۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

نگذارید فرزادی دیگر را اعدام کنند

پتیشن برای نجات جان عبدالرضا قنبری

عبدالرضا قنبری معلم پاکدشت ورامین با ۱۶ سال سابقه خدمت و استاد دانشگاه، اینک منتظر اجرای حکم اعدام است. تنها جرم او شرکت در تضاهرات روز عاشورا به همراه دختر ۸ ساله اش می باشد. به گواهی تمامی شاگردان، او معلمی با سواد و دلسوزاست. انسانی که دلخوشی اش بر گزار کردن کلاسهای نویسندگی و داستان نویسی و تشکلیل انجمن قلم می باشد . انسانی که ادب را همراه با ادبیات آموخته و با مردم محروم ایران همسفره شده است . عمرش را در راه نوشتن و تالیف کتاب وقف ارتقای علمی فرزندان سر زمینمان نموده است. عبدالرضا دلش با صد هزاران رشته با این خلق پیوسته ست و زندگی را دوست دارد چون بر این باور است که می تواند دردی از دوش این جهان بیمار بر دارد. نمی دانم چگونه می توان جلوی اعدام او را گرفت ولی باید تلاش کرد، هر کس با هر توانی . میخواستم بیشتر از عبدالرضا بنویسم ولی یاد شعر زیبای فریدون مشیری افتادم که به خوبی زبان حال او است

نمیخواهم بمیرم با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان
روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی ره برد طوفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد
کجا باید صدا سر داد
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر، آسمان کور است
نمیخواهم بمیرم با که باید گفت؟
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم
به دوشم گر چه بار غم توان فرساست
وجودم گرچه گرد آلود سختی هاست
نمی خواهم از این جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهای خوب نازنین بسته ست
دلم با صد هزاران رشته با این خلق
با این مهر با این ماه
با این خاک با این آب
پیوسته ست.
مراد از زنده ماندن امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدن دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست
جهان بیمار و رنجور است
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش بر ندارم ناجوانمردی ست
نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم بیفروزم
خرد را مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیش پای فراداهای بهتر گل برافشانم
چه فردایی چه زیبایی!
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است
نمیخواهم بمیرم
ای خدا
ای آسمان
ای شب!
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است؟

۱ نظر: