۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

نظرات شما



قسمت مقالات وبلاگ فعال شد، کافیست در قسمت لینکهای مفید بر روی مقالات کلیک کنید

نامه آقای مومنی و انکار آقای دادستان از یک طرف و نامه خانم زهرا رهنورد به دادستان و جواب آقای مصداقی( از زندانیان دهه 60) به خانم زهرا رهنورد هم از طرف دیگر بسیار قابل تامل است.

بیش از آنکه بخواهم نظر خود را در اینباره بگویم دوست دارم نظر شما را جویا شوم. لذا صفحه ای در وبلاگ قرار دادم که شامل هر چهار مطلب می باشد و از دوستان خواهش دارم تا نظرات خود را در قسمت نظرات بنویسند. برای دیدن صفحه اینجا را کلیک کنید


November 30

نظر شما چیست؟

لطفا نظر خود را در قسمت نظرات بنویسید
نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد/ ایرج مصداقی

نامه زهرا رهنورد به قوه قضائیه به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

نامه تکان دهنده عبدالله مومنی به رهبر ایران درباره شکنجه و اعتراف گیری اجباری


توضيحات عبدالله مومنی در خصوص اظهارات اخير محسنی اژه ای

توضيحات عبدالله مومنی در خصوص اظهارات اخير محسنی اژه ای

توضيحات عبدالله مومنی در خصوص اظهارات اخير محسنی اژه ای: آن چه در مورد شکنجه ها نوشتم تماماً منطبق با واقعيت است، هرانا

خبرگزاری هرانا - عبدالله مومنی زندانی سياسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوين که هم اکنون دوران محکوميت خود را در زندان اوين سر می کند در خصوص اظهارات اخير محسنی اژهای مبنی بر تکذيب شکنجه وی در زندان جوابيه ای داده است.

عبدالله مومنی پيشتر در نامه ای از زندان از شکنجه های جسمی و روحی و رفتار بازجويان با وی منتشر کرده بود.

متن اين نامه که در اختيار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زير است:


بخشهايی از اظهارات جناب آقای محسنی اژه ای در نشست خبری مورخه اول اذرماه در خصوص تکذيب شکنجه های وارده به اينجانب طی بازداشت موقت در تابستان ۸۸ را از طريق برخی جرايد در زندان اوين مطالعه کردم ، لذا از انجا که اين مطالب حاوی اظهارات نادرست و کذب می باشد جهت تشحيذ اذهان عمومی نکاتی را مختصرا بيان می دارم :

۱- مخاطب نامه سرگشاده اينجانب همچنان که در نشست خبری مذکور نيز يادآوری شده است مقام رهبری به عنوان عاليترين مقام کشور و مسئول نظارت بر عملکرد سه قوه بوده است ، حال چنانچه سخنگوی محترم دستگاه قضايی جايگاه فراتری نيز برای خود قائل هستند مناسب است که افکار عمومی در اين خصوص توجيه و اطلاع رسانی لازم صورت پذيرد و در غير اين صورت به شرحی که در ادامه توضيح خواهم داد ورود ايشان به اين قضيه دچار اشکال حقوقی است.

۲- چندی پس از انتشار علنی نامه اينجانب در حالی که در چند نوبت محتوای اين نامه در جلساتی برای برخی مقامات قضايی تشريح کرده بودم ؛ در پی پيگيری دادستان محترم تهران جناب آقای جعفری دولت آبادی طی نشستی با ايشان در زندان اوين در مورخ ۸/۷/۸۹ ضمن تشريح مجدد شکنجه و رفتارهای غيرقانونی در جريان بازداشت موقت توسط بازجويان وزارت اطلاعات ، شکواييه ای مکتوب را عليه کليه آمران و عاملان اين برخوردهای غيرقانونی تنظيم کرده و شکايت خود را با طرح بالاترين مقام دادسرای عمومی و انقلاب تهران به جريان انداختم . مع الوصف از آنجا که مجموعه تحت مديريت وزير وقت اطلاعات و سخنگوی فعلی قوه قضاييه به ويژه آن دسته از ماموران و کارشناسان شاغل در بندهای ۲۰۹ و ۲۴۰ که نقشی در پرونده اينجانب داشته اند از جمله متشکی عنهم پرونده مفتوحه در خصوص شکنجه می باشند و به نظر می رسد چنانچه ايشان به عنوان يکی از اطراف دعوی و يا مطلعان از قضيه دفاعيات و يا توضيحاتی دارند بايستی آن را در محضر مقام بازپرسی مطرح کنند نه آنکه از رسانه های عمومی و جايگاه سخنگوی قوه قضاييه برای طرح و توضيح درخصوص نقاط تاريک کارنامه باندهای اطلاعاتی ، امنيتی مداخله گر در انتخابات و حوادث پس از آن بهره جويند.

۳- اينجانب بار ديگر تاييد می نمايم که کليه مطالب مذکور در نامه سرگشاده ام درخصوص نحوه شکنجه فيزيکی و روانی وارده بدون سرسوزنی اغراق تشريح شده و تماماً منطبق با واقعيت می باشد. با پرهيز از ذکر درباره جزئيات رفتارهای غيرقانونی ، غير انسانی و خلاف شرع بازجويان طرح اين مسئله را ضروری می دانم که نکات منتشره و سرفصل های اشاره شده در نامه سرگشاده با لحاظ پرهيز از ذکر رويه های غيرقانونی رايج در بازداشتگاهای امنيتی و از باب اهم فی الاهم آمده است.

۴- گرچه سخنگوی محترم در اظهاراتشان بخش مربوط به ضرب و شتم حين بازداشت را تاييد کردند ليکن ادعای جالب توجه ايشان در خصوص غيرممکن بودن اعمال شکنجه در زندان و بازداشتگاه ها با توجه به تجربه تلخ شخصی ام و نيز اخبار و قرائن فراوانی که پيش روی افکارعمومی طی يکسال و نيم گذشته وجود دارد نشان می دهد که انتخاب مخاطب و مرجع تظلم خواهی در نامه من به درستی صورت گرفته چرا که درخصوص فجايع رخداده در پرونده هايی همچون کهريزک نيز ابتدا با تمام قرائن و شواهدی که وجود داشت مقامات و مديران وقت قضايی اقدام به انکار و تکذيب می کردند اما پس از افشاگری های مکرر در سطح افکار عمومی بود که با ورود عاليترين مقام کشور مقدمات رسيدگی قضايی و مجازات عاملان پرونده فاجعه کهريزک فراهم شد.

۵- درپايان اميدوارم با طرح شکايت اينجانب نزد مراجع قضايی ضمن رسيدگی قضايی و مجازات به دادخواهی من، اراده سيالی در جهت ريشه کنی زمينه ها و عوامل بروز چنين قانون شکنی هايی برای هميشه فراهم شود.

عبدالله مومنی
آذرماه ۸۹
بند ۳۵۰ – زندان اوين

نامه تکان دهنده عبدالله مومنی به رهبر ایران درباره شکنجه و اعتراف گیری اجباری


نامه تکان دهنده عبدالله مومنی به رهبر ایران درباره شکنجه و اعتراف گیری اجباری
پنج‌شنبه، 18 شهریور 1389

ادوارنیوز: در نامه ای از زندان اوین، عبدالله مومنی سخنگوی سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) که از خرداد سال ۱۳۸۸ در زندان به سر می برد، در خصوص شکنجهء شدید، اعترافات ساختگی و محاکمهء نمایشی خود، و همچنین فقدان کامل استقلال قضایی در محاکمه اش سخن می گوید. مومنی در حال حاضر در حال گذراندن محکومیت ۴ سال و ۱۱ ماه خویش در بند ۳۵۰ زندان اوین در تهران است.

مومنی دراین نامه که خطاب به رهبر جمهوری اسلامی ایران، آیت الله سید علی خامنه ای نگاشته شده، می نویسد که پس از این که در زندان شنیده است که در سخنرانی نماز عید سعید فطرآقای خامنه ای گفته است که “اعتراف و اقرار هر متهم دردادگاه ودرمقابل دوربینها وبینندگان میلیونی شرعاً، عرفاً و عقلاً حجت، مسموع و نافذ است” تصمیم گرفته است این نامه را بنویسد.

هادی قائمی، سخنگوی کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: ” این نامه خطاب به آیت الله خامنه ای است و اگر ایشان واکنشی به آن صورت ندهد وترتیب تحقیقات گسترده و پاسخگو نگهداشتن متخلفین را ندهد جای هیچ تردیدی باقی نمی ماند که روش های وحشیانه غیرانسانی به کارگرفته شده برای اخذ اعترافات اجباری مورد تایید رهبر جمهوری اسلامی ایران است. ”

این نامه سند مهمی است که به عنوان مدرک دست اولی از روند دستگیری ها و محاکمات بعد از انتخابات ایران ارائه می شود. در این نامه، عبدالله مومنی ازضرب و جرح شدید، اقدام به خفه کردن تا حد بیهوشی، و نگهداشتن سر وی در کاسهء توالت توسط بازجویانش، حبس در سلول انفرادی برای ۸۶ روز (در یک سلول ۱.۶متر در ۲.۲متری)، تهدید مکرر به اعدام ، تهدید به آزار واذیت جنسی، وادار شدن توسط بازجویانش برای تمرین اعترافات ساختگی قبل از جلسهء دادگاه، و فقدان کامل استقلال توسط قاضی پرونده اش، ابوالقاسم صلواتی، و سایر مقامات قوهء قضاییه که دست اندرکار محاکمهء وی بوده اند و همچنین نفوذ بی حد بازجویان و ماموران اطلاعاتی در روند محاکمهء وی که همگی بیانگر ماهیت سیاسی این محاکمه است سخن می گوید.

هادی قائمی افزود: “این عمل به آیت الله خامنه ای این امکان را می دهد که بیانات خویش را در خصوص اعترافات اجباری تصحیح نماید و با تحقیق در خصوص این موارد فاحش نقض قانون، از عدالت و قانون گرایی حمایت نماید. در غیر این صورت، ایشان بر چراغ سبزی که به ماموران امنیتی و اطلاعاتی برای ادامهء این جنایات هولناک نشان داده است، صحه می گذارد.”

کمپین نگرانی عمیق خود را در خصوص سلامتی و امنیت عبدالله مومنی در مقابل هرنوع اقدام تلافی جویانه که ممکن است توسط بازجویان و زندانبانان وی در داخل زندان اوین نسبت به وی اعمال شود اعلام میدارد . پس از انتشار این نامه، کمپین شخص آیت الله خامنه ای و همچنین شخص آیت الله صادق لاریجانی ریاست قوهء قضاییه را مسئول سلامتی و امنیت عبدالله مومنی می داند. هرگونه فشارو یا ادامهء خشونت علیه عبدالله مومنی مبین حمایت و تایید رهبران ایران از چنین رفتارهایی خواهد بود.

در طول ۱۵ ماه گذشته، کمپین و سایر سازمانهای حقوق بشری مستمرا در خصوص خشونت، شکنجه، و اعترافات اجباری سیستماتیک فعالان برجستهء جامعهء مدنی که پس از انتخابات دستگیر شده اند گزارشاتی تهیه کرده اند.

مقامات ایرانی مکررا این گزارشات را تکذیب کرده اند. در جلسات ادواری شورای حقوق بشر در ژنو در بهمن ماه ۱۳۸۸ و خردادماه ۱۳۸۹ ، محمد جواد لاریجانی، نمایندهء ارشد ایران، اعمال هرگونه شکنجه را انکار کرد. در تاریخ ۸ شهریور ۱۳۸۹، وزیر امور خارجهء ایران، منوچهر متکی، به هفته نامه اشپیگل گفت که در زندانهای ایران هیچگونه اعترافات اجباری و یا ساختگی صورت نمی گیرد.

آیت الله خامنه ای و آیت الله لاریجانی هیچگونه اقدامی برای رسیدگی به خشونت و شکنجه توسط ماموران اطلاعاتی و امنیتی انجام نداده اند و آنها را تکذیب کرده اند. اما نامهء عبدالله مومنی، و همچنین نامهء دیگری از حمزه کرمی، یک فعال سیاسی دیگر که توضیحات مشابهی را ارائه کرده است، اینک بهانهء خبر نداشتن از این جنایات را از رهبران ایران سلب می کند.

کمپین بین المللی حقوق بشر عبدالله مومنی را برای شهامتش برای نوشتن این نامه علیرغم تهدیدات جدی که ممکن است با آنها روبروشود تقدیر می کند.

کمپین از بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد که باید در جلسهء عمومی سازمان ملل متحد گزارش سالیانهء وضعیت حقوق بشر در ایران را ارائه نماید درخواست می کند تا بر برپایی یک مکانیسم مستقل نظارت بر وضعیت بحرانی حقوق بشر در ایران پافشاری کند.

کمپین همچنین از اعضاء مجمع عمومی سازمان ملل متحد می خواهد تا تدبیری برای یک مکانیسم مستقل نظارتی برای ایران در جلسهء پیش روی سازمان ملل متحد در نیویورک اتخاذ نمایند.

کمپین از رهبر ایران، آیت الله خامنه ای، می خواهد تا فورا کلیهء زندانیان عقیدتی را آزاد نماید و کلیهء افرادی را که در نقض سیستماتیک و عمیق حقوق بشر دخیل بوده اند ، مورد پاسخگویی قرار دهد.

ذیلا چکیده ای از نامهء عبدالله مومنی ، همراه با متن کامل نامه، متشر می شود. .

• در خصوص دستگیری اش:

“هتاکی و فحاشی، ضرب و شتم و رفتارهای غیر قانونی از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جریان دستگیری درحالیکه گاز اشک آور که تا پیش از آن در خیابانها استفاده می شد در فضای بسته مرا به حالت خفگی انداخته و امکان هرگونه تحرکی را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کینه و دشمنی چنان مرا به زیر مشت و لگد گرفتند که با بینی، دهان و دندانهایی خونین و دستان و پاهایی زنجیرشده به مسئولان شان در زندان اوین تحویل شدم؛ و جالب آنکه وقتی به ماموران که حدود بیست نفر بودند در برابر فحاشی و ضرب و شتم می گفتم که از شما به قاضی شکایت می کنم، با فحش های رکیک آنها و الفاظ وقیحانه به خودم و قاضی مواجه می شدم. این البته دستگرمی آغاز کار بازجویان بر روی جسم و روح من بود. از همان ابتدای بازداشت درحالیکه مدام در گوشم می خواندند که “نظام ترک برداشته” با این وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهید شد”.

• در خصوص شکنجه و بدرفتاری:

” تحمل انفرادی و بازجویی های طولانی امری بود که باید به آن عادت می کردم. اما درکنار انفرادی، بی خوابی های مکرر در نتیجه جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی های پیاپی نیز ترجیع بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آنقدر بود که گاهی باعث می شد در حین بازجویی از هوش بروم. گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می آمد، چنین می شد و چندین بار آنچنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می فشرد که بی هوش برزمین می افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برای ام زجرآور می شد.”

• در خصوص اعترافات اجباری

“در ماه اول بازجویی مدام این جمله را از زبان بازجوها می شنیدم که “خونی ریخته شده و نظام ترک برداشته و خیلی از شماها باید اعدام شوید و شاکی شما نیز نظام است”. هر بار نیز که در بازجویی “مطابق میل بازجو” و به تعبیر آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمی گفتم، گفته می شد که “یا جواب باید مطابق آنچه باشد که ما می خواهیم یا باید همین برگه بازجویی را بخوری و قورت بدهی” و این فقط تهدید نبود بلکه پس از رد خواسته هایشان با زور و فشار برگه های بازجویی به من خورانده می شد و جالب آنکه این عمل حتی یکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامی که روزه دار بودم نیز انجام شد.”

“از همان ابتدای بازجویی من را وادار به تک نویسی علیه دوستان و نزدیکان کرده و وقتی مقاومت کردم علاوه بر ضرب و شتم و سیلی های پیاپی با این پاسخ بازجو مواجه شدم که “باید تک نویسی کنی تا شخصیت کذایی ات خورد شود”. شاید از همین رو و برای خورد شدن و تحقیر شخصیتی من بود که مرتبا می خواستند به روابط و مسائل اخلاقی ناکرده خود نیز اعتراف کنم و وقتی می گفتم این سخنان درست نیست و من نمی توانم علیه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش های رکیک و ضرب و شتم و این پاسخ آنها روبرو می شدم که ” فاحشه ای را در دادگاه می آوریم تا علیه تو اعتراف کند و بگوید که رابطه نامشروع با تو داشته است”.”

• در خصوص محاکمات نمایشی

در ادامه چنین فشارهایی و پس ۸۶ روز انفرادی و بعد از ۵۰ روز بی خبری مطلق، عدم دسترسی به تلفن و ملاقات با خانواده (که منجر به طرح این پرسش در رسانه ها شده بود که آیا عبدالله مومنی زنده است؟) پس ازانجام تمرین زیر نظر بازجویان برای اعتراف علیه خود روانه دادگاه شدم. درحالیکه نه اجازه داشتم وکیلی برای خود اختیار کنم و نه البته علاقه ای داشتم حتی با اختیار کردن وکیل – وکیل تسخیری و مورد تایید و هماهنگ با بازجویان- به دادگاهی مشروعیت بخشم که دفاعیه متهمش پیش از محاکمه به او دیکته شده است. بازجویان به دروغ به من گفته بودند که قبل از مهرماه (۱۳۸۸) بدون حکم از زندان آزاد می شوی و کافیست در دادگاه متن مورد نظر را بخوانی تا از بند رهایی یابی. من اما بدنبال آن نبودم که با اعتراف در دادگاه علیه خود، از زندان رهایی یابم بلکه تنها به دنبال آن بودم که از فشار روحی و جسمی شبانه روزی بازجوها و مشت آهنین آنها خلاصی پیدا کنم، تا لااقل هر روز با فحش های رکیک و ناموسی خطاب به خود و خانواده ام مواجه نشوم، تا برای پذیرش یک اعتراف دروغ سرم را داخل چاه توالت فرو نکنند، تا از ضرب و شتم های پیاپی و سیلی و مشت بازجو خلاصی یابم، تا تهدید مداوم به اعدام و اعمال روش های کثیف در بازجویی تمام شود، تا مگر داستان کثیف اعتراف کردن به انحرافات اخلاقی نداشته، پایان یابد. به این ترتیب بود که با دفاعیه ای که برایم آماده شده بود به دادگاه رفتم. در دادگاه تلاش کردم متن دفاعیه را به گونه ای بخوانم که مشخص باشد انشایی دیکته شده را از رو می خوانم. باید علیه خود اعتراف می کردم و متنی دیکته شده را که به مثابه کیفرخواست علیه خود بود به عنوان دفاعیه می خواندم، بدون آنکه اعتقادی به آن داشته باشم.

• در خصوص استقلال مقامات قوهء قضاییه

“گویی اراده بازجو بالاتر از دستگاه قضایی و هر قانونی است چرا که حتی بازجویان مدعی بودند که احکام قضایی را نیز آنان صادر می کنند. شاید ذکر این نکته ضروری باشد که قاضی پرونده من(قاضی صلواتی) مطرح می کرد که اگر بازجویان از تو راضی باشند، شما را آزاد می کنم؛ که این خود موید میزان استقلال مقام قضا از ضابطین خود است.”

متن کامل نامه مومنی به شرح زیر است:

“بسمه تعالی”

لا یحب الله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم و کان الله سمیعا علیما

خدا دوست ندارد کسی عیب خلق خدا را به بلندی صدا کند مگر آنکه ستمی به او رسیده باشد وبخواهد از دست ظالم فریاد و دادخواهی کند و زشتی عمل ظالم را فاش گوید. (سوره نساء آیه ۱۴۸)

جناب آیت الله خامنه ای

مقام رهبری جمهوری اسلامی ایران

در یکی از روزهای بازداشت در زندان اوین فرصتی دست داد تا سخنان شما را از تلویزیون در ضرورت ضدیت با ظلم و رعایت انصاف و عدالت بشنوم (۲/۴/۸۹) و همان روز بود که تصمیم گرفتم تا این نامه را خطاب به شما بنویسم از آن رو که شاید اخبار این بازداشتگاهها به شما نرسد و ندانید که غیر از کهریزک در بازداشتگاه اوین نیز یک زندانی نه تنها از حداقل حقوق برخوردار نیست بلکه شدیدترین فشارهای روحی و جسمی نیز با هدف ترور شخصیتی و اقرار اجباری بر او وارد می شود. همچنین از آنجا که شنیدم در همان ایام که من و امثال من تحت سخت ترین شکنجه ها جهت اعتراف به جرایم ناکرده بودیم، حضرتعالی در خطبه های نماز عید سعید فطر، اظهار داشته اید که “متهم هر چه درباره خود بگوید در دادگاه، این حجت است” قصد کردم طی این نامه شکنجه ها و رفتارهای غیرقانونی، غیرشرعی رفته بر خودم را شرح دهم تا به این پرسش پاسخ جدی داده شود که آیا اعترافاتی که از طریق چنین شیوه های غیرانسانی و غیراخلاقی اخذ می شود نیز از نظر شما معتبر است یا خیر؟ بدین ترتیب و به امید تشکیل کمیته ای حقیقت یاب جهت بررسی آنچه در طول دوران بازداشت، بازجویی و دادگاه بر من به عنوان یک زندانی جمهوری اسلامی در دوران حکومت شما گذشته است را بازگو می کنم. گرچه امیدوارم بازگویی آنچه بر من رفته است، به جای تحقیق در خصوص واقعیت ماجرا و اجرای عدالت، به افزون شدن فشارها و تلخ تر شدن ایام زندان نیانجامد.

مقام رهبری

امروز که به عنوان یک منتقد نظام جمهوری اسلامی در زندان اوین بسر می برم، بی مناسبت نمی دانم که در چند سطر مواضع سیاسی خود را طی یک دهه گذشته بیان نمایم. اینجانب در سال ۱۳۷۵ وارد دانشگاه شدم و در همان سال ابتدایی ، به عضویت انجمن اسلامی دانشجویان و متعاقب آن دفتر تحکیم وحدت درآمدم و تا سال ۱۳۸۴ که مدرک کارشناسی ارشد جامعه شناسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی(ره)اخذ نمودم به عنوان عضو شورای مرکزی و دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت،فعالیت کرده و از سال ۱۳۸۴ تا به امروز به عنوان عضو شورای مرکزی سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی(ادوار تحکیم وحدت) و سخنگوی آن مجموعه قانونی، در جهت پیشبرد دموکراسی و حقوق بشر، به فعالیت پرداخته ام. در دوران حضور در جریان دانشجویی، دغدغه اصلی من و همفکرانم تاکید بر استقلال نهاد دانشگاه از نهاد قدرت و احزاب و جریانات سیاسی و نقد حاکمیت در جهت همراهی با ملت ایران بوده است. من و دوستانم در مجموعه دفتر تحکیم وحدت معتقد بودیم که جنبش دانشجویی رسالت بستر سازی برای طرح مطالبات آزادی خواهانه و تاریخی مردم و دفاع از حقوق شهروندان ، فارغ از هرگونه گرایش و سلیقه آنان را بر عهده دارد و هم از این رو معتقد بودیم و هستیم که جریان دانشجویی به جای مجیز گویی قدرت و اصحاب آن، می بایست به نقد هرگونه ویژه خواری و امتیاز طلبی برای هر قشر و یا طبقه خاصی پرداخته، از حقوق احاد ملت از جمله زنان، اقلیت های مذهبی و قومیت ها دفاع نماید. از این رو در طول یک دهه گذشته همواره مغضوب قدرت و نهادهای امنیتی بوده و به همین دلیل، چندین بار طعم زندان و انفردای را چشیده ام، به گونه ی که با احتساب دوره ی اخیر، قریب به ۲۰۰ روز سلول انفرادی را تجربه کرده ام. اگر چه زندان های قبلی نیز عاری از فشار و شکنجه نبوده است اما از این رو که دوره ی اخیر، تجربه ی متفاوت را به نمایش گذاشت و آگاهی افکار عمومی و مسولان امر از جنایات رخ داده داده امری بیش از پیش ضروری است بدان می پردازم

مقام رهبری

هتاکی و فحاشی، ضرب و شتم و رفتارهای غیر قانونی از همان لحظه اول بازداشت من آغاز شد. در جریان دستگیری درحالیکه گاز اشک آور که تا پیش از آن در خیابانها استفاده می شد در فضای بسته مرا به حالت خفگی انداخته و امکان هرگونه تحرکی را از من سلب کرده بود ماموران دست بردار نبوده و با کینه و دشمنی چنان مرا به زیر مشت و لگد گرفتند که با بینی، دهان و دندانهایی خونین و دستان و پاهایی زنجیرشده به مسئولان شان در زندان اوین تحویل شدم؛ و جالب آنکه وقتی به ماموران که حدود بیست نفر بودند در برابر فحاشی و ضرب و شتم می گفتم که از شما به قاضی شکایت می کنم، با فحش های رکیک آنها و الفاظ وقیحانه به خودم و قاضی مواجه می شدم. این البته دستگرمی آغاز کار بازجویان بر روی جسم و روح من بود. از همان ابتدای بازداشت درحالیکه مدام در گوشم می خواندند که “نظام ترک برداشته” با این وعده مواجه بودم که “شماها اعدام خواهید شد”. انتظار تحقق این وعده تا مدتها بارها وقتی در طی شبانه و روز بدون هیچ توضیحی مرا از سلولی به سلولی دیگر و از بندی به بندی دیگر منتقل می کردند مرا در بیم و هراس نسبت به ادامه حیات خویش قرار می داد. طی ۸۶ روز انفرادی هیچ وقت آسمان را ندیدم و طی هفت ماه بازداشت در بندهای امنیتی ۲۰۹ و ۲۴۰ تنها شش بار از “حق هواخوری” برخوردار شدم و پس از دوران انفرادی و حتی پایان بازجویی و برگزاری دادگاه هر دو هفته تنها یک بار اجازه تماس تلفنی کوتاهی آن هم با حضور بازجو با خانواده را داشتم.

بگذریم و بگذارید به شرح روزهای ابتدای بازداشت خود برگردم: پس از بازداشت به شرح فوق، روانه انفرادی در سلول ۱۰۱ بند ۲۰۹ اوین شدم و در بدو ورود متوجه وجود مدفوع در زیر موکت سلول شده و اعتراض کردم، پاسخم این بود که “شایسته بیشتر از این نیستی”.

از بند ۲۰۹ نیز که پس از دو روز مرا به بند ۲۴۰ منتقل کردند و در اختیار وزارت اطلاعات قرار گرفتم، شرایط زندان سخت تر و غیرانسانی تر شد. برخلاف مصوبه مجلس ششم و دستور آیت الله شاهرودی که هر دو سلول انفرادی را یکی کرده بودند تا سوئیت بشود، در اینجا هر سلول انفرادی را تقسیم به دوسلول کرده بودند با ابعاد ۶۰/۱ در ۲۰/۲ متر (به شکلی که عرض سلول از قد من کوتاه تر بوده و تنها در یک وضعیت امکان درازکشیدن داشتم). یک سطل فلزی که بر سر چاه توالت جهت اجابت مزاج گزارده بودند و یک شیرآب در بالای آن نیز داخل سلولی به همین اندازه بود تا زندانی برای نیازهای اولیه نیز از سلول بیرون آورده نشود. در فضای قبر مانند سلول و سکوت گورستانی بند، متاسفانه وضعیت سلول نیز به شکلی بود که جهت قبله به سمت سطل فلزی مذکور بوده و فاصله سجده گاه زندانی با آن حدود یک وجب بود و نورافکنی هم ۲۴ ساعته روشن بود تا مبادا زندانی هوس خواب در سر بپرورد.

تحمل انفرادی و بازجویی های طولانی امری بود که باید به آن عادت می کردم. اما درکنار انفرادی، بی خوابی های مکرر در نتیجه جلسات بازجویی چند ساعته و ایستادن بر روی یک پا و ضرب و شتم و سیلی های پیاپی نیز ترجیع بند این روزها بود. فشارها و آزار ناشی از عدم اطاعت از خواست بازجویان آنقدر بود که گاهی باعث می شد در حین بازجویی از هوش بروم.

گاهی نیز که گویی باید مشت آهنین از آستین بازجو بیرون می آمد، چنین می شد و چندین بار آنچنان بازجوی پرونده، گلویم را تا حد خفگی می فشرد که بی هوش برزمین می افتادم و تا روزها از شدت درد در ناحیه گلو، خوردن آب و غذا برای ام زجرآور می شد. البته صدمات ناشی از شکنجه تنها متوجه یک زندانی چون من نیست بلکه به شخص بازجو و شکنجه گر نیز آسیب می رساند تا جایی که به یاد دارم در جریان یکی از بازجویی ها پس از ضربات متعدد و مکرر بازجو که با پشت دست به دهان و دندانهایم می کوبید متوجه ایراد جرح بر روی انگشتان دست اش شدم.

بازجویان حتی از فریاد و ناله های من نیز در هنگام ضرب و شتم علیه دیگر زندانیان استفاده می کردند به طوری که بعدها از برخی زندانیان شنیدم که با ترتیب دادن جلسات بازجویی همزمان ضجه های من را به گوش سایر زندانیان می رسانده اند تا آنها را نیز بدین وسیله تحت فشار و شکنجه روحی و روانی قرار دهند.

بدین ترتیب بازجویی ها تنها یک هدف داشت: بریدن زندانی و اعتراف او به آنچه بازجو می خواهد و البته وقتی می پرسیدم که چگونه می توان برای اعتراف گرفتن دست به چنین رفتارهایی زد، پاسخی چنین می شنیدم که “به گفته بنیانگذار انقلاب، حفظ نظام اوجب واجبات است”.

در ماه اول بازجویی مدام این جمله را از زبان بازجوها می شنیدم که “خونی ریخته شده و نظام ترک برداشته و خیلی از شماها باید اعدام شوید و شاکی شما نیز نظام است”. هر بار نیز که در بازجویی “مطابق میل بازجو” و به تعبیر آنها “مطابق مصلحت نظام” پاسخ نمی گفتم، گفته می شد که “یا جواب باید مطابق آنچه باشد که ما می خواهیم یا باید همین برگه بازجویی را بخوری و قورت بدهی” و این فقط تهدید نبود بلکه پس از رد خواسته هایشان با زور و فشار برگه های بازجویی به من خورانده می شد و جالب آنکه این عمل حتی یکبار در ماه مبارک رمضان و در هنگامی که روزه دار بودم نیز انجام شد، البته وقتی کتک زدن و فحش های ناموسی در شب های مبارک قدر حرمتی نداشته باشد، دیگر هر رفتاری مجاز خواهد بود.

جناب آیت الله خامنه ای

از همان ابتدای بازجویی من را وادار به تک نویسی علیه دوستان و نزدیکان کرده و وقتی مقاومت کردم علاوه بر ضرب و شتم و سیلی های پیاپی با این پاسخ بازجو مواجه شدم که “باید تک نویسی کنی تا شخصیت کذایی ات خورد شود”. شاید از همین رو و برای خورد شدن و تحقیر شخصیتی من بود که مرتبا می خواستند به روابط و مسائل اخلاقی ناکرده خود نیز اعتراف کنم و وقتی می گفتم این سخنان درست نیست و من نمی توانم علیه خود به دروغ اعتراف کنم با فحش های رکیک و ضرب و شتم و این پاسخ آنها روبرو می شدم که ” فاحشه ای را در دادگاه می آوریم تا علیه تو اعتراف کند و بگوید که رابطه نامشروع با تو داشته است”.

تخصص بازجوی نظام جمهوری اسلامی و به اصطلاح سربازان گمان امام زمان در استعمال الفاظ رکیک و فحش های ناموسی – رکیک ترین فحش هایی که به هیچ عنوان در این نامه نمی توان به آن اشاره کرد و حتی برای اولین بار در عمرم به گوشم می خورد- برای ام تجربه دردناکی بود و در ادامه همین بازجویی ها و فحاشی ها وقتی از بازجوی خود می شنیدم که “بلایی سرت می آوریم که وقتی بیرون اسم ۲۴۰ را شنیدی بدنت بلرزد”، از خود می پرسیدم که چگونه یک دستگاه امنیتی می تواند با چنین تهدیدها و ارعاب هایی امنیت را در کشور برقرار کند و عاقبت چنین روش هایی به کجا خواهد رسید؟ آیا با تکیه بر انهدام روانی و شخصیتی زندانیان به عنوان حلقه مکمل شکنجه و سرکوب می توان به عدالت دست یافت؟ اینکه در رفتار ضابطان هیچ ضابطه ای جز قاعده اعتراف گیری به هر قیمت، حکفرما نباشد با کدام اصول اخلاقی، شرعی و انسانی سازگار است؟ بازجویان در تمام طول بازجویی بارها به مادر مرحومه ام که زنی مومنه و مادر شهید است ، با بدترین وجه ممکنه ، مورد فحش وناسزا و الفاظ رکیک قرار می دادند، همسر فداکارم، بارها برغم آنکه زنی مسلمان و مومنه و همسر شهید است( و با آنکه می دانستند من با همسر برادر شهیدم ازدواج نموده ام) به عنوان….. می نامیدند و خواهرن و نوامیس مرا به فجیع ترین وجه ممکن با لقب …. مورد دشنام و توهین قرار می دادند. این ابراز مکرر الفاظ ناشایست از مدافعین نظام اسلامی شامل حال برادر شهیدم نیز می شد و هدیه ی خانواده ما به مهین را منافق می خواندند.

آنان نه تنها برای ما، که برای مسئولان سابق و فعلی کشور نیز هیچ حرمتی قائل نبودند و بارها شاهد بودم که با فحاشی و الفاظ زشت و زننده از شخصیت هایی همچون حجت الاسلام سید حسن خمینی( به عنوان لپ گلی، بچه مزلف، و از نظر اخلاقی مساله دار و…)، آیت الله هاشمی رفسنجانی(فاسد و…)، میرحسین موسوی(دجال و…)، حجه الاسلام مهدی کروبی(فاسد مالی و اخلاقی و…)، حجت الاسلام سید محمد خاتمی( فاسد اخلاقی و با نام بردن از برخی زنان مسلمان ومتدین مدعی رابطه ایشان با آن زنان بودند) ، آیت الله موسوی خوئینی ها ( مفسد و… ) یاد می کردند. در حالی که حتی برخی از این افراد را در طول زندگی خود ندیده بودم، و می خواستند که سخنانی علیه آنها در دادگاه به زبان آورم. در خصوص آقایان کروبی و عبدالله نوری می خواستند واژه های سخیفی و ناشایستی علیه آنان در دادگاه به زبان آورم. در مورد آیت الله موسوی خوینی می گفتند که شما باید از ایشان در دادگاه اسم بیاورید و بگوید ایشان در به اصطلاح فتنه، نقش اصلی و محوری را داشته و صحنه گردان و طراح اصلی فتنه بوده است در حالیکه تاکنون هیچ گاه ایشان را ندیده ام. در این رابطه گفتنی است که در مودبانه ترین حالت ذکر نام این شخصیت ها، فی المثل جناب آقای هاشمی را همیشه “اکبر شاه” خطاب کرده و می گفتند که همه اینها را به زندان می آوریم. گویی اراده بازجو بالاتر از دستگاه قضایی و هر قانونی است چرا که حتی بازجویان مدعی بودند که احکام قضایی را نیز آنان صادر می کنند. شاید ذکر این نکته ضروری باشد که قاضی پرونده من(قاضی صلواتی) مطرح می کرد که اگر بازجویان از تو راضی باشند، شما را آزاد می کنم؛ که این خود موید میزان استقلال مقام قضا از ضابطین خود است.

به فشار برای اعتراف اخلاقی علیه خود اشاره کردم و اکنون برای آنکه سخنم را دقیق تر کرده باشم، شرح تنها یکی از جلسات بازجویی خود در یک سلول، درخصوص مسائل اخلاقی را بازگو می کنم باشد که این نمونه کثیف اعمال شده در حق من با معیارهای اخلاق و عدل و انصاف و رفتار و سیره علوی و نبوی سنجیده و تطبیق داده شود: باری دریک سلول کوچک بازجوها به سراغ من آمدند و گفتند که آیا تصمیمت را به اعتراف گرفته ای؟ پرسیدم که درچه خصوصی؟ گفتند در مورد مسائل اخلاقی، گفتند “همه مسایل اخلاقی که داری بگو و خودت را خلاص کن و هرآنچه از دیگران نیز می دانی بازگو کن”. آنها به دروغ خبر از مسایل اخلاقی برخی از زندانیان و مسئولان سابق نظام می دانند و ادعا می کردند که از فلان فعال سیاسی اعترافاتی در مورد روابط نامشروع اش گرفته ایم. بصورت مداوم مسائل مربوط به پرونده دیگران که یا با زور و فشار و شکنجه از آنان اخذ شده بود و یا اساسا کذب محض و دروغ بود را به هدف تخریب چهره ی آنان مطرح می کردندکه البته بعدها متوجه شدم که این حربه و شیوه کثیف بیت الغزل بازجویی از زندانیان سیاسی پس از انتخابات به ویژه چهره های سرشناس بوده است.( بطور مثال در خصوص یکی از چهره های برجسته و متدین اصلاحات، بارها مسائلی در خصوص ارتباط ایشان با زنان شوهر دار را مطرح می کردند)

در آن شرایط، که اصرار به اعتراف به داشتن رابطه ی نامشروع با دیگران ، جهت به اصطلاح خلاص کردن و پاک شدن من وجود داشت. هر چه قسم خوردم که به زنم پایبند بوده ام و گفتم که به رئیس تیم تان هم گفته ام طرح این مسائل هیچ مشکلی را حل نمی کند و وارد این اتهامات ناروا نشوید و بس کنید. پاسخ می دادند که ما می خواهیم تو اعتراف کنی تا نشانه صداقت و همکاری ات باشد و اگر روی کاغذ بنویسی و اعتراف کنی در حکمت تخفیف داده می شود و در غیر اینصورت برخوردها تندتر خواهد شد. آنها همچنین می گفتند که البته اعتراف تو به ما کمکی نمی کند چون ما همه چیز را می دانیم و این اعتراف فقط کمکی به خودت است. گفتند که می رویم و برمی گردیم و در این فاصله با فکر و حوصله و درنظر گرفتن عواقب، آنچه لازم است را روی کاغذ بنویس. به آنها گفتم که جوابم از اکنون روشن است که درنتیجه سیلی های محکمی بر صورتم فرود آمد پس از این مجادله بازجویان از سلول بیرون رفتند و من با خدای خود عهد کردم که در مقابل آنها کوتاه نیایم و هیچ چیز خلاف واقعی را نپذیرم و بر کاغذ نوشتم که “من هیچ رفتار و عمل غیراخلاقی نداشته ام”.

در فضای دلهره و انتظار، مدت مدیدی را منتظر ماندم تا بازجویان برگردند. پس از ساعتی بازگشتند و پرسیدند که آیا آنچه باید را نوشته ای یا نه؟ و من نیز بیان داشتم همان را که به شما قبلا هم گفته بودم نوشتم. کاغذ را از من گرفتند و خواندند. پس از خواندن کاغذ بازجویی، به من هجوم آورده و با مشت و لگد و سیلی به جان من افتادند و به خود و خانواده ام تا جای ممکن فحاشی کردند و پس از کتک کاری مفصل و تحقیر و توهین گفتند “به تو اثبات می کنیم که حرامزاده و ولدزنا هستی”.

این سخنان عصبانیت مرا نیز برانگیخت و به درگیر شدن من با آنان نیز منجر شد که البته نتیجه آن فرو کردن سر من در چاه توالت بود، آن چنان که کثافت های درون توالت به دهان و حلق من وارد و به مرحله خفگی رسیدم. سرم را بیرون آوردند و گفتند که می رویم و تا شب بر می گردیم و تو تا آن زمان وقت داری که به مسائل اخلاقی ات اعتراف و خودت را خلاص کنی. می گفتند که “باید کاملا توضیح دهی که با چه کسی در چه زمانی و در کجا و چگونه ارتباط داشته ای” و حتی از من می خواستند که در برگه بازجویی ام بنویسم که “در دوران کودکی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته ام”. بارها به تجاوز و استعمال بطری و شیشه نوشابه و چوب تهدید می شدم تا جایی که فی المثل بازجوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی بیان می کرد که چوبی را در …. استعمال می کنیم که صدتا نجار نتواند آن را در بیاورد. و می گفت مسایلی در خصوص مساله دار بودن اخلاقی شماها به سایت ها سفارش داده ایم که به زودی در سطح جامعه بصورت بلوتوث یا سی دی منتشر شود. در شرح این واقعیت تاسف آوری که حکایت از فروپاشی نظام اخلاقی در میان ماموران منتسب به یک حکومت دینی دارد و یادآوری آن نیز برایم عذاب آور است به همین مقدار بسنده می کنم تا روشن شود که یک زندانی سیاسی محبوس در اوین برای اعتراف به ناکرده های خود تحت چه فشارهایی قرار می گیرد. و این پرسش را در برابر شما مطرح کنم که آیا وجود این برخوردها بدین مفهوم نیست که حکمرانان و حاکمان فعلی نظام جمهوری اسلامی در آزمایش عدالت اخلاق و انسانیت مردود شده اند؟ گرچه این وقایع بی سابقه نبوده و حتی افکار عمومی نیز با انتشار جریان بازجویی از همسر سعید امامی در سالها پیش بدان پی برده بوده اند اما جریان بازجویی ها از زندانیان سیاسی در سال ۸۸ نشان داد که آن واقعه یک تخلف موردی نبوده و اراده ای برای برخورد با این بی قانونی ها در کشور وجود ندارد. آنان بصورت مداوم بر این نکته پای می فشردند که ما به پشتوانه ی رهبری از هرگونه برخوردی برای رسیدن به هدف استفاده می کنیم و هیچ خط قرمزی برای رسیدن به اهداف خود نداریم و استفاده از هر روشی برای وادار سازی افراد و منتقدین به پذیرش القائات بازجویان در راستای حفظ نظام را مشروع بلکه واجب می دانستند.

مقام رهبری

برای آنکه از ذهنیت تیم بازجویی و فضای حاکم بر آن بیشتر اطلاع داشته باشید نیز سخنی را نقل می کنم که یکبار بازجو در جلسه بازجویی به من گفت و با زبانی آکنده از نفرت و خشم فریاد زد “حاضر بودم گردن هاشم آقاجری را بعد از سخنرانی همدان از پشت با دست های خودم می بریدم و حتی اگر پس از آن هفت بار اعدام می شدم راضی بودم، اما به خاطر مصلحت نظام و برای آنکه به پای نظام نوشته نشود این کار را نکردم و در مورد امثال تو نیز همینطور است.” آن بازجو می گفت که در قنوت نماز به جانب خدا استغفار می کند که نتوانسته است حکم او را اجرا کند و امثال ما را به خیال خود، به جهنم بفرستد.

البته به باور من این سخنان بازجویان ادعایی بی پایه بود چرا که آنان در واقع به هیچ ایدئولوژی اعتقاد نداشته و حتی به قرائتی غیر رحمانی و خشونت آمیز از دین نیز پایبند نیستند و تنها حضور در قدرت و بهره مندی از منافع آن و همچنین کینه و نفرت نهادینه شده در آنان است که انگیزه این افراد در ماموریت های غیرانسانی شان را تشکیل می دهد.

رهبر جمهوری اسلامی

دروغ همچنان که در فضای جامعه رواج پیدا کرده و ابزار حکمرانی گشته است در داخل زندان نیز ابزار کارآمد بازجویان است. مبنای حرکت بازجویان در تمامی مراحل بازجویی “دروغ و فریب” است به طور نمونه آنها در مورد وضعیت سیاسی کشور اخبار و تحلیل های کذب به زندانیان داده و سعی در تخریب روحیه آنان داشتند به طور نمونه پس از راهپیمایی روز قدس به سراغ ما آمده و می گفتند که “۵۰ نفر در در این روز به خیابان ها آمده و مردم آقای خاتمی را کتک زده و ما وی را نجات داده ایم”. و یا می گفتند که “خشم مردم از موسوی چنان است که یک گردان محافظ برای حفاظت از جان وی گذاشتیم که مردم او را نکشند”. در دادگاهمن ، عنوان شد که طی سفری به آلمان، آموزش انقلاب مخملین دیده ام ، در حالی که پاسپورت من سالهاست توسط وزارت اطلاعات توقیف شده و اساسا تاکنون هیچ گونه سفری به اروپا و کشورهای غربی نداشته ام. بازجویان تلاش بسیاری داشتند تا فضای سلول انفرادی را به صحرای محشر و دادگاه عدل الهی تعبیر کنند و می گفتند تصور کنید در روز قیامت هستید و باید به همه گناهان خود اعتراف کنید. البته تفاوتی را در نظر نمی گرفتند و آن این بود که در قیامت اعضا و جوارح انسان علیه او به سخن در می آیند اما در سلول انفرادی و تحت بازجویی و فشار جسمی و روحی، زندانی مجبور به اعتراف دروغ علیه خود نیز می شود بلکه از دستان بازجو و مشت های آهنین آنها رهایی یابد. برای بازسازی چنین محشری بارها متهمین در سلول های کناری را مورد کتک و ضرب و شتم قرار می دادند تا علاوه بر فشار روحی و شکنجه ی ما، ضجه های دردمندانه مضروبین، یادآور عذاب الهی در محشر کبری باشد.

آری چنین است رفتارهایی که در چارچوب حکومت ولایی و باتوجیه حفظ نظام با منتقدان و مخالفان انجام می شود و این موید این گزاره است که نظام مبتنی بر چنین قرائتی از حکومت دینی تحمل هیچ نوع مخالفت و اعتراض قانونی را هم ندارد. در حالی که اساس حکومت پیامبر به عنوان نمونه کامل یک حکومت دینی بر مدارا و مهربانی با مردم استوار بود همچنانکه در قرآن کریم می خوانیم:

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ. به برکت رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو، پراکنده مى‏شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامى که تصمیم گرفتى، قاطع باش! و بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (آیه ۱۵۹ سوره آل عمران )

جناب آیت الله خامنه ای

اما آنچنانکه توضیح دادم، بسیار تحت فشار قرار گرفتم تا در دادگاه علیه خود، دوستان و مجموعه سیاسی که با آنها همکاری می کردم و بیشتر از همه، علیه جناب آقای مهدی کروبی که در جریان انتخابات دهم ریاست جمهوری از ایشان حمایت کرده بودم اعتراف کنم و می گفتند “باید اعتراف کنی تا حُر شوی و پس از آن برای اسلام شمشیر بزنی”.

در ادامه چنین فشارهایی و پس از۸۶ روز انفرادی و بعد از ۵۰ روز بی خبری مطلق، عدم دسترسی به تلفن و ملاقات با خانواده (که منجر به طرح این پرسش در رسانه ها شده بود که آیا عبدالله مومنی زنده است؟) پس ازانجام تمرین زیر نظر بازجویان برای اعتراف علیه خود روانه دادگاه شدم. درحالیکه نه اجازه داشتم وکیلی برای خود اختیار کنم و نه البته علاقه ای داشتم حتی با اختیار کردن وکیل – وکیل تسخیری و مورد تایید و هماهنگ با بازجویان- به دادگاهی مشروعیت بخشم که دفاعیه متهمش پیش از محاکمه به او دیکته شده است. بازجویان به دروغ به من گفته بودند که قبل از مهرماه (۱۳۸۸) بدون حکم از زندان آزاد می شوی و کافیست در دادگاه متن مورد نظر را بخوانی تا از بند رهایی یابی. من اما بدنبال آن نبودم که با اعتراف در دادگاه علیه خود، از زندان رهایی یابم بلکه تنها به دنبال آن بودم که از فشار روحی و جسمی شبانه روزی بازجوها و مشت آهنین آنها خلاصی پیدا کنم، تا لااقل هر روز با فحش های رکیک و ناموسی خطاب به خود و خانواده ام مواجه نشوم، تا برای پذیرش یک اعتراف دروغ سرم را داخل چاه توالت فرو نکنند، تا از ضرب و شتم های پیاپی و سیلی و مشت بازجو خلاصی یابم، تا تهدید مداوم به اعدام و اعمال روش های کثیف در بازجویی تمام شود، تا مگر داستان کثیف اعتراف کردن به انحرافات اخلاقی نداشته، پایان یابد. به این ترتیب بود که با دفاعیه ای که برایم آماده شده بود به دادگاه رفتم. در دادگاه تلاش کردم متن دفاعیه را به گونه ای بخوانم که مشخص باشد انشایی دیکته شده را از رو می خوانم. باید علیه خود اعتراف می کردم و متنی دیکته شده را که به مثابه کیفرخواست علیه خود بود به عنوان دفاعیه می خواندم، بدون آنکه اعتقادی به آن داشته باشم. باور کنید تردیدی وجود ندارد که حتی یک گناهکار نیز علاقه ای به اعتراف در دادگاه در برابر عموم ندارد.

اما تجربه زندان اوین و بازجویی های پرحاشیه ماموران وزارت اطلاعات، فرد را به آنجا می کشاند که حتی علیه خود به دروغ در دادگاه اعتراف کند و جالب این است که این اعترافات دروغ مبنای رای و حکم قاضی نیز قرار می گیرد. اگرچه من بارها در دوران بازجویی و بازداشت با فحاشی بازجوها خطاب به قاضی و دادستان نیز مواجه شدم؛ گویی که از نگاه آنها قاضی و دادستان در روند صدور حکم هیچ تاثیر و نظری ندارند و این آنها هستند که برای دستگاه قضایی کشور و کل نظام تصمیم می گیرند. در مورد عدم استقلال دستگاه قضا و مقامات قضایی نیز تنها به اولین جلسه ملاقات با دادستان جدید تهران یعنی آقای دولت آبادی اشاره می کنم. گرچه اوج فشار و شکنجه ها علیه من در دوره دادستان سابق تهران بود و ملاقات من با آقای جعفری دولت آبادی نیز پس از ۵ ماه بازداشت و برگزاری دادگاه صورت می گرفت و طبعا انتظار چندانی نداشتم اما بازجوی مربوطه پیش از انجام این ملاقات موکدا به من گفت که نیاز نیست چیزی از آنچه بر من رفته است به دادستان بگویم و تصریح داشت که “دادستان هیچ کاره است و همه کاره من هستم” بازجو به من گفت که در ملاقات با دادستان بگو “وکیل نمی خواهم” و در نهایت این ملاقات نیز در حضور بازجویی که تجربه شکنجه های چند ماهه او بیش از هر چیزی برایم ملموس و باورپذیر بود انجام پذیرفت و بدیهی است که در این شرایط سخنی برای گفتن با مقام قضایی باقی نمی ماند.

مقام رهبری

باید توجه داشت که آیا قدرت نمایی نهادهای امنیتی در برابر مردم و جایگاه بالادستی آنها در تصمیم گیری های مربوط به روند سرکوب و مهار و کنترل تحولات سیاسی اجتماعی نشان از کاهش مشروعیت حاکمیت نداشته و وابستگی حکومت به قدرت سرکوب را به ذهن متبادر نمی کند؟ و آیا این باور هنوز در ذهن حاکمان ما ایجاد نشده که راه حل استفاده از زور برای ادامه حکومت منسوخ شده است؟ و آیا اینان همچنان پاسخ مناسب برای اعتراض، مخالفت و حق خواهی را سرکوب می دانند؟

بیش از چهارصد روز از بازداشت من می گذرد و اندکی پیش از عید نوروز نیز که با وثیقه ای سنگین از زندان آزاد شده و به مرخصی کوتاهی آمدم، به دلیل نپذیرفتن اراده تیم بازجویی به ادامه اعتراف علیه خود و دیگران در خارج از زندان، به حبس بازگشتم. به آگاهی می رسانم من همچنان به اعتقاداتی که پیش از بازداشت داشته ام پایبندم و آنچنانکه توضیح دادم سخنانی را که تحت فشار در دادگاه روخوانی کردم، بیان اعتقاد خود نمی دانم.

جرم ما این بوده و هست که برای بهبود شرایط کشور اصلاحات و دموکراسی را مناسب ترین روش می دانیم و می خواستیم قدرت نامحدود نهادهای بازدارنده دموکراسی را محدود کنیم. پرسش من این است که آیا حمایت از خواست ملت ایران برای دستیابی به دموکراسی کیفری برابر با تحمیل رفتارهای غیرانسانی و ظالمانه دارد؟ آیا هنوز زمان آن نرسیده که بپذیریم بیان و باور هیچ فرد و یا جریانی نباید موضوع محاکمه قرار گیرد؟

و آیا انتظار اینکه در صورت ثبوت شکنجه، شکنجه گر محاکمه شود انتظار گزافی است؟ اگر به دنبال دفع عملی ظالم و رفع ظلم هستیم محاکمه شکنجه گران است که می تواند به تشویق راه های موثر و عملی برای اجرای عدالت بیانجامد و این کاستن از ظلم و استبداد است که می تواند زمینه ساز اجرای عدالت و قانون گردد.

در نهایت نمی دانم که این ظلم ها و شکنجه ها بر من و خانواده ام که گوشه هایی از آن روایت شد، با چه منطق و به چه قصدی انجام شده است و پاسخی نیز برای این پرسش نمی خواهم چرا که “صلاح مملکت خویش خسروان دانند”. اما آنچه می دانم این است که چنین رفتارهایی نه با عدالت و انصاف سازگار و نه با هیچ قانون وشرعی قابل توجیه است. امید که تشکیل یک کمیته حقیقت یاب، ما را از این ظلم های آشکار برهاند و لختی به سوی عدالت بکشاند.

وَلاَ تَرْکَنُواْ إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِیَاء ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ.

و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب مى‏شود آتش شما را فرا گیرد و در آن حال، هیچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهید داشت؛ و یارى نمى‏شوید! (قرآن کریم آیه ۱۱۳ سوره هود)

والسلام

عبدالله مومنی

مرداد ماه ۱۳۸۹

زندان اوین

نامه زهرا رهنورد به قوه قضائیه به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان 4 آذر 1389


نامه زهرا رهنورد به قوه قضائیه به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

4 آذر 1389



کلمه: 25 نوامبر مصادف با چهارم آذرماه ۱۹۶۰ خواهران میرابل که از مخالفان رژیم دیکتاتوری حاکم بر جمهوری دومینیکن بودند، در روزگاری که سرزمین‌های آمریکای لاتین بهشت برین دیکتاتورها بود‌، به دست ماموران تروخیو(دیکتاتور دومینیکن) به قتل رسیدند‌‌. این سه خواهر، نه فقط خود مدتی زندانی سیاسی بودند که همسران شان نیز زندانی سیاسی بودند .آنها پس از آزادی هر هفته با شوق و ذوق زیاد به ملاقات همسران دربند خود می رفتند تا سرانجام در یکی از همین روزهای ملاقات و در مسیر منتهی به زندان، توسط نیروهای امنیتی دومینیکن کشته شدند . این سه خواهر( میرابل) پس از مرگشان تبدیل به نماد مبارزه با دیکتاتوری در سراسر جهان شدند.بیست سال بعد روز کشته شدن این خواهران جوان «روز مبارزه با خشونت علیه زنان»نام گرفت.

زهرا رهنورد به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان که امسال با عید سعید غدیر تقارن دارد، نامه ای سرگشاده در باره زنان مبارز ایران، خطاب به ریاست قوه قضاییه ایران نوشته است. زنانی که یا خود به جرم آزادی خواهی این روزها در زندان اند و یا همسران و فرزندان مبارزشان در بند هستند.

به گزارش کلمه، متن کامل نامه زهرا رهنورد به رئیس قوه قضائیه به شرح زیر است :

جناب آقای صادق لاریجانی آملی، قاضی القضات و رئیس قوه قضائیه

با سلام

این بار هم به عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است ،برای شما نامه می نویسم .

اگر سودای ذهنی ام ،ایده آل نظامی عادل متکی برآراء ملت و تفکیک قوا نبود ،این ایده آلی که میراث به خون خفتگان و آزادیخواهان مشروطه و تاکید انقلاب اسلامی است ،آنقدر واقع بین بوده ام که به دست بسته بودن قوه قضائیه و اعمال قدرت و نفوذ نیروهای فوق قانون امنیتی و سپاهی اذعان کنم ،اما آن ایده ال سیاسی ملت ایران هم چنان وعده امید بخش و بلند مرتبت ، قرار گرفتن امور در مجاری قانونی و تفکیک قوا را می دهد و می دانم آن روز خوب دور نیست .

امسال ،عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان .با تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد .

اما اصل مطلب

جناب آقای قاضی القضات

در آستانه روز بین المللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .

البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب ازسی سال پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است.

اکنون از این همه خشونت، سیاهه ای پیش روی ماست :

زنانی که به جرم آزادیخواهی، دموکراسی طلبی، حمایت از حقوق زنان و کودکان و فعالیت علیه تبعیض جنسیتی و فعالیت برای تصحیح قوانین ناقص و یا غلط خانواده که فرسنگها از دین و دنیای مدرن دور است، طرفدرارن حقوق بشر، به جرم روزنامه نگاری، به جرم دفاع از حق تحصیل ،به جرم های ساختگی و من درآوردی و اتهامات قومی، فکری و اعتقادی و تهمت و افترا و پرونده سازی و به جرم سوال رای من کجاست به جرم سوال فرزند من کجاست؟گرفتار خشونت سیاسی شده اند .

اما قرار نیست همیشه زبان سرخ سر سبز را به باد دهد ،زیرا مولایمان علی (ع) جان برکف نهاد و سر به تیغ دشمن سپرد که چنین نباشد .

این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه امنیت ملی است .

این زنان کیانند؟

دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان دور مانده اند .

مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش می کشند .در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر مادر این سو و آن سو سرگردانند.

زنانی که فقدانشان ، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانه اشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرص ها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کرده اند و ره اورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماریها مانند فلج شدن و… بوده است .

البته واضح است که چنین اعترافاتی اگر هم به ظاهر با موفقیت برای خشونت طلبان همراه باشد فاقد ارزش است . بانوان وکیل که در عین مصونیت وکالت در حین انجام وظایف شغلی از آن وظایف باز مانده و موکلانشان سرگردان و فرزندان خردسالشان بی پناه و همسرانشان سرگردان دادگاه و زندان . و چنین است فهرستی بزرگ از همه اقشار دیگر دانشجو و استاد و محقق و معلم و کارمند وکارگر و خانه دار…،زنان گمنام بی پناهی که خودشان هم نمی دانند چرا دستگیر،زندانی و یا تبعید شده اند؟ چرا ترور شده اند؟چرا زیر ماشین رفته اند؟

و متاسفانه این قصه واقعی است، واقعیتی جانسوز که به زندان ها ختم نمی شود.

آقای قاضی القضات

بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است .

در پرده ای دیگر از این روایت محنت بار دردآور در کشوری که قرنها پایمال شدن حقوق زنان بوده است این فشار بر آنان شدید تر است، هنگامی که خود با چشمانشان نظاره گر زندان های طویل المدت ، شکنجه ها، توهین ها و بازجویی ها و تازیانه های بی رحم و تماس کاسه توالت با دهان حق گو و ذکر گوو ویا بدتر ازآن ، درحق همسران دلاور و فرزندان سلحشور و حق طلب شان اند .

آقای قاضی القضات

این شقشقه عریضه واررا از آن روی می نویسم که بر این باورم اگر امور به طور طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغازانقلاب اسلامی جریان داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی افتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن می بود .

در عین حال تقارن عید غدیر با روز مبارزه با خشونت علیه زنان می تواند اتفاق تقدیر باشد تا به مبارکی و عظمت آن ، فرصتها از دست نروند و همه اقشار مردم به خصوص زنان این معلمین بزرگ انسانیت و سرچشمه های لطف ومحبت از خشونت سیاسی نجات یابند .

نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد/ ایرج مصداقی



نامه سرگشاده به خانم زهرا رهنورد/ ایرج مصداقی

خانم رهنورد نامه‌ی سرگشاده‌ی شما به «قاضی‌القضات» نظام را با درد و اندوه و توأم با خشمی که وجودم را در خود می‌فشرد خواندم. بنا به دلایلی که در ادامه توضیح خواهم داد سکوت در برابر برخی از موارد مطرح شده در نامه شما را جایز نمی‌دانم.
تضاد اصلی و فرعی و یا الاهم فی‌ الاهم کردن امور را خوب می‌شناسم. می‌دانم آن‌که امروز جنایت می‌کند شما و همسرتان نیستید. می‌دانم شما و خانواده‌تان نیز به صف قربانیان نظام ولایت فقیه پیوسته‌‌اید. متأسفم از این که هر روز بر تعداد قربانیان نظام افزوده می‌شود؛ حتی اگر قربانی از درون خود نظام باشد یا از میان کسانی که دیروز دست در خونمان داشتند.
خشمم از برخی موارد طرح شده در نوشته‌ی شما باعث نمی‌شود سهم آنانی را که امروز گلوله و شلاق و زندان به تساوی در کشور تقسیم می‌کنند فراموش ‌کنم.
اما چرا خشم، چرا نسبت به شما که امروز لااقل بخشی از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را بیان می‌کنید؟
من با این که شما یا هرکس دیگری حقوق مردم و به ویژه زنان ایران را پی‌گیری کند مشکلی ندارم که هیچ استقبال هم می‌کنم. چرا که معتقدم «کاچی به از هیچی». نوشتن نامه‌ی سرگشاده به سران نظام و تخطئه‌ی اعمالشان را که از سوی شما انجام می‌گیرد فی‌نفسه مفید می‌دانم چون پرده‌ها را کنار می‌زند. تبلیغاتی که بلندگوهای کودتا برای تخطئه‌ی تلاش‌های شما به خرج می‌دهند محکوم می‌کنم.
از این که شما و همسرتان در مقابل ولایت فقیه ایستاده‌‌ و به شکاف در نظام نکبت و منحط «ولایت» دامن زده‌اید خوشحالم. به نقش مثبت شما در ایستادگی همسرتان و نه گفتن به ولایت فقیه واقفم. می‌دانم آنان که در این نظام فاسد و جنایتکار میدان‌های تیر از خونشان رنگین شد، آنان که چوبه‌های دار از سرشان گشت بلند، آنان که بر تخت‌های شکنجه جاودانه شدند از این که فریادشان در پستوهای نظام نیز طنین افکن شده شادمانند.
با این همه خانم رهنورد شما روی نکاتی دست گذاشته‌اید که هر یک مرا به یاد فاجعه‌ای می‌اندازد که خشمم را شعله ور می‌کند. امیدوارم شما و خوانندگان این متن، مرا و درد و خشمم را درک کنید.
پیشاپیش از کسانی که این مطلب را می‌خوانند به خاطر خشم احتمالی که در کلماتم نهفته پوزش می‌خواهم. نمی‌توانم احساسم را در قالب کلمات بیان نکنم به ویژه آن‌جا که پای خون عزیزانم به میان می‌آید و دفاع از حق‌شان بر من واجب می‌شود.

شما در مقدمه‌ی‌ نامه‌تان به «قاضی‌القضات» نظام مطلقه فقیه نوشته‌اید:‌
«امسال ، عید مبارک غدیر همزمان شده است با روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان . با تمام وجود از خداوند مسئلت دارم که علی علیه السلام آن اسطوره عدالت و آزادگی بتواند پیشوای نظر و عمل در ابعاد زندگی فردی و اجتماعیمان باشد.»

خانم رهنورد همانطور که شما همزمانی «روز جهانی مبارزه با خشونت بر زنان» با «عید مبارک غدیر» را به یاد «قاضی‌القضات» رژیم فاسد و زن ستیز ولایت آورده و زیرکانه به طرح موضوعات مورد نظرتان پرداخته‌‌اید من نیز همزمانی این عید را با واقعه‌ای دیگر به یاد شما می‌آورم تا از زاویه‌ای دیگر توجه‌تان به جنایتی که در حق نسل ما شد جلب گردد.

در جریان کشتار تابستان ۶۷، «عید مبارک غدیر» مصادف بود با ۱۱ مرداد و اوج شقاوت و بیرحمی طناب‌بدستان. آن‌ روزها به تعبیر ما اسیران بی‌دفاع، خونین‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان بود و به روایت همسرتان و لابد شما، ما در «دوران طلایی‌ امام» سیر می‌کردیم و از برکات آن بهره‌مند می‌شدیم.

هر سال «عید مبارک غدیر» که می‌رسد، و پیش از آن «عید سعید قربان» و بعد از‌ آن محرم و «عاشورای حسینی» بی‌اختیار به یاد عزیزانی می‌افتم که اگر نبود ایستادگی و پایمردی‌شان امروز من نیز در کنارشان در یکی از گورهای دسته‌جمعی در زیر خروارها خاک آرمیده بودم و چشم‌انتظار بودم که یکی از یاران بازمانده‌ام، صدای در‌گلو خفه‌شده‌ام را فریاد کند تا جهان بداند بر ما و نسل ما در «دوران طلایی امام» و دوران صدارت همسر شما چه رفت.

از «عید مبارک غدیر» می‌گفتم که مصادف با ۱۱مرداد بود و «عید سعید قربان» که مصادف با ۳ مرداد. اجازه دهید سیری در وقایع آن‌روزها داشته باشیم. «عید سعید قربان» که رسید مأموران وزارت اطلاعات دولت همسر شما، در تدارک به «قربان‌گاه» بردن آخرین بازماندگان نسل برآمده از انقلاب ۵۷ بودند و ما فارغ از دنیا در حال جشن‌گرفتن و شادی کردن.
ششم مرداد بین «عید سعید قربان» و «عید مبارک غدیر» بود که «امام» شما و همسرتان در یکی از «طلایی‌ترین» روزهای عمرش با بی‌رحمی و شقاوتی کم‌نظیر فرمان قتل‌عام اسیران بی‌دفاع را که «یزید بن‌ معاویه» و «عمر سعد» از انجام آن پرهیز کرده بودند صادر کرد:

«رحم بر محاربین ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.»

مردم میهن‌مان در آن ایام «عید مبارک غدیر» را جشن می‌گرفتند و مجالس عروسی به خاطر نزدیکی به محرم و «عاشورای حسینی» یکی پس از دیگری برگزار می‌شد، ما با چشم‌های اشکبار صدای بوق ماشین عروس را می‌شنیدیم و دلمان به شادی مردممان و نسلی که نطفه‌اش در مرداد خونین ۶۷ بسته می‌شد خوش می‌شد.
در آن روزها مدعیان «عدالت و آزادگی» علی در ایام «عید مبارک غدیر» و سینه زنان «عاشورای حسینی» در ایام محرم هربار که عده‌ای را اعدام می‌کردند با قهقهه و سرمستی بین خودشان که جشن می‌گرفتند هیچ به مایی که در راهرو مرگ نشسته بودیم و نوبت خود را انتظار می‌کشیدیم نیز نان‌خامه‌ای تعارف می‌کردند.
یادتان هست از هلهله‌ی و شادی «یزیدیان» وقتی کاروان اسرا را به شام می‌بردند می‌گفتید؟ ما شقاوت و بیرحمی «امام» شما را به چشم خود دیدیم.
«امام» شما و همسرتان در «دوران طلایی» ولایت‌اش‌ درست مانند «امام خامنه‌ای» آن‌چه را که مد نظر نداشت «عدالت و آزادگی» علی بود و برعکس شقاوت و بیرحمی خود را به علی نسبت می‌داد. «امام» شما هنگامی که فرمان کشتار و قتل‌عام می‌داد به این امر اشاره داشت که علی در یک روز ۴ هزار نفر از خوارج را گردن زد و در روزی دیگر ۷۰۰ نفر از یهود بنی‌قریظه‌ را بدون ترحم از دم تیغ گذراند.

۹ مرداد، در آستانه‌ی «عید مبارک غدیر»، موسوی اردبیلی «قاضی‌القضات» «دوران طلایی امام» که تازه آیت‌الله منتظری در میان خیل جنایتکاران «خیرالموجودین» اش می‌خواند حیرت‌زده از حکم شریرانه‌ای که «حضرت امام» صادره کرده بود از فرزند او تلفنی چند و چون اجرای حکمی را که به قول آیت‌الله منتظری سرنوشت هزاران نفر به آن بستگی داشت پرسش می‌کند. این در حالی است که در آن تاریخ در سراسر کشور کشتار بیرحمانه سه روز بود که بی‌وقفه ادامه داشت. قاضی القضات آن روز «ابهاماتش» را چنین بیان می‌کند:

«۱ – آیا این حکم مربوط به آنهاست که در زندان ها بوده‌اند و محاکمه شده‌اند و محکوم به اعدام گشته‌اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آن ها اجرا نشده است، یا آنهایی که حتی محاکمه هم نشده‌اند، محکوم به اعدامند؟
۲ – آیا منافقین که محکوم به زندان محدود شده اند و مقداری از زندانشان را هم کشیده‌اند ولی بر سر موضع نفاق می‌باشند محکوم به اعدام می‌باشند؟
۳ – در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستانهایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع مرکز استان نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می‌توانند مستقلاً عمل کنند؟»

«امام بزرگوار» شما در پاسخ می‌نویسد:

« بسمه تعالی
در تمام موارد فوق هر کسی در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریعتر انجام گردد همان مورد نظر است.
روح الله الموسوی الخمینی»

آن‌ روزها کجا بودید تا «عدالت و آزادگی» علی را به «امام‌»‌تان یادآور شوید؟ آیا شما و همسرتان نیز همراه با «امام خمینی» خذلان «کفار و منافقین» را فریاد نمی‌کردید؟ آیا وقتی در نماز جمعه شعار می‌دادند «منافق زندانی اعدام باید گردد» گوشتان نمی‌شنید؟

خانم رهنورد! ده‌ها تن از عزیزانم را به جرم جشن‌گرفتن «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» به دار آویختند. یکی از سؤالات کلیدی هیأت منتخب «امام بزرگوار» شما و همسرتان از هم‌بندی‌هایم وقتی شرایط اولیه زنده‌ماندن را می‌پذیرفتند این بود که در «عید مبارک غدیر» و «عید سعید قربان» چه کسی در جشن بندتان شربت تقسیم می‌کرد؟
به من حق بدهید که نمی‌توانم سکوت کنم چرا که نفس کشیدنم را مدیون عزیزانم هستم. آن‌هایی که با پافشاری بر ارزش‌هایشان رقص بر بالای دار را بر زبونی و ذلت ترجیح دادند. من مجری جشن بندمان در «عید مبارک غدیر» بودم و طناب‌بدستان بعد از حلق‌آویز کردن عزیزانم نیز همچنان از منی که زنده مانده بودم می‌پرسیدند که در بندتان روز عید غدیر چه کسی شربت تقسیم کرد؟! من از صدقه سری عزیزانی زنده‌ام که مهر بر لب زدند و داغ همکاری با طناب‌به دستان امام شما را به دلشان گذاشتند.
مثل برگ خزان ریختند اما هیچ یک لب از لب نگشودند. در کدام یک از حماسه‌های تاریخی چنین صحنه‌ی پرشکوهی را می‌توان سراغ گرفت؟ وقتی که به گذشته فکر می‌کنم هنوز باورم نمی‌شود. بچه‌ها شاید یادشان رفته بود به عنوان کارگری بند چه کسی در آن روز شربت به آن‌ها تعارف کرد اما حتماً‌ به خاطر داشتند چه کسی مجری برنامه‌ی چند ساعته جشن بندمان بود.
می‌بینید چه راحت انسان‌ها را به دار می‌کشیدند و شما از «عدالت و آزادگی» علی می‌گویید که لابد نمونه‌ی عصر حاضرش را بایستی در «امام بزرگوار» شما و همسرتان ببینیم. راستی پس از ۳۲ سال جنایت و شقاوت هنوز انتظار «عدالت و آزادگی» در این نظام فاسد را دارید؟
در «عید مبارک غدیر» سال ۶۶ هم همراه با عباس رضایی که در کشتار ۶۷ جاودانه شد به خاطر درست کردن کیک شیرینی با ضرب و شتم به سلول انفرادی برده شدم و یک ماهی را در آن‌جا سپری کردم. نمی‌دانم چه بر سر کیک‌مان آمد.
یادآوری می‌کنم بیشترین آزار و اذیت‌ها و شکنجه‌ها را در «ماه مبارک رمضان» دیدم و در دهه‌ی اول محرم و عاشورای حسینی و شام غریبان حسین سال ۶۲. به عمد در این روزها در سلول‌ انفرادی مرا مورد شکنجه و تحقیر و آزار و اذیت قرار می‌دادند.. شرح بخشی از آن را در جلد اول خاطرات زندانم داده‌ام.

خانم رهنورد شما خطاب به لاریجانی قاضی‌القضات امروز نظام نوشته‌اید:‌

«در آستانه روز بین‌المللی مبارزه با خشونت علیه زنان قرار داریم در حالی که هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»

در خلوت خود، آن‌جایی که با وجدان خود تنها می‌شوید یک بار دیگر به گذشته فکر کنید. گیرم که خانواده‌ی مخملباف جایزه‌هاشان را به شما اهدا کنند، گیرم که همه‌ی جوایز دنیا را به شما دهند با نفرین مادری که فرزندانش را در دوران سیاه حاکمیت همسر شما با دستان خودش در باغ خانه‌اش دفن کرده چه می‌کنید؟ با آه و ناله‌ی مادری که سی سال است هر پنج‌شنبه شب را در بهشت زهرا و جمعه را در خاوران بیتوته کرده چه می‌کنید؟‌ با ضجه‌های مادری که هنوز پس از گذشت ۲۲ سال محل دفن عزیزش را نمی‌داند چه می‌کنید؟ آیا نسبت به سهم خود و همسرتان در این جنایات واقفید؟ باور کنید دنیا فقط محدوده‌ی بخش نظرات سایت کلمه و جرس و ... نیست که شما را «بانوی سبز» و «بانوی آزادی‌» و ... بخوانند. از پیله خود باید بیرون آمد. دنیای دیگری هم هست.
شما به خوبی می‌دانید خشونت سیاسی و غیرسیاسی که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان بر زنان میهن‌مان رفت در تاریخ کشورمان سابقه نداشته است. توبه و انابه‌ای که به آن معتقدید را برای چه روزی گذاشته‌اید؟
آیا نمی‌دانید که تنها در کشتار ۶۷ صدها زن مجاهد بدون آن که کوچکترین جرمی حتی با معیارهای خودتان مرتکب شده باشند به دار آویخته شدند؟ آیا نمی‌دانید به فرمان «امام‌ بزرگوارتان» با ضربه‌های کشنده‌ی شلاق، زنان مارکسیست را به خواندن نماز وادار کردند؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید در دوران «عادت ماهیانه» نیز سهم شلاق‌شان قطع نمی‌شد؟
مگر نه آن که همسرتان فرمان پایین کشیدن عکس‌های آیت‌الله منتظری را که به جرم مخالفت با این‌ کشتارها خلع شده بود داد؟
آیا «این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم و به خصوص نسبت به زنان» کشورمان مختص به یکی دو سال اخیر است؟
میخ کدام تحریف تاریخی را محکم می‌کنید؟ در دوران اخیر تنها یک زن آن‌هم شیرین علم هولی در مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاد که اساساً‌ شما از تکرار نام او پرهیز می‌کنید. از بردن نام زینب جلالیان هم که به اعدام محکوم شده پرهیز می‌کنید.
از بردن نام مطهره‌ بهرامی حقیقی که با ۶۳ سال سن دچار آلزایمر است و حکم اعدامش به ۱۵ سال زندان تغییر پیدا کرده هم به دلایل روشن پرهیز می‌کنید. چنانکه از بیان ظلمی که در حق نوعروس او ریحانه حاج‌ابراهیم روا شده اجتناب می‌کنید. از فرح واضحان و معصومه یاوری و نازیلا دشتی و عالیه اقدام دوست و... چه بگویم؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در دهه‌ی ۶۰ در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟
آیا یادتان رفته هزاران زن در سراسر ایران بر تخت‌های شکنجه‌ شرحه شرحه شدند و سلامت‌شان را از دست دادند؟
تعداد زندانیان سیاسی زن امروز کشورمان به اندازه تعدادی که تنها در یک سلول ۴ متر مربعی زندان قزلحصار در دهه‌ی ۶۰ محبوس بودند نیست. اشتباه نمی‌کنم، غلو نمی‌کنم بیش از ۳۰ نفر در ۴ متر مربع «زندگی» می‌کردند. هیچ می‌دانید در چنین شرایطی بسیاری از زنان سال‌ها «عادت ماهیانه» نداشتند؟
چگونه به خود اجازه می‌دهید بگویید خشونتی که امروز علیه زنان اعمال می‌شود در تاریخ کشورمان هرگز سابقه نداشته است؟ من با بیان جنایاتی که امروزه توسط حکومت کودتا و ولی مطلقه فقیه صورت می‌گیرد مخالفتی ندارم درد من آن‌جایی شروع می‌شود که شما تلاش می‌کنید جنایات دیروز را منکر شوید.

آیا نامه آیت‌الله منتظری به «حضرت امام» در مهر ۶۵ را وقتی به صراحت گفت «وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده» فراموش کرده‌اید؟ در آن‌جا آیت‌الله منتظری خطاب به خمینی یکی از سیاه‌دل ترین زمامداران تاریخ کشورمان گفته بود:‌

«آیا می ‎دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است ؟ !
آیا می ‎دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟
آیا می ‎دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانیهای دختر جوان بعدا ناچار شدند حدود بیست و پنج نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ !
آیا می ‎دانید در زندان شیراز دختری روزه دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟
آیا می ‎دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به زور تصرف کردند؟
آیا می ‎دانید هنگام بازجوئی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است ؟
آیا می ‎دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه های بی رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده اند و کسی به داد آنان نمی‌رسد؟
آیا می ‎دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟
آیا می ‎دانید دربعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟
آیا می ‎دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده ؟ قطعا به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده اندیش.»

آیا وزارت اطلاعاتی که آیت‌الله منتظری بخش کوچکی از سیاهه‌‌ی اعمالش را ردیف می‌کند تحت مسئولیت همسر شما نبود؟ آیا در نجوای شبانه، در گفتگوی خانوادگی، در نامه‌‌ی سربسته، گله‌ای به همسرتان کردید که امروز در نامه‌ای سرگشاده، گماشته‌ی ولی فقیه را مورد خطاب قرار می‌دهید؟

خانم رهنورد! آدرس اینترنتی تان را در اختیارم قرار دهید تا کتاب «دوزخ روی زمین» را برایتان ارسال کنم تا با سرنوشت زنان دردمند کشورمان در حاکمیت همسرتان آشنا شوید. بخوانید تا بدانید «امام‌تان» چگونه جهنم وعده داده شده را بر روی زمین ایجاد کرد.
سوگند یاد می‌کنم که ذره‌ای غلو و مبالغه یا دروغ در آن نیست. با همه‌ی تلاشم به سختی توانسته‌ام گوشه‌ای از تجربه‌ی ده‌ها زنی که فاجعه‌ی «واحد مسکونی»، «قیامت»‌و «قبر»‌های قزلحصار را از سر گذرانده‌اند بیان کنم. هر بار که خودم آن را می‌خوانم از این که نتوانسته‌ام فضای دهشت‌بار و هول‌انگیز آن‌جا را ترسیم کنم شرمنده‌ی نسلی که این فجایع را از سر گذراند می‌شوم. از این که ناتوانی‌ام باعث شده نتوانم بخش کوچکی از شقاوت و بیرحمی‌ را که آن‌جا رایج بود به تصویر کشم افسوس می‌خورم. اما با این حال هرکس که این داستان غم‌انگیز را می‌خواند انگشت حیرت به دهان می‌گیرد و از خود می‌پرسد مگر ممکن است با انسان چنین کنند؟

شما و همسرتان نمی‌توانید با پیش‌کشیدن موضوع تفکیک قوا از خود در برابر یک دهه جنایت سلب مسئولیت کنید. هرکس تنها در دلش با این نظام بوده در مقابل این جنایت‌ها مسئول است. اگر باوری به روز جزا دارد از همین حالا بایستی توبه کند و از قربانیان طلب بخشش و گذشت کرده به جبران مافات بپردازد.
خشمم از شما به خاطر آن است که شما این همه را، جنایت نمی‌دانید و قربانیان را مستحق آن‌چه بر سرشان رفته می‌دانید و گرنه روز روشن در مورد وقایع یک سال و نیم گذشته مدعی نمی‌شدید:
«هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»
شما زیرکانه تلاش می‌کنید یک دهه جنایت را به دست فراموشی سپارید و این شرافتمندانه نیست. در مقابل ادعایی چنین شریرانه نبایستی سکوت کرد.

جهت یادآوری آن‌چه بر ما گذشته می‌گویم که در «دوران طلایی‌ امام»، نه ما و نه شکنجه‌گرانمان هیچکدام آن‌چه را که بر سر عبدالله مومنی در دوران اخیر آمده شکنجه نمی‌دانستیم! ملاحظه کنید شرایط آنقدر دهشت‌انگیز بود که ما چنین شکنجه‌هایی را «ملی ‌خوری» و یا دست‌گرمی می‌شناختیم. آرزویمان این بود که موضوع به همین حد ختم شود. داستان دختران واحد مسکونی را بخوانید تا متوجه شوید چگونه ۱۴ ماه مداوم وحشیانه‌ترین شکنجه‌های روحی و جسمی را متحمل شدند. یک بار دیگر به عکس‌ پاهای حسین دادخواه نگاه کنید، انگشتانش در اثر ضربات کابل قطع شده‌اند. او فقط یک نمونه کوچک است که معجزه آسا جان به دربرده است. در جریان کشتار ۶۷ اتفاقاً همه‌ی تلاش نمایندگان «حضرت امام» این بود مبادا کسی که آثار شکنجه روی بدنش مانده جان به در برد. این جنایات در دوران صدارت همسر شما به وقوع پیوست.
داستان قبرهای قزلحصار را بخوانید که چگونه ۹ ماه دختران این مرز و بوم را در آن به بند کشیدند. گوشه‌هایی از آن را نویسنده معروف کشورمان خانم شهرنوش پارسی‌پور که خود یکی از قربانیان قبرها بوده به تصویر کشیده است.
خانم رهنورد! عکس دخترانی را که بدون احراز هویت اعدام شده بودند در مطبوعات و تلویزیون انتشار دادند چگونه چنین ظلم و شقاوتی را دیدید و بر صدارت همسرتان در چنین شرایطی صحه گذاردید؟
چطور می‌توانید خودتان را راضی کنید و بگویید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .» در حالی که در دوران محمدرضا شاه فقط سه زن سیاسی (منیژه اشرف زاده کرمانی، زهرا قلهکی و اعظم روحی آهنگران) را به جوخه‌ی اعدام سپردند و تعداد زنان اعدام شده‌ی غیر سیاسی از انگشتان دست فراتر نمی‌رفت در «دوران طلایی امام» هزاران زن را به جوخه‌ی اعدام سپردند. «امام»‌تان می‌تواند به خود ببالد که مرگ را به تساوی تقسیم کرد و از این بابت تبعیضی بین زن و مرد، کودک و بزرگ، پیر و جوان قائل نشد. یکی از آن‌ها فاطمه مصباح بود که ۱۳ ساله بود. خواهرش عزت ۱۵ ساله بود و مادرشان رقیه مسیح که همراه همسرش محمد مصباح به خاک افتاد ۳۶ ساله بود. سه فرزند دیگرشان علی اصغر ۱۷ ساله، علی اکبر ۲۱ ساله و محمود ۱۹ ساله به همراه عروس‌‌شان خدیچه مسیح ۱۸ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. کجای داستان عاشورایی که تعریف می‌کنید از این فاجعه‌آمیزتر است؟ کجا یزید دست به چنین جنایاتی آلود؟
مادر عفت خلیفه سلطانی با ۴۲ سال سن به همراه دخترش زهرا ۲۴ ساله، همسرش دکتر مرتضی شفایی ۵۰ ساله و پسرانش مجید ۱۶ ساله و جواد ۲۴ ساله به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند. حبیب خلیفه سلطان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران «امام بزرگوار» شما و همسرتان خود در جوخه‌ی اعدام خواهرش شرکت کرد و به فاصله‌ی اندکی به مرگ فجیعی همراه با همسر و طفل‌ شیره‌خواره‌اش در تصادف رانندگی کشته شد.
آیا نشنیده‌اید مادر شادمانی (معصومه کبیری) را که از فرط شکنجه قادر به ایستادن نبود روی برانکارد تیرباران کردند؟ این‌ها تنها مشت نمونه خروار است. چگونه این جنایات را دیدید و چشم بر آن بستید.
آیا نشنیده‌اید مادر سکینه محمدی (مادر ذاکر) با نزدیک به ۶۰ سال سن در حالی که فرزندش محمدعلی، عضو دولت همسر شما بود به جوخه‌ی اعدام سپرده شد؟
مادر «خانم جلسه‌ای» بود و به زنان قرآن و دعا می‌آموخت. پیش از انقلاب زمانی که شما هنوز حجاب به سر نداشتید پوشیه می‌زد. او را به جرم محاربه با خدا به جوخه‌ی اعدام سپردند.

خشمم از شما به خاطر آن است که این همه شقاوت و بیرحمی را «خشونت سیاسی» نمی‌دانید چرا که اساساً نسل ما را مثل حاکمان امروز، مثل متولیان کودتا مثل همه‌ی جنایتکاران تاریخ «زندانی سیاسی» نمی‌دانستید وگرنه مدعی نمی‌شدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد .»

اخیراً عبدالله شهبازی که امروز از مدافعان همسرتان است در مورد یکی از «خاطرات جالب زندگي» علی ربیعی که «در کمال خونسردی و به عنوان طنز برایش تعریف کرده» می‌نویسد:‌

«در آذربايجان تعدادي از اعضاي يک گروهک را دستگير کرديم. بايد آن‌ها را براي حضور در دادگاه از راه آستارا به گيلان مي‌فرستاديم. نگهبان و محافظ به اندازه کافي نداشتيم. همه را در تابوت خوابانيديم و در تابوت‌ها را ميخ زديم و با کاميون اعزام‌شان کرديم. زماني که در مقصد در تابوت‌ها را باز کردند همه به علت خفگي مرده بودند!»
http://www.shahbazi.org/pages/Services6.htm

علی ربیعی یکی از صاحب‌منصبان وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی در دوران صدارت مهندس موسوی و یکی از معاونان خاتمی در دوران اصلاحات بود.
شرح جنایات امروز نظام نبایستی با پرده‌پوشی بر جنایات دهه‌ی ۶۰ صورت بگیرد. اتفافاً این‌جاست که صداقت افراد در مخالفت با جنایاتی که امروزه در کشور اتفاق می‌افتد مشخص می‌شود.

شما خطاب به قاضی‌‌القضات ولایت فقیه نوشته‌اید:

» البته به طور معمول، همیشه ما زنان از تبعیض های متعدد خشونت آفرین در زمینه های فرهنگی ،حقوقی و ارزشی در سطح جامعه و خانواده رنج برده ایم و این جانب از سی سال پیش یعنی آن زمان که قلم به دست گرفتم و با مصائب زنان آشنا شدم ، تبعیض ها ،اجبارها و خشونت های جنسیتی را متذکر شده ام اما این بار و این سالها علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است .»

آیا به خاطر ندارید چه کسی و کدام نظام حقوق کسب شده زنان میهن‌مان را به باد داد؟ آیا نمی‌دانید کدام فقه و شرع آن‌‌ها را از حقوق انسانی خود محروم کرده و می‌کند؟ آیا نمی‌دانید از فردای به قدرت رسیدن نظام اسلامی و به ویژه در «دوران طلایی امام» و صدارت همسرتان هرچه که زنان میهن‌مان کسب کرده بودند از دست دادند؟ شما نمی‌دانید از کی حجاب را به زور به سر زن ایرانی کردند؟ آیا نمی‌دانید همسرتان در دوم اردیبهشت ۶۴ بخشنامه رعایت حجاب در ادارات را ابلاغ کرد. به مفاد آن توجه کنید:

«باسمه تعالی

در جلسات هماهنگی پیگیری رعایت حجاب اسلامی مركب از نمایندگان تام الاختیار وزارتخانه‌ها و سازمان‌های دولتی كه در نخست وزیری تشكیل گردیده است فرم پوشش به شرح زیر به تصویب رسیده است و جهت رعایت به كلیه همكاران ابلاغ می‌شود:
پوشش كامل اسلامی جهت استفاده خواهران كارمند بشرح ذیل میباشد(مانند تصویر)!
الف ـ مانتو و شلوار مدل ساده، گشاد و بلند از پارچه ضخیم و از یكرنگ.
ب ـ مانتو شلوار مورد استفاده از رنگ‌های سنگین انتخاب گردد. رنگ‌های سرمه‌ای، قهوه‌ای، طوسی، و مشكی ارجح است.
ج ـ از مقنعه جلوبسته و مدل ساده و یكرنگ و بدون هرگونه تزئین، در رنگ‌های كه جلب توجه نكند و تقلیدی از فرهنگ غرب نباشد استفاده شود.
د ـ كفش از مدل ساده با پاشنه معمولی مناسب جهت محل كار با رنگ‌های مناسب.
هـ ـ جوراب به رنگهای سنگین.
و ـ عدم استفاده از زیورآلاتی كه در شأن خانمهای كارمند نیست و نیز عدم استفاده از هرگونه لوازم آرایش.
*******
پوشش برادران كارمند نیز ساده و معمولی و آستین بلند و آزاد باشد بطوریكه تقلید از فرهنگ غرب نبوده و در شأن آقایان كارمند باشد . »

چگونه در عصر اینترنت و انفجار اخبار و اطلاعات به خود اجازه می‌دهید مدعی شوید که «این سالها [چند سال اخیر] علاوه بر آن همه مصائب محنت آفرین خشونت سیاسی و نظامی به زنان، برگ جدیدی ست که بر این کتاب قطور افزوده شده است.» یعنی آنچه در دهه‌ی ۶۰ بر زنان میهن‌مان رفت خشونت سیاسی و نظامی نبود؟

شما خطاب به «قاضی‌القضات» امروز نظام نوشته‌اید:‌

«این سیاهه حاکی از ضرب و شتم و شکنجه واحتمال تجاوز و اعدام و ترور شخصیتی و فیزیکی و زندانهای طویل المدت بر زنان زندانی با ادعاهایی نظیر محارب و اقدام علیه امنیت ملی است .»

آیا چنین جنایاتی به تازگی در نظام اتفاق افتاده است؟ آیا تعداد زنانی که «سیاهه‌» امروز شما را تشکیل می‌دهند قابل قیاس با «دهه طلایی» و دوران صدارت همسر شما هست؟
به دستور امام‌تان تنها صدها تن را در کشتار ۶۷ به جرم «محاربه» به دار کشیدند. انصافتان اگر حتی ذره‌ای از آن مانده کجا رفته است؟

شما خطاب به لاریجانی ادامه می‌دهید:

«این زنان کیانند؟ دخترانی که در آرزوی سعادت ملت و تحقق آزادی ،دخمه های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادیها و هلهله ها و چراغانی ها ترجیح داده اند، از یار و محبوبشان دور مانده اند»

آیا به خاطر نمی‌آورید هزاران دختری را که در «دوران طلایی امام» و صدارت همسر شما «دخمه‌های سیاه زندان را بر رخت سپید عروسی و شادی‌ها و هلهله‌ها و چراغانی‌ها» ترجیح دادند؟ آیا هیچ یک از دخترانی را که از یار و محبوب‌شان دور ماندند نمی‌شناسید؟ چندتایی‌شان را من معرفی می‌کنم.

طیبه خسروآبادی از یک پا فلج بود. ۶ سال آزگار نامزدش در انتظار بازگشت وی لحظه شماری می‌کرد. حکم‌ زندانش هم تمام شده بود اما به فرمان «امام» شما در مرداد ۶۷ به دار آویخته شد.

مهرداد فرزانه ثانی، نامزدش ۸ سال به انتظار او نشسته بود تا بازگردد تا بالاخره بعد از ۱۲ سال، لباس سپید عروسی به تن کند اما مهرداد را امانش ندادند. وقتی که به دارش کشیدند ۵ سال از پایان محکومیت‌اش گذشته بود.

مادران بسیاری را می‌شناسم که پس از سال‌ها پشت در زندان آمدن، امیدوار بودند که بعد از پایان محکومیت فرزندشان آنها را در لباس عروسی ببینند اما «امام»‌ شما داغ آرزو را بر دل‌ آن‌ها گذاشت.

آیا نمی‌دانید سعید سلطانپور را از سفره عقد به قتل‌گاه بردند؟ آیا نمی‌دانید همسرش لباس سپید عروسی را با لباس سیاه عزا عوض کرد؟
آیا نشنیده‌اید در سال ۶۰ بودند دخترانی که پیش از اعدام با توجیه «عقد شرعی» مورد تجاوز مدعیان «عدالت و آزادگی» علی قرار گرفتند. نشنیده‌اید مادران و پدرانشان خبر اعدام فرزندانشان را با یک جعبه شیرینی و اندکی پول به عنوان مهریه دخترشان دریافت کردند؟
نام چند نوعروس را بیاورم که در دوران صدارت همسر شما به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟‌ نام چند نوعروس را بیاورم که همسرانشان به جوخه‌ی اعدام سپرده شدند؟
می‌دانید چه دختران دم بختی به خاطر مصائبی که خانواده‌شان تحمل کردند هیچ‌گاه لباس سپید عروسی به تن نکردند؟
آیا نام مادرانی را که در گوشه‌ی سلول انفرادی و دخمه‌های تاریک زندان وضع‌حمل کردند نشنیده‌اید؟ آیا نام هیچ زن بارداری را که مقابل جوخه‌ی اعدام ایستاده باشد نشنیده‌اید؟ چند تا را نام ببرم؟
آیا نام هیچ زنی را که در زیر شکنجه سقط جنین کرده باشد شنیده‌اید؟
آیا نام صدها مادری که همراه کودکانشان شرایط سهمگین زندان‌های دهه ۶۰ را تحمل کردند نشنیده‌اید؟ چگونه خود را فعال حقوق زنان خطاب می‌کنید؟‌ چگونه پذیرفتید همسر نخست وزیر نظامی باشید که در دنیا به «زن ستیزی» معروف و مشهور است.
آیا از شکنجه‌ی کودک در مقابل مادر و بالعکس در دهه‌ی ۶۰ نشنیده‌اید؟
آیا منی که به چشم خود کودکی را دیده‌ام که تازه زبان باز کرده بود و بر پای خونین و مجروج و بانداژ شده مادرش دست می‌کشید اجازه دارم این صحنه‌ها را فراموش کنم و کسانی را که تلاش می‌کنند دوران سیاه فوق را «دوران طلایی» معرفی کنند ببخشم؟
آیا وقتی صدای ضجه‌های کودکی را به یاد می‌آورم که از درون سلول انفرادی به در می‌کوبید و با زبانی کودکانه درخواست کمک می‌کرد می‌توانم سکوت کنم و به شما نهیب نزنم؟
می‌گویند علی که شما سنگ او را به سینه می‌زنید هنگامی که شنید به زور خلخال از پای زن غیرمسلمان به درآورده‌اند گفت: «اگر کسی این ظلم را بشنود و بمیرد ملامتی بر او نیست.» سرگذشت زنانی را که در کشتار ۶۷ به دار آویخته شدند بخوانید و از این که همسر زمامدار آن ایام بودید بر خود و عاقبت خود چنانکه به آن باور دارید بلرزید. نمی‌گویم از شنیدن داستان غم‌انگیز آنان قالب تهی کنید اما لااقل جنایات انجام گرفته در آن دوران را توجیه نکنید و یا آن‌چه امروز می‌گذرد را تافته‌ی جدا بافته جلوه ندهید.

شمایی که معتقدید «هرگز تاریخ کشور ما این همه خشونت سیاسی نسبت به همه مردم به خصوص نسبت به زنان را که توسط بخشی از حاکمیت بر آنان اعمال می شود، به خاطر ندارد» ، اگر در برابر نام هر زنی که در سال‌های اخیر مورد خشونت سیاسی «بخشی از حاکمیت» قرار گرفته، نام ۲۰ زن را که در دهه‌ی ۶۰ توسط «تمامیت حاکمیت» به جوخه‌ی اعدام سپرده شده آوردم چه می‌گوئید؟‌ برای آن که بی‌پایه و اساس بودن ادعایتان را ثابت کنم بازداشت ساده‌ی چند روزه را نیز «خشونت سیاسی» می‌خوانم.

این‌هایی که می‌گویم به منظور آن نیست که جنایت امروز نظام کودتا تخفیف داده شود که در نظر جهانیان اظهر من‌الشمس است. آن‌چه امروز اتفاق می‌افتد نتیجه‌ی طبیعی گذشته است. نظام ولایت مطلقه فقیه در سی و دو سال گذشته جز جهل و خرافه و عقب ماندگی و نکتب و فقر و جنایت و شکنجه و کشتار ارمغانی برای مردم ایران نداشته است.
خشمم آن‌جاست که دوستان‌تان دیروز با دست یابی ناحق به تریبون‌های بین‌المللی، فرصت‌طلبانه خواهان «بخشش» جنایتکاران بودند و امروز شما فرصت را مغتنم شمرده‌‌اید که یکسره جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ را منکر شوید. اگر امروز سکوت کنیم فردا شما مدعی ما خواهید شد و این «قربانیان» هستند که بایستی از جنایتکاران تقاضای «بخشش» کنند.

شما خطاب به لاریجانی نوشته‌اید:‌

«مادرانی در فراق فرزندانشان که اینک تنها درخیال، کودکان خردسالشان را به آغوش می کشند. در همان حال هم بچه های بی پناه اشک ریزان و ضجه زنان درپی دامان پرمهر مادر این سو و آن سو سرگردانند .»

از درد جانسوز مادران گفتید و من تنها سرنوشت چند مادر را در دوران صدارت همسرتان همه‌چیزشان به یغما رفت به یاد شما می‌آورم:

مادر متحدین را که می‌شناسید نان و نمکش را خورده بودید؛ با دخترش محبوبه همراه و هم قدم بودید، یادتان هست مردم در دوران انقلاب نامش را بر تنها دانشگاه زنان کشور گذاشتند؟ همان دانشگاهی که وقتی شما رئیس‌اش شدید نامش را به «الزهرا» تغییر دادید. دو پسرش سعید و مسعود را که شما از نزدیک می‌شناختید به چه جرمی اعدام کردند؟ سعید در بهار ۵۸ دستگیر شده بود یادتان هست در مرداد ۶۰ او را به اتهام سیلی زدن به یک پاسبان شهربانی در زندان قزلحصار به اوین بردند و مقابل جوخه اعدام قرار دادند. به همین بسنده نکردند ۸ زندانی دیگر را نیز که جملگی در سال ۵۹ دستگیر شده بودند به همراه او به جرم تشکیلات در زندان به جوخه‌ی اعدام سپردند. مسعود را نیز اعدام کردند. مادرشان چه کرده بود که سال‌ها زندان را تحمل کرد؟
امروز خانه‌تان در محاصره است، اما در دهه شصت که نبود آیا به دیدار مادر متحدین رفتید؟
مادر شبستری تنها دو فرزندش در زندان خودکشی کردند، همه دار و ندارش را از دست داده بود روی ویلچر حرکت می‌کرد، او را به بند کشیده بودند که کدام قدرت را به رخ مدعیان بکشند؟

مادر مثنی را که سه پسرش اعدام شده بودند برای چه دستگیر کرده بودند؟‌ چند تا از این مادران می‌خواهید نام ببرم؟

مادر سونا اوسطی (مادر محمدرحیمی) به هنگام کشتار ۶۷ خود در زندان بود که دو دخترش سهیلا و مهری را به دار آویختند. مادر در هراس از این بود که مبادا عباس و هوشنگ‌ را هم به دار آویخته باشند. پیشتر پسر بزرگش عزیز و نوه‌اش حسین را اعدام کرده بودند. البته هراس مادر بی جا نبود چیزی نگذشت که هوشنگ را نیز پس از آزادی از زندان دهساله ربودند و به قتل رساندند. مادر هنوز نمی‌داند سهیلا و مهری و هوشنگ را کجا به خاک سپرده‌اند. عمو جلیل همسر مادر سونا و دخترش روح‌انگیز هم دستگیر شده بودند. جرم عمو جلیل این بود که عکس ستارخان را روی سینه‌اش خال‌کوبی کرده بود و فرزندانش سودای آزادی میهن در سر داشتند. بعداً پای بچه‌های کوچکترش هم به زندان باز شد. مادر سه دهه است که در «خیالش» فرزندانش را در «آغوش می‌کشد.»
صدها مادر را می‌شناسم که از صدقه سری نظام ولایت فقیه و «عدالت و آزادگی»‌ که شما و همقطارانتان بشارتش را می‌دادید حتی محل دفن عزیزانشان را نمی‌دانند.
آیا سری به خاوران زده‌اید؟ ضجه‌های مادران داغدار را شنیده‌اید؟ آن‌ها زخم‌خورده‌ی حاکمیت همسر شما هستند. و شما بدون آن که آن دوران سیاه را به خاطر آورید و از قربانیان آن دوران سیاه عذر تقصیر بخواهید آن‌چه در یک سال و نیم گذشته را به رخ «بخشی از نظام» می‌کشید. کدام بخش از نظام نکبت ولایت فقیه دستش به خون و شکنجه و جنایت آلوده نیست؟
رنج مادر ندا و نداها را درک می‌کنم اما رنج و مصیبت آن‌ها که دنیا بدان واقف است و ملتی با آن‌ها همدردی می‌کند کجا و رنج و مصیبت مادری که هنوز نمی‌داند قبر فرزندش کجاست کجا؟
مادر طلعت ساویز (مادر رضایی جهرمی) چهار فرزندش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند، و سه تای دیگر سال‌ها زندان را تحمل کردند. عاقبت در راه بازگشت از بهشت زهرا پیرزن زیر چرخ‌های اتوبوس شرکت واحد له شد. آیا از شنیدن داستان غم‌انگیز زندگی او عرق شرم بر چهره‌تان نمی‌نشیند؟ داعیه کدام «عدالت و آزادگی‌» را دارید؟‌
مادر زهرا رمضانپور دلشاد (مادر مدائن) چهار فرزندش داوود، لقمان، مبشر و لیلا در حاکمیت همسر شما و «دوران طلایی امام» به خاک و خون افتادند. همسرش عباس و دو فرزند دیگرش روزبه و نادر نیز سال‌ها زندان را تحمل کردند.
نام چند مادر دیگر را می‌خواهید بیاورم که حوصله‌ی خواندنش را داشته باشید.
نام چند مادر را برایتان بیاورم که بیهوده چشم‌شان را به در دوخته‌اند تا دوباره فرزندشان را در ‌آغوش بگیرند. جنایتکاران همچنان از پذیرش قتل فرزندانشان ابا می‌کنند. همسرانشان سال‌هاست جرأت ازدواج مجدد ندارند.

حتماً نام آیت‌الله گلزاده‌ی غفوری را شنیده‌اید. آیا می‌دانید سه فرزند و دامادش در حاکمیت همسر شما به خاک و خون کشیده شدند؟ بسیاری از حاکمان و جنایتکاران شاگردان او بوده‌اند. آیا تا به حال به ضجه‌های آیت‌الله گلزاده‌‌ی غفوری گوش فرا داده‌اید؟ امیدوارم حوصله کرده و به مویه‌های او در سال ۶۷که در ۴ لینک زیر آمده گوش کنید. پیرمرد پس از ۴ ماه بی خبری از دخترش مریم، مطلع می‌شود که او را نیز به جوخه‌ی اعدام سپرده‌اند. باشد که شنیدن هق هق او و توصیف او از زلالی و صداقت و جاودانگی مریم و مریم‌ها بخش خفته وجدانتان را بیدار کند.

نجواهای آیت‌الله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -1
نجواهای آیت‌الله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۲
نجواهای آیت‌الله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۳
نجواهای آیت‌الله گلزاده غفوری به یاد دخترش مریم -۴

خانم رهنورد! شما در ادامه نامه‌تان به «قاضی القضات» آورده‌‌اید:‌

«زنانی که فقدانشان، اسارتشان به خاموش شدن روشنایی کاشانه‌اشان منجر شده و همسران رشیدشان بی صبرانه انتظار دیدنشان را دارند و دلهاشان نگران پاکی و معصومیتی است که به اسارت بازجویان در آمده است . بسیاری از آنها را، با انواع قرص‌ها و مخدرها و داروهای روانگردان به اعترافاتی پوچ و غیرواقع وادار کرده‌اند و ره‌آورد این همه رفتار خارج از قوانین انسانی و اخلاقی انواع بیماری‌ها مانند فلج شدن و … بوده است .»

آیا جنایاتی که از آن نام می‌برید مختص امروز است؟ آیا در حاکمیت همسر شما چنین فجایعی اتفاق نیفتاده است؟‌ از این که مجبورم این وقایع را به یاد شما بیاورم عذر تقصیر می‌خواهم. قصد تلخ‌کردن کام شما را ندارم از حقوق عزیزانم دفاع می‌کنم. تلاش می‌کنم صدای در حلقوم‌ مانده‌ی آن‌ها را پژواک دهم.

آقای انصاری نحف‌آبادی نماینده آیت‌الله منتظری در مهرماه سال ۶۳ شخصاً‌ به من گفت که ۸۰ دختر غیرعادی را به چشم خود در زندان قزل‌حصار دیده و با آن‌ها گفتگو کرده است. سرگذشت یکی از آن‌ها را که مادری است به نام فرزانه عمویی از زبان سودابه اردوان که در سال ۶۵ با او هم بند بوده برایتان بازگو می‌کنم. او به هنگام دستگیری فرد سالمی بوده است.
«چادرش را تا آن‌جا روی صورت می‌کشد که ته چادر به نزدیک کمرش رسیده است. مهرش یک تکه کاغذ است. نمازش رکود و سجود ندارد، تمام هم نمی‌شود. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... فرزانه آنقدر نماز می‌خواند که از پای می‌افتد. اما خوابش هم تمامی ندارد. یک روز، دو روز، سه روز در خواب‌ است. بعد بلند می‌شود. هر‌آنچه خوردنی است را می‌خورد. حتا به شیشه‌های سرکه و ‌آب‌لیمو هم رحم نمی‌کند و آن‌ها را یک نفس سر می‌کشد. به این ترتیب دوران بیداری آغاز می‌شود. چند روز و شب بیدار است تا دوباره بیحال می‌شود و به خواب سنگینی فرو رود که حدود سه تا هفت روز به درازا می کشد. ... یک روز که از خواب چند روزه بیدار می‌شود، سرش را پایین می‌اندازد و از بند بیرون می‌زند؛ چه بسا به قصد فرار. ناله‌کنان و اشک‌ریزان و لت و پار به درون بند پرتاب می‌شود. ... از حمام رفتن و شستشو نیز همچنان گریزان است. سر و صورتش کثیف است. موهایش ژولیده و ناخن‌هایش بلند. در ایام عادت ماهانه‌اش تحمل‌ناپذیرتر است. لباس‌هایش را از تن می‌کند و لخت مادرزاد در وسط اتاق دراز می‌کشد؛ ... اعتراض‌های روزانه‌ی زندانیان به زندانبانان کار را به جاهای باریک کشانده است. آن‌ها کاری ندارند که فرزانه بیمار است و باید در بیمارستان بستری شود. دستگیرمان می‌شود که قصد اذیت و آزار ما است. آن هم به دست کسی که خودشان او را به این روز انداخته‌اند. ... فرزانه را به انفرادی انداخته‌اند و حالش بدتر از پیش شده است. چند بعدی خودش از راه می‌رسد. حال و روزش بدتر از گذشته به نظر می‌رسد. بوی گند می‌دهد و مگس‌های زیادی بر سر و صورتش نشسته. دم در هواخوری اتراق می‌کند و زود به خواب می‌رود. این بار، در همان جا که زندگی می‌کند، ادرار هم می‌کند. ... »

http://asre-nou.net/1384/ordibehesht/25/farzaneh-ketabe%20zendan2.pdf

فرزانه عمویی با این وضعیت تا سال ۶۹ در زندان نظامی که از «عدالت و ‌آزادگی» دم می‌زد باقی ماند. گالیندوپل نماینده ویژه سازمان ملل برای بررسی وضعیت حقوق بشر که به ایران آمد فرد دیگری را به جای او به وی نشان دادند تا مطمئن‌اش سازند در «ام‌القرا»ی اسلام رعایت موازین اسلامی مو به مو انجام می‌گیرد و آن‌چه ضد انقلاب شایع می‌کند دروغی بیش نیست.
داستان دختران زندانی شیراز را در کتاب فریبا ثابت بخوانید تا به عمق فاجعه‌ای که در دوران سیاه صدارت همسرتان روی داده پی ببرید . این فجایع در همه زندان‌ها یکسان بود.
در سیاه ترین دوران جمهوری اسلامی نمایندگان همسر شما وظیفه‌ی فریب افکار عمومی دنیا را به عهده داشتند.

شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نظام ولایت فقیه نوشته‌اید:‌

«این شقشقه عریضه وار را از آن روی می‌نویسم که بر این باورم اگر امور به طور طبیعی و درچارچوب آرمانهای مشروطه و ارزشهای فراموش شده آغاز انقلاب اسلامی جریان داشت این همه انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد و اگر هم به طور نسبی جنایت و جرمی بود، باید قوه قضائیه پاسخگوی آن می‌بود .»

ممکن است توضیح دهید ارزش‌های فراموش شده‌ی آغاز انقلاب اسلامی که با «اعدام روی پشت‌بام مدرسه» آغاز شد چه بود که اگر امور به طور طبیعی پیش می‌رفت این همه «انحراف و ظلم و ستم اتفاق نمی‌افتاد»؟ آیا آن‌چه که گفتم امور طبیعی در چارچوب‌های آرمان‌های مشروطه بود؟ آرمان‌های مشروطه کجا و انقلاب اسلامی کجا؟ آرمان‌های مشروطه، شیخ فضل‌الله نوری را به دار کشید و انقلاب اسلامی فرزند خلف شیخ‌ فضل‌الله نوری را به تخت نشاند.

شما زیرکانه تلاش می‌کنید جنایت صورت گرفته در دهه‌ی اول حاکمیت ولایت فقیه را به پای قوه قضاییه بگذارید و از خود و همسرتان سلب مسئولیت کنید و این پذیرفتنی نیست.

خانم رهنورد وقتی در بهمن ۶۱و اردیبهشت ۶۲ رهبران و اعضای حزب توده دستگیر شدند همسر شما جزو اولین کسانی بود که دستگیری آن‌ها را به «امام بزرگوارتان» تبریک گفت. جرم‌ رهبران حزب توده چه بود؟ غیر از این که با تمام وجود از نظام نکبت ولایت فقیه و به ویژه دولت همسر شما دفاع کرده بودند؟‌ چنین نمک به حرامی را در کجای تاریخ سراغ دارید؟
مگر نه این که سال‌ها بعد رفسنجانی اعتراف کرد که دستگیری آن‌ها اشتباه بود؟ آیا نخوانده‌اید و نشنیده‌اید که برای اعتراف آن‌ها به «کودتا» علیه نظام، چه شکنجه‌هایی را زندانیان مسنی که گاه به سختی راه می‌رفتند متحمل شدند؟ آیا می‌دانید پاره‌ای از آن‌ها مانند کی منش در زیر شکنجه به قتل رسیدند؟ آیا فراموش کرده‌اید آن‌ها را که جز خدمت به نظام کاری نکرده بودند در کشتار ۶۷ بیرحمانه به دار آویختند؟‌ هیچ می‌دانید حکم اعدام هویدا را دادگاه «عدل اسلامی» امام شما به جرم جنایاتی که ساواک مرتکب شده بود صادر کرد و هادی غفاری در راهرو دادگاه تیر به گردن او زد؟
هویدا دستگیری هیچ زندانی شکنجه شده و اعدام شده را به شاه تبریک نگفت که همسر شما دستگیری آنها را رسماً به امامش تبریک گفت. هویدا هیچ‌گاه رسماً مانع بازدید و یا رسیدگی به موارد نقض حقوق بشر از سوی نهادهای مسئول بین‌المللی نشد اما همسر شما رسماً موضع‌گیری کرده و با تحقیق بین‌المللی در مورد نقض حقوق بشر در ایران و به ویژه زندان‌ها مخالفت کرد.
همسر شما خواهی نخواهی مسئول اعمالی است که دوران صدارت او انجام گرفته است. او به لحاظ حقوقی، سیاسی و اخلاقی مسئول یک دهه جنایت است.

شما خطاب به «آقای قاضی القضات» نوشته‌ اید:

«بیرون این زندانهای کوچک و مخوف چون اوین و کهریزک، گوهر دشت و بهبهان و ایذه و بابل و ساری و کرمانشاه و مشهد و شیراز واهواز سایر زندانهای ریز و درشت و پنهان و آشکار دیگر ، که در گوشه و کنار مملکت برپا کرده اند ایران سرتاسر زندانی بزرگ با شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی تبدیل شده است.»‌

به وجدان خودتان رجوع کنید آیا این زندان‌ها به تازگی و پس از ۲۲ خرداد ۸۸ برپا شده‌‌اند؟ آیا «شنودها و تعقیبها و مراقبتها و محیط سرتاسر پلیسی» تحفه‌ی جدیدی در نظام است؟‌

شما «از فهرست بزرگ همه اقشار دانشجو و استاد و محقق و معلم و کارمند وکارگر و خانه دار…» در زندان‌های امروز نظام نام برده‌اید. نگاهی نه به فهرست زندانیان دهه‌ی ۶۰ که به فهرست اعدام شدگان دهه‌ی خونین۶۰ و قتل‌عام شدگان ۶۷ بیاندازید؟ صدها دکتر و استاد دانشگاه و متخصص و هزاران دانشجو در میان آن‌ها هستند. از کدام فهرست سخن می‌گوئید؟

در خاتمه تأکید می‌کنم یادآوری روزهای پرالتهاب نشستن در راهرو مرگ، بدرقه عزیزانم از زیر چشم‌بند تا قتلگاه، لحظه‌های پر از درد نشستن پشت در شکنجه‌گاه و یا حضور در اتاق شکنجه، به یادآوردن صدها جنایتی که از نزدیک به چشم دیده و یا از سر گذرانده‌ام هیچ‌یک دل مرا به درد نمی‌آورند که بر عکس مایه‌ی غرورم می‌شوند، چرا که جوانی‌ام را در کنار بهترین فرزندان میهنم سپری کرده‌ام و شاهد بزرگی‌ و بزرگواری‌شان بوده‌ام.
با غم و اندوه از دست دادن آن‌هایی که با جان و دل دوستشان داشتم به سادگی کنار می‌آیم. چرا که می‌دانم به نسل پرغروری تعلق داشتند که سر بر ‌آستان جنایتکاران نسائید و در خونین ترین روزها، آزادی را فریاد کرد نسلی که منتهای شقاوت و بیرحمی هم مانع پیگیری آرمان‌هایش نشد.
خشم و دردم آن‌جایی است که شما در مقام دفاع از حقوق مردم و به ویژه زنان ایران، سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان را انکار می‌کنید. اندوهم آن‌جایی است که شما در پوشش دفاع از حقوق مردم جنایات صورت گرفته در دهه‌ی ۶۰ و «دوران طلایی امام » و صدارت همسرتان را جنایت نمی‌دانید!‌
آزردگی‌‌ام آن‌جایی است که شما تحت «عنوان زنی که دلسوز ملت ایران است» بر حقیقت خاک می‌پاشید.

آن‌چه را که گفتم به دل نگیرید،‌ شما بهانه‌اید، تاریخ را نشانه‌ گرفته‌ام.

ایرج مصداقی ۷ آذر ۱۳۸۹