشتن نمایش پیش آمد و قطعات یکی پس از دیگری نوشته شدند و من به مدت یک سال هم مشغول نوشتن بودم، بعد متوجه شدم اجرای اینگونه نمایشها در غرب به زبان فارسی برای فقط یک عده ایرانی چندان کار مفیدی نیست چون ایرانیها که خودشان از ماجرا با خبر هستند اما من قصد دارم این صدا را به گوش کسانی برسانم که از آن بی خبرند، درضمن چون بیشتر ایرانی های ساکن اینجا زبان انگلیسی را هم خوب می دانند پس تصمیم گرفتم آن را بزبان انگلیسی اجرا بکنم که عده بیشتری بتوانند آن را ببینند

کمی هم درباره ی مخاطبین صحبت کنیم، هدف از نگاشتن این قطعات، ارتباط با چه گروهی و چه ملیتی بود؟
راستش من هنگام نوشتن این نمایش به این موضوع فکر نمی کردم که مخاطب من قرارست غربی باشد یا شرقی، فقط به این فکر می کردم که چگونه می توانم منعکس بکنم این حرف مهم را که از زبان یک عده زنان روشنفکر تحصیلکرده و متمدن ایرانی بیان شده است. بدیهی ست وقتی کمپینی و یا گروهی فعالیتش را در جهت گرفتن حقی آغاز می کند یکی از مهمترین موارد برای آن کمپین این است که دیگران را از وجود خود و از حرف و پیام خود مطلع بکند، یعنی مایل است همه بدانند که این کمپین وجود دارد و خواسته اش این چیزهاست و درنهایت برای رسیدن به هدفش، نیازمند کمک تو ست. در اینجا کمپین نیاز داشت که مردم داخل ایران و مردم خارج ایران همه و همه بدانند که اینها نه یک عده زن تروریست هستند و نه یک عده آدم ضد رژیم - ممکنه آدمهایی در آن باشه که با حضور رژیم موافق نباشد اما موضوع دسته جمعی بودن آنان فرق دارد با موضوع موافقت یا مخالفت با رژیم. و من همه سعی م این بود که بر خط و خواسته کمپین حرکت بکنم و خط و خواسته خودم را براین قطعه ها تحمیل نکنم.

سوال بعدی من این است که آدمکهای نمایشنامه های شما، تا چه حد از کلیت جامعه نشان دارند؟
اگر منظورت از آدمکهای نمایشنامه ها، همان اشخاص نمایش باشند، پاسخ این خواهد بود که چگونگی اشخاص هر نمایش بستگی به آن نمایش دارند. اگر نمایشی باشد که بطور مستقیم درباره حوادث و اتفاقات جامعه نوشته شده باشد خب بدیهی ست که اشخاص آن هم همان اشخاص جامعه هستند، ولی توضیح این نکته شاید لازم باشد که من عکاس نیستم بلکه یک درام نویس هستم، یعنی کار من اینطور نیست که عینا هرآنچه را که در بیرون هست بر روی صحنه بیاورم، نه، من از واقعیت بیرون الهام می گیرم بعد آن را تبدیل به واقعیت درام خودم می کنم.
من خودم را متعهد به واقعیت بیرون نمی دانم بلکه فقط متعهد به واقعیت دنیایی هستم که خودم آن را ساخته و پرداخته ام، و این دنیا گاهی خیلی شبیه به واقعیت بیرون هست و گاهی هم شبیه نیست.

و این موضوع درباره ی نمایش قانون مذکر هم صادق است؟ چون تا آنجا که من شاهد بودم متن این نمایشنامه بیشتر از حوادث و دنیای واقعی نشان داشت...

در مورد نمایش قانون مُذکر شرایط طور دیگری بوده و هست. هدف اصلی این نمایش طرح قانونهای است که بطور واقعی بر زندگی نیمی از افراد جامعه یعنی بر زنان کشور سایه تاریکی انداخته است. موضوع فقط تحقیر نیست بلکه ظلم علیه زن هم مطرح است. مثلا اگر شما فرزندان خردسال را به زور از مادر خود جدا بکنید کاری ظالمانه کرده اید بخصوص که آن مادر همسر یعنی پدر فرزندان خود را هم از دست داده باشد، اشاره ام به موضوع سرپرستی فرزندان خردسال است، ویا درباره قانون ارث، شما اگر زنی را که سی سال درخانه ای زحمت کشیده پس از مرگ شوهرش از آن خانه بیرون بیندازید به دلیل اینکه آن زن حق ارث بردن از ملک شوهر خودش را ندارد خب شما یک ظلم بزرگ در حق آن زن انجام داده اید. مقصودم این است که در مورد این نمایش من باید می کوشیدم که در مورد توضیح قانونها بر خط واقعیت حرکت بکنم، به همین دلیل من پس از نوشتن، متنها را یک به یک با دوستانم که وکالت می دانند دوباره و چند باره بررسی کرده ام که یکوقت موردی اشتباهی عنوان نشده باشد.
واما درمورد اشخاص نمایش هم بگویم که اینها دیگر ساخته خیال من هستند، اشخاصی که وقتی با این قوانین مواجه می شوند چه واکنشهایی از خودشان نشان می دهند، در این قسمت خودم را مقید به وفاداری نسبت به واقعیت احساس نکردم.

به نظر شما، نمایشنامه هایی از این دست، ذهنین مخاطبین غربی را نسبت به واقعیت جامعه ی ایران خراب نمی کند؟
اینکه بیان این موضوع ممکن است تاثیر منفی بر مخاطب غربی بگذارد از آن حرفهایی ست که حکومت ایران به کار می برد برای تحمیل سانسور و بستن زبان نویسندگان. پس با اجازه ات باید بگویم این حرفی ست نسنجیده، ولی می توانم بفهمم چه انگیزه ای در تو باعث بیان این سوال می شود و اتفاقا متشکرم که زمینه ای فراهم کردی تا این توضیح را بدهم که این نمایش اصلا و ابدا درباره اشخاص و درباره مردم ایران نیست بلکه این نمایش فقط و فقط درباره قانونهایی است که علیه زنان مظلوم کشور موارد اجرایی دارند.
می توانم بفهمم که به عنوان یک مرد ایرانی هنگام تماشای نمایش به خودت بگویی خب همه مردهای ایرانی هم اینقدر خشن و بی انصاف نیستند که با همسرانشان اینطور رفتار بکنند، درست می گویی، ولی این نمایش قصد معرفی مردهای ایرانی را ندارد. اگر مردها دراین نمایش اشخاص بدی هستند دلیلش این است که کار درام ما را پیش ببرند. وقتی درجامعه ای چنین قوانینی وجود دارد معنیش این هست که یک عده هم هستند که می کوشند از این قوانین به سود خودشان بهره برداری کنند. همین چند هفته پیش موضوع آن مرد معروف فوتبالیست و ماجرای قتل همسرش به همه نشان داد که قانون چگونه از مردانگی او دفاع کرد ولی آن زن را بی آنکه جرمش واقعا مشخص شده باشد به بالای چوبه دار فرستاد. پس قصد من این بود که بگویم حتی اگر یک مرد بی انصاف هم در آن جامعه وجود داشته باشد که بخواهد علیه حقوق همسرش و یا علیه حقوق دخترش کاری غیرعادلانه انجام بدهد قانون به راحتی به او اجازه می دهد.
درضمن اینکه مگر واقعیت جامعه ایران چه هست که باید مراقب باشیم در ذهن مخاطب غربی خراب نشود؟ مگر مخاطب غربی چه مرتبه بزرگی دراین دنیا دارد؟ در غرب هم مردهای خشن و غیرعادل وجود دارد که گاهی از مردهای شرقی هم بدتر هستند. و اصلا چرا ما باید واقعیت خشن موجود در جامعه خودمان را پنهان بکنیم؟ نگران چه هستیم؟ نگران اینکه زنان غربی خیال بکنند مردهای ایرانی خشن هستند و ضد زن؟ اولا که در همین بریتانیای خودمان هر دوسه هفته یک زن بر اثر خشونتهای مردانه از دنیا می رود. دوم...
از هر دری
December-22-10 2:54 PM
هادی حیدری و احمد غلامی دو چهره ی مطبوعاتی ایران در بازداشت نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی در آمده اند. در صفحات رویداد این هفته کارنامه ی هنری این دو را مروری دوباره کرده ایم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر