۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

پیمان عارف آزاد شد

خبر کوتاه بود ولی شادی بخش، به گفته فیسبوک عسل اسمائیل زاده که به همراه پیمان دستگیر شده بود، پیمان عارف آزاد شد. پیمان جان به زندان ایران خوش آمدی.

۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

سید مصطفی تاج زاده پیشنهاد کرد اولین دوشنبه هر ماه را با یاد یکی از شهید جنبش سبز دست به اعتصاب غذا بزنیم

سید مصطفی تاج زاده به برخی از سوالات مطرح شده در خصوص مسایل روز پاسخ گفت.

به گزارش تحول سبز، این زندانی سیاسی که در حال حاضر به صورت انفرادی و در بند متادون زندان اوین نگهداری می شود در پاسخ به سوالی در خصوص مصوبه مجلس درباره نظارت بر نمایندگان گفت:” می خواهند نمایندگان چشمشان به بیت رهبری باشد، تا چنان چه نظری نبود، آنان بتوانند اظهارنظر کنند وگرنه با انواع مجازات ها و در نهایت اخراج از مجلس مواجه خواهند شد.”

عضوشورای مرکزی جبهه مشارکت درباره اظهارات اخیر جواد لاریجانی مبنی بر این که اصلاح طلبان منحرف، فرصت طلب و ضد دموکراسی هستند، می گوید:”من به تجربه دریافته ام که هر زمان آقای جواد لاریجانی به اتهام زنی و هتاکی علیه اصلاح طلبان و دیگر منتقدان استبداد دینی می پردازد و مطالبی بیان می کند که نادرست بودنشان آشکار است، معمولا یکی از پرونده های او در شرف رسیدگی قرار گرفته یا خلاف قابل توجهی مرتکب شده است.”

رییس ستاد انتخابات وزارت کشور دولت خاتمی با اعتراض به اینکه حتی کشورهایی مانند عراق، فلسطین، مالزی و پاکستان هم انتخابات آزاد برگزار می کنند ولی چنین امکانی برای ایرانیان فراهم نیست دلیل آنرا اینگونه توضیح میدهد:”چه کنیم! ما ولی فقیه داریم و انتخابات آزاد نداریم. دیگران لابد چون ولی فقیه ندارند، مجبورند انتخابات را آزاد برگزار کنند!”


این زندانی سیاسی در پایان مصاحبه خود پیشنهاد کرده است تا هم وطنان عزیز برای نشان دادن اعتراض خود به اقدام غیرقانونی حبس خانگی آقایان رهبران جنبش سبز و نیز محکومیت احکام غیرقانونی و غیرعادلانه علیه فعالان سیاسی، انتخاباتی، مطبوعاتی، فرهنگی و هنری و اعلام هم بستگی با همه زندانیان سیاسی و عقیدتی در کنار فعالیت های دیگر، ضمن نامگذاری اولین دوشنبه هر ماه به اسم یک شهید جنبش سبز، آن روز را روزه بگیرند و یا دست به اعتصاب غذا بزنند و گزارش آن را نیز در شبکه های اینترنتی منعکس کنند.


تاج زاده با بیان اینکه اقتدارگراها از هیچ مسأله ای به اندازه اجتماعات مدنی و مسالمت آمیز منتقدان هراس ندارند در ادامه این پیشنهاد اضافه میکند:” برای مثال دوشنبه هفتم آذرماه را که می تواند آغاز این حرکت اعتراضی، روزه یا اعتصاب غذای یک روزه، باشد، به نام «نداآقاسلطان» بخوانیم و در دوشنبه پنجم دی ماه خاطره «سهراب اعرابی» را گرامی بداریم و این روند را به نام شهید “سید علی موسوی” و سایر شهدا ادامه دهیم.”

بخش اول پاسخهای سید مصطفی تاج زاده به سوالات مطرح شده توسط تحول سبز در پی می آید:

معاون سیاسی وزارت کشور درباره مصوبه مجلس هشتم درباره نظارت بر نمایندگان گفت: این مصوبه، کپی برداشتن از اقدام نظامیان ترکیه است که پس از کودتای سال ۱۹۸۰ میلادی خود(۱۳۶۹ خورشیدی) کوشیدند کنترل خود را بر نهادهای انتخاباتی نهادینه کنند تا برای مهار منتقدان و اعمال حاکمیت خویش بر کشور نیاز به آوردن توپ و تانک به خیابان ها نباشند. به عبارت روشن، تلاش کردند با پیش بینی و تعبیه سازوکارهای قانونی چنان دست اشخاص و احزاب منتقد یا مخالف نظامیان دیکتاتور- سکولار ترکیه را ببندند که در صورت پیروزی در انتخابات از انجام هر اقدامی برخلاف خواست آنان ناتوان شوند.


وی افزود: اقتدارگراهای ایرانی نیز پس از کودتای انتخاباتی سال ۸۸، علاوه بر تلاش به منظور جلوگیری از برپایی انتخابات آزاد و عادلانه، می کوشند نهادهای دموکراتیک و از جمله مجلس را با تصویب طرح ها و لوایح به ظاهر قانونی تا آن جا که می توانند تضعیف کنند تا اگر زمانی مجبور شوند تحت فشار افکار عمومی و فضای منطقه ای و بین المللی به منتقدان برداشت های استبدادی از اسلام، انقلاب و قانون اساسی اجازه نامزد شدن و ورود به قوه مقننه را بدهند، آنان نتوانند قدمی برخلاف منویات کانون قدرت بردارند و در صورت ایجاد مزاحمت برای مافیای قدرت و ثروت، از حقوق قانونی نمایندگی مردم محروم شوند و نیز در صورت پافشاری بر عقاید خویش از مجلس اخراج شوند و البته نه به وسیله قوه قضائیه یا شورای نگهبان که منصوبان رهبر هستند بلکه با استناد به رای اکثریت نمایندگان مجلس.

تاج زاده به تلاش های دو دهه گذشته اقتدارگراها برای فرمایشی کردن انتخابات و بله قربان گو کردن مجلس اشاره کرد و گفت: اولین گام را آقای جنتی و همکارانش در سال ۱۳۷۰ برداشتند و با تفسیر استبدادی اصل ۹۹ قانون اساسی، نظارت خود را بر انتخابات، استصوابی خواندند که معنای واقعی آن دخالت مطلقه و نیز پاسخ گویی تنها به یک نهاد انتصابی بر انتخابات بود. سپس مجلس اصولگرا با تغییر قانون انتخابات، به نظارت استصوابی وجهه قانونی بخشید. پس از حماسه دوم خرداد ۷۶، رهبری نظام در دیدار با اعضای شورای دفتر تحکیم وحدت و در جواب اعتراض آنان به نظارت استصوابی اعلام کرد که شما می توانید از طرق قانونی، یعنی از طریق مجلس، قانون را مجدداً اصلاح کنید ولی تلاش دولت اصلاحات در این زمینه با مخالفت شورای نگهبان و سکوت رهبری مواجه شد!

رئیس ستاد انتخابات کشور در دولت اصلاحات در ادامه افزود: با پیگیری اصلاح طلبان و همکاری هیأت رئیسه مجلس، سرانجام مجمع تشخیص مصلحت نظام نظر مجلس پنجم و دولت هفتم (اصلاحات) را بر دیدگاه شورای نگهبان ترجیح داد و مصوبه ای گذراند که طبق آن شورای نگهبان موظف گردید صرفاً براساس ضوابط و استنادهای قانونی به بررسی صلاحیت داوطلبان بپردازد و از انجام هر گونه اقدام سلیقه ای و غیرقانونی بپرهیزد. اگرچه آقای جنتی و هم فکرانش در شورای نگهبان هرگز مصوبه مذکور را اجرا نکردند. علاوه بر آن، پس از مدتی خیز برداشتند تا رسیدگی به صلاحیت نامزدها را دائمی کنند. یعنی حتی زمانی که فردی به عنوان نماینده مردم برگزیده می شود، چناچه سخنی گفت یا رفتاری کرد که مورد پسند آقای جنتی نبود، شورای نگهبان بتواند او را فاقد صلاحیت اعلام کند و در نتیجه از مجلس اخراج شود. البته اعتراض گسترده اشخاص و احزاب سیاسی که بخشی از اصولگراها نیز به آنان پیوسته بودند موجب شد که اقتدارگراها از طرح فوق عقب نشینی کنند.

تاج زاده افزود: اکنون آن نقش را به اکثریت مجلس واگذار کرده اند تا به نام نظارت بر نمایندگان مجلس، منتخبان مردم را چنان در تنگنا و محدودیت قرار دهند که هرگز درباره مسائل اصلی کشور سخنی نگویند و رأیی ندهند و در مورد موضوعات فرعی نیز چشمشان به بیت رهبری باشد، تا چنان چه نظری نبود، آنان بتوانند اظهارنظر کنند وگرنه با انواع مجازات ها و در نهایت اخراج از مجلس مواجه خواهند شد. این در حالی است که در همه دنیا، نظارت عمومی (رأی دهندگان، احزاب و مطبوعات) موجب می شود که نمایندگان دست از پا خطا نکنند و در صورت رفتار نادرست با خطر تضعیف پایگاه اجتماعی و آرای حزب و جناح متبوع خود مواجه شوند.

وی در خاتمه تأکید کرد: هم چنان که تلاش های به ظاهر قانونی نظامیان کودتاچی در ترکیه نتوانست مانع به قدرت رسیدن دموکرات – مسلمانان های حزب عدالت و توسعه شود، در جمهوری اسلامی ایران نیز سرانجام، و به یاری خداوند در آینده نه چندان دور، شاهد استقرار دولت مدنی به جای دولت نظامی خواهیم بود و در میهن ما نیز اشخاص و احزاب تحت فشار افکار عمومی و آن چه در کشورهای همسایه و منطقه می گذرد، به مشارکت و رقابت آزاد سیاسی تن خواهند داد و همه اعم از اسلام گرا یا عرفی گرا، سوسیالیست یا لیبرال مجبور خواهند شد حقوق یک دیگر را به رسمیت بشناسند.

عضو شورای مرکزی مجاهدین انقلاب اسلامی درباره اظهارات اخیر آقای محمد جواد لاریجانی مبنی بر این که اصلاح طلبان منحرف، فرصت طلب و ضد دموکراسی هستند و عدم شرکتشان موجب می شود که انتخابات پرشورتر برگزار شود، گفت: من به تجربه دریافته ام که هر زمان آقای جواد لاریجانی به اتهام زنی و هتاکی علیه اصلاح طلبان و دیگر منتقدان استبداد دینی می پردازد و مطالبی بیان می کند که نادرست بودنشان آشکار است، معمولا یکی از پرونده های او در شرف رسیدگی قرار گرفته یا خلاف قابل توجهی مرتکب شده است. بنابراین برای تغییر شرایط یا تثبیت جایگاه و نجات خود، موضعی رادیکال علیه دوم خردادی ها اتخاذ می کند. زیرا می داند جلب رضایت کانون قدرت، برای او مصونیت ایجاد می کند.

تاج زاده هم چنین گفت: حتی آقایان کوچک زاده و رسایی نیز می فهمند که عدم مشارکت اصلاح طلبان در انتخابات، آن را پرشورتر نمی کند. اما آقای لاریجانی چرا چنین می گوید؟! من لاریجانی ها را باهوش می دانم و در عین حال آن قدر بی اصول که برادر بزرگشان (یعنی آقاجواد) در جریان انتخابات دوم خرداد ۷۶، تا لندن دوید بدان امید که حمایت دولت فخیمه انگلستان و بخش فارسی بی بی سی را به سود نامزد رقیب آقای خاتمی جلب کند. به گفته تاج زاده آقای جواد لاریجانی در دیدار با آقای نیک براون مدیرکل وزارت خارجه بریتانیا، گفته بود که آقای خاتمی و همراهانش ضدآمریکا و غرب هستند، از اجرای حکم سلمان رشدی دفاع می کنند، طرفدار حجاب اجباری بوده، به صورت زنان بدحجاب اسید می پاشند و از نظر اقتصادی نیز مخالف بخش خصوصی هستند.

این فعال انتخاباتی که اکنون بدون ارتکاب کوچکترین جرمی در اوین به سر می برد، هم چنین افزود: آقای جواد لاریجانی در حالی که برادرش رئیس قوه قضائیه است ( البته او را «آملی لاریجانی» می خوانند تا انتصاب دو برادر به ریاست دوقوه مقننه و قضائیه کمتر توی ذوق بزند!) خود مسئولیت دبیری ستاد حقوق بشر آن قوه را به عهده دارد و در چنین جایگاهی به جناحی که میلیون ها طرفدار دارد، اتهام می زند و خواهان حذف آنان از انتخابات می شود و ادعا می کند در صورت عدم مشارکت اصلاح طلبان، انتخابات پرشورتر برگزار می شود!

عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران اسلامی در ادامه افزود: متأسفانه یک دست شدن حکومت، نه تنها افراد و نهادها بلکه مفاهیم و ادبیات سیاسی کشور را سطحی و گاه مبتذل کرده است. وقتی یک دکتر و دانشگاهی چنین بی منطق و غیرمسئولانه سخن می گوید، از مداحان حکومتی جز تهدید رقبای خود به قتل، چه انتظاری می رود؟!

تاج زاده تأکید کرد: انتخابات آتی، راستی آزمایی اقتدارگراها از صدر تا ذیل است تا در عمل نشان دهند که چقدر اعتماد به نفس دارند و از پشتیبانی و رأی اکثریت ایرانیان مطمئن هستند. چون عقل سلیم حکم می کند که جناح اکثریت منادی انتخابات آزاد و عادلانه باشد و با رعایت سازوکارهای شناخته شده و جهانی یک انتخابات قانونی و سالم، همگان را به مشارکت فعال در آن فرابخواند. اگر جز این عمل کنند و بکوشند انتخابات را نمایشی و رسوا برگزار کنند، که البته فرصت چندانی تا ثبت نام داوطبان و برپایی انتخابات آزاد باقی نمانده است، همگان (ایرانیان و جهانیان) متوجه می شوند که جناح حاکم نه تنها فاقد حمایت اکثریت است بلکه خود به این امر آگاه است به طوری که حتی اگر فهرست واحدی ارائه کنند، قادر به رقابت با اصلاح طلبان نیستند. دست کم در شهرهای بزرگ چنین وضعیتی حاکم است، اگرچه عملکرد ضعیف و غلط حکومت یک دست در شش سال گذشته و افزایش تورم و گرانی و بی کاری و ناامیدی از یک سو و آشکار شدن فسادهای بزرگ و تاریخی از سوی دیگر، نامزدهای حزب پادگانی را در همه شهرها و روستاهای کشور با بحران مواجه کرده است. به همین دلیل حضور اصلاح طلبان در انتخابات کابوس بزرگ آنان است.

عضو شورای سیاسی دولت مهندس موسوی در ادامه گفت: این درد را به کجا ببریم که اکنون در ترکیه، عراق، فلسطین، مالزی، پاکستان و نیز در آینده در مصر و تونس و لیبی، انتخابات آزاد برگزار می شود اما در ایران که ساکنانش را بصیرترین مردم جهان می خوانند، جناح حاکم با نظارت نظامی - استصوابی مانع برپایی انتخابات آزاد می شود. چه کنیم! ما ولی فقیه داریم و انتخابات آزاد نداریم. دیگران لابد چون ولی فقیه ندارند، مجبورند انتخابات را آزاد برگزار کنند!

جالب آن که از دید حکومت یک دست، جمهوری اسلامی ایران با انحلال احزاب منتقد، توقیف نشریات مستقل، به بند کشیدن اهالی فرهنگ و هنر، امنیتی کردن همه امور حتی آب بازی تعدادی جوان در پارک ها و برپایی مسابقه یک اسبه انتخاباتی، می تواند الگوی جهانیان شود! جالب تر آن که با چنین عملکردی نقض حقوق بشر را در آمریکا و اروپا محکوم می کند و البته بدون کمترین اشاره ای به روسیه و چین که مسلمانانش با انواع فشارها و تضییقات مواجه اند!

از عضو فعال ستاد انتخاباتی مهندس موسوی نظرش را درباره حصرخانگی نامزدهای منتقد «حکومت یک دست – جامعه تک صدا» پرسیده بودیم. جواب ایشان به شرح ذیل بود:

حبس خانگی و غیرقانونی آقایان موسوی و کروبی شرم آور است و به حیثیت جمهوری اسلامی ایران لطمه زده است. حزب پادگانی در این توهم به سر می برد که با قطع ارتباط این عزیزان با مردم، آخرین موانع استقرار حکومت ذوب شدگان در ولایت برداشته می شود و با یک دست شدن حکومت و نیز با توجه به حاکمیت عملی حکومت نظامی در کشور، آنان قادرند بدون نگرانی و دغدغه جدی کنترل خود را بر همه ارکان کشور استمرار بخشند. غافل از آن که مدت کوتاهی پس از زندانی کردن آن دو بزرگوار و همسرانشان در خانه های خود، اختلافات اصولگراها آشکار و گسترده می شود به طوری که اخیراً دیدیم آقای مرتضی نبوی از جنگ همه اضلاع اصولگرا علیه دیگر اضلاع سخن گفته و آقای بادام چیان نیز ازسیمرغ اصولگرایی دم زده است که یکی طاووس است و دیگری خروس و سومی گنجشک و چهارمی غاز!

اکنون شاهدیم که روزی نیست که به ویژه با علنی شدن بزرگترین اختلاس در تاریخ ایران، آقای احمدی نژاد، مجلس و قوه قضائیه را به فساد پروری متهم نکند متقابلاً در قوه قضائیه، مقامات دولتی را متهم ردیف اول در اختلاس نخوانند. دولتی ها در همین زمان به شهرداری تهران می تازند، در حالی که پرونده تخلف ۳۲۰ میلیارد تومانی آقای احمدی نژاد در شهرداری تهران در میز آقای چمران خاک می خورد! در جریان انتخابات نیز آنقدر با یکدیگر اختلاف پیدا کرده اند که در یک اقدام بی سابقه در سه دهه گذشته، آقای حدادعادل شأن رهبری نظام را به رهبری یک جناح تقلیل داد و اعلام کرد ایشان مایل است که اصولگراها با فهرست واحد در انتخابات آتی مجلس شرکت کنند. با وجود این هیچ یک از طیف های اصولگرا آن پیام را جدی نگرفت.

تاج زاده افزود: به باور من اگر آن دو بزرگوار حبس نمی شدند، احساس خطر از ناحیه آنان موجب می شد که اصولگراها وحدت خود را به طور ظاهری و نسبی حفظ کنند. وحدتی که اکنون دیگر حتی رهبری نظام نیز قادر به ایجاد آن نیست. به باور این فعال اصلاح طلب با این افشاگری ها که اصولگراها علیه یک دیگر انجام می دهند، پایگاه اجتماعی آنان به وضعیتی بدتر از دوم خرداد ۷۶ تنزل یافته است. به همین دلیل کانون قدرت مایل به مشارکت اصلاح طلبان شناخته شده و امتحان پس داده در انتخابات نیست. اگر چه به شدت تمایل به حضور نامزدهای بدلی آنان دارد.

وی افزود: باید از فرصت انتخابات استفاده کرد و با هر وسیله مدنی و مسالمت آمیز مظلومیت این بزرگواران را فریاد زد. به همین منظور پیشنهاد می کنم هم وطنان عزیز برای نشان دادن اعتراض خود به اقدام غیرقانونی حبس خانگی آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد و نیز محکومیت احکام غیرقانونی و غیرعادلانه علیه فعالان سیاسی، انتخاباتی، مطبوعاتی، فرهنگی و هنری و اعلام هم بستگی با همه زندانیان سیاسی و عقیدتی در کنار فعالیت های دیگر، اولین دوشنبه هر ماه را روزه بگیرند و یا دست به اعتصاب غذا بزنند. هنگام غروب نیز در هر محل و مرکز در دسترس، از خوابگاه ها و کوی دانشگاه تا مسجد و تکیه و رستوران و حتی در دفاتر و منازل دور هم جمع شوند و به تبادل اخبار و گفت و گو درباره اوضاع ایران و منطقه و جهان بپردازند. گزارش آن را نیز البته با رعایت جنبه های احتیاطی و امنیتی در شبکه های اینترنتی منعکس کنند تا این حرکت به تدریج عمومی شود و هر ماه تعداد بیشتری در آن مشارکت کنند.

این فعال سیاسی که در اعتراض به نقض حقوق خود از بیستم آبان ماه سال گذشته روزه دار است، با اعلام این که اقدام پیشنهادی نافی هیچ حرکت و تلاش فردی و گروهی دیگری برای اعتراض به اقدام های غیرقانونی حزب پادگانی نیست، گفت: چه به جاست که هر دوشنبه اول هرماه به اسم یک شهید جنبش سبز نام گذاری شود. برای مثال دوشنبه هفتم آذرماه را که می تواند آغاز این حرکت اعتراضی، روزه یا اعتصاب غذای یک روزه، باشد، به نام «نداآقاسلطان» بخوانیم و در دوشنبه پنجم دی ماه خاطره «سهراب اعرابی» را گرامی بداریم و این روند را به نام شهید “سید علی موسوی” و سایر شهدا ادامه دهیم.

تاج زاده هم چنین گفت: اقتدارگراها از هیچ مسأله ای به اندازه اجتماعات مدنی و مسالمت آمیز منتقدان هراس ندارند. بنابرین باید فرصت را برای دور هم نشستن و بحث کردن و انتشار اخبار این نشست ها، مغتنم بشماریم و دیوار هراس را فروبریزیم. اگر جوانان ایران زمین، اعم از دختر و پسر و همه شهروندان آگاه اراده کنند و جمع های کوچک و بزرگ، بسته به شرایط و امکانات تشکیل دهند و عملا در محکومیت رفتارهای غیرقانونی اقتدارگراها بکوشند، اطمینان دارم که جناح حاکم زودتر از آن چه تصور می رود، عقب خواهد نشست و امکان بهره مندی همه ایرانیان از حقوق خویش و نیز تحقق آرمان های آنان را فراهم خواهد کرد.

۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

حضور ناگهانی کروبی با روحیه ای خوب در منزل پسرش در شب گذشته

فیسبوک محمد حسن کروبی :شب گذشته در منزل من همزمان با شب تولد پدرم به مناسبت ورود دخترم به دانشگاه با حضور مادر و برادرانم مهمانی گرفته بودیم. اتفاق جالب اینکه هنگام صرف شام زنگ منزل به صدا در آمد و ماموری از آن سوی آیفون گفت "آقای کروبی رو آوردیم". عملا باورکردنی نبود و خوشحال شدیم که پدر را سر زده آورده بودند.
ایشان به همراه 6 مامور امنیتی وارد منزل شدند. پدرم خیلی از روحیه و حال خوبی برخوردار و البته مقداری لاغر شده بودند که علت آن را خود پدرم پیاده روی بیش از 2 ساعت در همان آپارتمان ذکر کردند. از حال ایشان پرسیدیم و گفتند چند شب قبل مرا به یک مرکز درمانی برای چکاب بردند و تقریبا یک چکاب کامل صورت گرفته است.
در انتهای این دیدار یک ساعته ماموران امنیتی اجازه دادند عکسی یادگاری با پدر داشته باشیم.

لازم به توضیح می دانم که بگویم مسئولین جدید امنیتی که به تازگی منصوب و پدرم به اینها تحویل داده شده است، قول دادند که وضعیت پدرم بهتر شود و طی 10 روز آینده ایشان را به منزلی در منطقه شمیران منتقل کنند. همچنین قول دادند که هفته ای یک بار اعضای خانواده به صورت چرخشی با پدر ملاقات نمایند. در خصوص در اختیار قرار دادن روزنامه و کتاب برای پدرم با ماموران صحبت کردیم اما گفتند باید مسئولان اجازه دهند.
اگر چه در تمام مدت این دیدار هر 6 مامور امنیتی حضور داشتند، لیکن برای همه ما دیدار با پدر پس از 8 ماه در جمع خانواده آنهم در شبی فرخنده، واقعه ای خاطره انگیز شد.

من امیدوارم مسئولین به جای مدیرت جهانی و رهنمود برای جهان اسلام؛ اکنون که پس از نزدیک 8 ماه که تصمیم گرفته اند شرایط ایشان را کمی بهتر کنند و حداقل حقوق اولیه یک زندانی را به پدرم بدهند؛ می خواهم که وضعیت صدها زندانی سیاسی که همکنون در زندان هستند و شرایط اولیه زندان و زندانی برای آنها مهیا نمی شود، حداقل شرایط اولیه برای آنها رعایت گردد. این حداقل خواسته ای است که خانواده ها داشته و دارند.
البته این در حالی است که در کشور همسایه ما ترکیه که مسئولان از آن به عنوان اسلام لیبرالی نام می برند، زندانی سیاسی از داخل زندان کاندیدای انتخابات می شود و الحق و الانصاف که شیوه اداره اسلام گرایان ترکیه باعث آبروی اسلام در جهان شده است.

۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

«محمد نبودی ببینی»، برادرت را کشتند!

[ ایرج مصداقی]


بعید می‌دانم کسی در دهه‌‌ی ۶۰ در ایران زندگی کرده باشد و «نوحه محمد نبودی ببینی» (۱) کویتی‌پور را نشنیده باشد و خاطره‌ای غم‌انگیز و تلخ از آن نداشته باشد. این نوحه که به یاد محمد جهان‌آرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر (۲) خوانده شده بود هر سال در سالگرد آزادی خرمشهر جان تازه‌ای می‌گرفت و ابزاری می‌شد که با آن خمینی، نیروی برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی را در تنور جنگ ضد‌ملی و میهنی می‌ریخت تا پایه‌های سرکوب و غارت منابع ملی را تحکیم بخشد و چند صباحی بر عمر حکومتش بیافزاید. در آن روزها نوحه و عزا وسیله‌ی کارایی بود برای حاکم کردن نظام جهل و تاریکی. هم نوحه و هم نظام ولایت فقیه از یک نقطه برمی‌خاستند، از رنج و عذاب و اندوه مردم. و یک فرهنگ را اشاعه می‌دادند، فرهنگ مرگ و نیستی و با یک چیز دشمن بودند، شادی و نشاط مردم.

برای مایی که زندان بودیم، رنج شنیدن این نوحه و دیگر‌ نوحه‌های رژیم که آن‌ روزها بازارشان به شدت داغ بود مثل خیلی‌ مصیبت‌های دیگر دو چندان بود. این نوحه و دیگر نوحه‌های مرسوم رژیم فقط در سالگرد آزادی خرمشهر و روزهایی که عملیات جنگی در جبهه‌ها جریان داشت طنین‌انداز نبود بلکه روزانه و گاه بطور مداوم سوهان روح و اندیشه‌ی زندانی بود.
ما هم مصیبت جنگ و ویرانی را داشتیم و هم آوار شکنجه و اعدام و شقاوت و بیرحمی را. و این نوحه مثل دیگر نوحه‌های جنگ، ما را به هر دو بخش این تراژدی سنجاق می‌کرد؛ هم بشارت تداوم جنگ و ویرانی را می‌داد و هم بوی شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی را داشت.

این نوحه، برای زندانی در بند، یادآور حسینیه اوین و راهروهای بازجویی، شکنجه گاه‌‌ها، شعبه‌های دادستانی بود و پیش‌درآمد و «موزیک متن» مراسم شکنجه‌ی‌ جسمی و روحی(۳).
یادآور روزهای سیاه قزل‌حصار و سلول‌‌های تنگ و تاریک و «قبرهای» (۴) مخوف آن؛
یادآور سلول‌های سرد و توأم با تنهایی گوهردشت.

روزگار ما به همین منوال گذشت تا سال ۶۷ و قتل‌عام زندانیان سیاسی به فرمان خمینی. آنوقت بود که همه چیز در نگاهم تغییر کرد؛ حتی نوحه‌ی «محمد نبودی ببینی».
این بار نوحه برایم بار عاطفی هم پیدا کرد! با آن که خاطرات دردآوری از آن داشتم یک جوری مرا به قتل‌عام شدگان نیز پیوند می‌داد.
از آن وقت به بعد هر وقت که این نوحه را می‌شنوم بی‌اختیار به یاد حسن جهان آرا‌، (۵) برادر کوچکتر محمد جهان آرا سوژه‌ی اصلی این نوحه می‌افتم که پس از تحمل هفت سال زندان، در تابستان ۶۷ ، «سر دار» از او «گشت بلند».
از چهره‌ی آرام و متین حسن به چهره‌ی صدها دوست و همراهی می‌رسم که سال‌های سال در کنارشان زیسته بودم.
در طول این سال‌ها هربار که نوحه را می‌شنیدم با خودم می‌گفتم حالا چه کسی برای مظلومیت حسن جهان ‌آرا و دیگر بچه‌ها که به فرمان «امام ِ عادلِ» محمد جهان آرا و به دست «یاران» او مظلومانه قتل‌عام شدند خواهد ‌خواند؟

روزها گذشت تا آهنگ زیبای «محمد نبودی ببینی» اثر گروه «کافران بی‌نام» (۶) که به نوعی بازسازی نوحه‌ی معروف «محمد نبودی ببینی» است دوباره مرا به گذشته پیوند داد. احساس کردم آن‌چه را که مایل بودم بگویم این آهنگ زیبای رپ با طعنه و طنز از زبان لاک‌پشتی سبز بخوبی بیان می‌کند و حاصل ۳۰ سال حکومت نظام ولایت فقیه را به چالش می‌گیرد.

ممد نبودی ببینی اینجا آبادیه و
مثل ما بچشی طعم آزادی و
از زندگی نباشی تو ناراضی و
ممد رفتی بهشت ولی جات خالیه
نیستی ببینی شکم سیر چه حالیه
شام گوشت تازه و غذا مرغ و پلو
صبحونه شیر و کره عسلی هست جلو

... همه متفکر و کسی معترض نیست
قانون برقراره و منحرف نیست
همه چی استاندارد و تعریف شده
مردم بیمه و زیر و بر تعریف شده
...


در روزهای گذشته هربار که این آهنگ را ‌گوش می‌کردم با خودم می‌گفتم: چقدر جای «حسن» در این آهنگ خالی است. ای‌کاش گروه «کافران بی‌نام» (برادران اصلانی) از داستان حسن جهان آرا و مرگ مظلومانه‌اش خبر داشتند. چند روزی در این حال و هوا بودم که چیزی بنویسم و نکته‌‌ی اصلی‌ را که جایش در این رپ زیبا خالی است بگویم اما تعلل می‌کردم تا یکی از دوستانم که اتفاقاً او نیز چون من زندانی بود و از کشتار ۶۷ جسته و با حسن آشنا، تشویقم کرد که بنویسم.

ای کاش کسی پیدا می‌شد و محمد جهان آرا و دیگر پاسداران ولایت فقیه را خطاب قرار می‌داد و می‌گفت:‌

«محمد نبودی ببینی»، خمینی چگونه بعد از شکست در جنگ، انتقامش را از زندانیان بی‌دفاع که یکی از آن‌ها برادرت بود گرفت.
«محمد نبودی ببینی» برادرت را بعد از تحمل ۷ سال زندان و شکنجه و رنج، چگونه مظلومانه به دار کشیدند. «محمد نبودی ببینی» مادرت هر بار چگونه با هزار مصیبت و درد و اندوه به عشق دیدار عزیز دلبندش، این راه دور را می‌پیمود و از دیدن چهره‌ی رنجور حسن ملالتش دوچندان می‌شد.
«محمد نبودی ببینی» بعد از هفت سال آوارگی و دربدری پشت در زندان‌ها، چگونه امید مادرت را ناامید کردند و به جای جگر‌گوشه‌اش یک کیسه کهنه و مندرس تحویل او دادند و با تندی و عتاب او را راندند.
«محمد نبودی ببینی»، «صدام یزید کافر» بالاخره باقیمانده جنازه‌های دوستان و رفقای تو رو تحویل مادرانشان داد، اما «امام عادل » تو و جانشین برحق‌اش، حتی محل دفن حسن را هم به مادرت خبر ندادند. پیرزن با همه‌ی ضجه‌ و ناله‌ای که کرد ندانست کدام خاک سرد و سیاه عزیزش را در خود پنهان کرده است. «محمد نبودی ببینی» مادرت در عزای حسن اجازه سوگواری هم نداشت.
«امام» تو که گریه و زاری را به رایگان می‌بخشید، آن را از مادرت دریغ کرد. «محمد نبودی ببینی» مادرت به بهانه‌ی تو که «عزیز» نظام جهل و جور هستی برای حسن هم می‌گریست.
«محمد» شاید می‌بودی و خودت طناب دار را به گردن «حسن» که چیزی جز مهر مردم به دل نداشت می‌انداختی و آخرین لگد را خودت به سینه‌ی او می‌زدی (۷) تا بلکه «حورالعین» را در آغوش کشی.
«محمد» چه خوب که نبودی تا این جنایت را مرتکب شوی.

«محمد» توصیف فاجعه بیش از آن است که در چند سطر بگنجد.


ایرج مصداقی ۱۳ خرداد ۱۳۸۹

Irajmesdaghi@yahoo.com
www.irajmesdaghi.com


پانویس:

۱- نوحه «محمد نبودی ببینی» اثر غلام کویتی‌پور است که در سال ۶۱ خوانده شد.
http://www.4shared.com/account/file/40789387/d136198e/Mammad-Nabudi.html

اصل نوحه را علاقمندان موسیقی بوشهر با صدای جهانبخش کردی زاده (بخشو) شنیده‌اند. این نوحه در واقع روی ملودی نوحه معروف بوشهری بازخوانی شده بود. نوحه‌ی اصلی در آدر زیر است.

http://www.4shared.com/audio/qhKREde3/Bakhshu.html

برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به آدرس زیر رجوع کنید.

http://samani.blogpars.com/?blogname=samani&post=31

۲- محمد جهان‌آرا در سقوط مشکوک هواپیمای سی ۱۳۰ حامل فرماندهان ارتش، همراه با موسی نامجو، ولی‌الله فلاحی، جواد فکوری، یوسف کلاهدوز و ... در ۶ مهرماه ۱۳۶۰ کشته شد.

۳- بازجویان برای تمدد اعصاب! و روحیه گرفتن برای اعمال شکنجه‌ی بیشتر و تشدید فشار روی زندانی، خیلی اوقات همراه با صدای نوحه و سینه‌زنی به شکنجه زندانیان مشغول می‌شدند و همراه با ریتم سینه‌زنی ضربات کابل را فرود می آوردند. در «قبرهای» قزلحصار که یکی از مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌های رژیم بود هم صدای نوحه و تلاوت قرآن یکی از ابزارهای فشار روی روح و روان زندانی بود.

۴- قبر- در سال‌های ۶۲ و ۶۳ به محلی در زندان قزلحصار اطلاق می‌شد که در آن زندانی را مجبور می‌کردند با چشم‌بند در جعبه‌ای برای ماه‌ها بنشیند و شکنجه‌های جسمی و روحی گوناگونی را متحمل شود. شرح آن را در کتاب «دوزخ روی زمین» و جلد دوم «نه زیستن، نه مرگ» داده‌ام.

۵- حسن جهان آرا در ارتباط با مجاهدین دستگیر و به ۱۵ سال حبس محکوم شد. خبر اعدام او در ضمیمه‌ی شماره‌ی ۲۶۱ نشریه‌ی مجاهد، سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۶۴ به چاپ رسید که صحیح نبود، وی آن موقع زنده ماند تا در کشتار ۶۷ جاودانه شود.

۶- آرمان و آزاد اصلانی این نوحه را تبدیل به آهنگ زیبای محمد نبودی بببینی کردند که در آدرس زیر می‌توانید گوش کنید.
http://www.pezhvakeiran.com/page1Video1.php?id=602

۷- در جریان کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت در میانه‌های راه وقتی که موضوع قتل‌عام از پرده بیرون افتاد و دیگر پاسداران نیازی به نقش بازی کردن نداشتند، زندانیان را به صراحت تهدید می‌کردند که لگد آخر را خودشان به سینه‌ آن‌ها خواهند زد. در جریان این کشتار در زندان گوهردشت در حالی که زندانیان را روی چهارپایه و صندلی قرار داده و طناب دار را به گردنشان انداخته بودند پاسداران با زدن لگد به شکمشان، آن‌ها را از روی چهارپایه به پایین پرت کرده و موجبات خفه شدن‌شان را فراهم می‌کردند.

«محمد نبودی ببینی»، برادرت را کشتند!

[ ایرج مصداقی]


بعید می‌دانم کسی در دهه‌‌ی ۶۰ در ایران زندگی کرده باشد و «نوحه محمد نبودی ببینی» (۱) کویتی‌پور را نشنیده باشد و خاطره‌ای غم‌انگیز و تلخ از آن نداشته باشد. این نوحه که به یاد محمد جهان‌آرا فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر (۲) خوانده شده بود هر سال در سالگرد آزادی خرمشهر جان تازه‌ای می‌گرفت و ابزاری می‌شد که با آن خمینی، نیروی برآمده از انقلاب ضد‌سلطنتی را در تنور جنگ ضد‌ملی و میهنی می‌ریخت تا پایه‌های سرکوب و غارت منابع ملی را تحکیم بخشد و چند صباحی بر عمر حکومتش بیافزاید. در آن روزها نوحه و عزا وسیله‌ی کارایی بود برای حاکم کردن نظام جهل و تاریکی. هم نوحه و هم نظام ولایت فقیه از یک نقطه برمی‌خاستند، از رنج و عذاب و اندوه مردم. و یک فرهنگ را اشاعه می‌دادند، فرهنگ مرگ و نیستی و با یک چیز دشمن بودند، شادی و نشاط مردم.

برای مایی که زندان بودیم، رنج شنیدن این نوحه و دیگر‌ نوحه‌های رژیم که آن‌ روزها بازارشان به شدت داغ بود مثل خیلی‌ مصیبت‌های دیگر دو چندان بود. این نوحه و دیگر نوحه‌های مرسوم رژیم فقط در سالگرد آزادی خرمشهر و روزهایی که عملیات جنگی در جبهه‌ها جریان داشت طنین‌انداز نبود بلکه روزانه و گاه بطور مداوم سوهان روح و اندیشه‌ی زندانی بود.
ما هم مصیبت جنگ و ویرانی را داشتیم و هم آوار شکنجه و اعدام و شقاوت و بیرحمی را. و این نوحه مثل دیگر نوحه‌های جنگ، ما را به هر دو بخش این تراژدی سنجاق می‌کرد؛ هم بشارت تداوم جنگ و ویرانی را می‌داد و هم بوی شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی را داشت.

این نوحه، برای زندانی در بند، یادآور حسینیه اوین و راهروهای بازجویی، شکنجه گاه‌‌ها، شعبه‌های دادستانی بود و پیش‌درآمد و «موزیک متن» مراسم شکنجه‌ی‌ جسمی و روحی(۳).
یادآور روزهای سیاه قزل‌حصار و سلول‌‌های تنگ و تاریک و «قبرهای» (۴) مخوف آن؛
یادآور سلول‌های سرد و توأم با تنهایی گوهردشت.

روزگار ما به همین منوال گذشت تا سال ۶۷ و قتل‌عام زندانیان سیاسی به فرمان خمینی. آنوقت بود که همه چیز در نگاهم تغییر کرد؛ حتی نوحه‌ی «محمد نبودی ببینی».
این بار نوحه برایم بار عاطفی هم پیدا کرد! با آن که خاطرات دردآوری از آن داشتم یک جوری مرا به قتل‌عام شدگان نیز پیوند می‌داد.
از آن وقت به بعد هر وقت که این نوحه را می‌شنوم بی‌اختیار به یاد حسن جهان آرا‌، (۵) برادر کوچکتر محمد جهان آرا سوژه‌ی اصلی این نوحه می‌افتم که پس از تحمل هفت سال زندان، در تابستان ۶۷ ، «سر دار» از او «گشت بلند».
از چهره‌ی آرام و متین حسن به چهره‌ی صدها دوست و همراهی می‌رسم که سال‌های سال در کنارشان زیسته بودم.
در طول این سال‌ها هربار که نوحه را می‌شنیدم با خودم می‌گفتم حالا چه کسی برای مظلومیت حسن جهان ‌آرا و دیگر بچه‌ها که به فرمان «امام ِ عادلِ» محمد جهان آرا و به دست «یاران» او مظلومانه قتل‌عام شدند خواهد ‌خواند؟

روزها گذشت تا آهنگ زیبای «محمد نبودی ببینی» اثر گروه «کافران بی‌نام» (۶) که به نوعی بازسازی نوحه‌ی معروف «محمد نبودی ببینی» است دوباره مرا به گذشته پیوند داد. احساس کردم آن‌چه را که مایل بودم بگویم این آهنگ زیبای رپ با طعنه و طنز از زبان لاک‌پشتی سبز بخوبی بیان می‌کند و حاصل ۳۰ سال حکومت نظام ولایت فقیه را به چالش می‌گیرد.

ممد نبودی ببینی اینجا آبادیه و
مثل ما بچشی طعم آزادی و
از زندگی نباشی تو ناراضی و
ممد رفتی بهشت ولی جات خالیه
نیستی ببینی شکم سیر چه حالیه
شام گوشت تازه و غذا مرغ و پلو
صبحونه شیر و کره عسلی هست جلو

... همه متفکر و کسی معترض نیست
قانون برقراره و منحرف نیست
همه چی استاندارد و تعریف شده
مردم بیمه و زیر و بر تعریف شده
...


در روزهای گذشته هربار که این آهنگ را ‌گوش می‌کردم با خودم می‌گفتم: چقدر جای «حسن» در این آهنگ خالی است. ای‌کاش گروه «کافران بی‌نام» (برادران اصلانی) از داستان حسن جهان آرا و مرگ مظلومانه‌اش خبر داشتند. چند روزی در این حال و هوا بودم که چیزی بنویسم و نکته‌‌ی اصلی‌ را که جایش در این رپ زیبا خالی است بگویم اما تعلل می‌کردم تا یکی از دوستانم که اتفاقاً او نیز چون من زندانی بود و از کشتار ۶۷ جسته و با حسن آشنا، تشویقم کرد که بنویسم.

ای کاش کسی پیدا می‌شد و محمد جهان آرا و دیگر پاسداران ولایت فقیه را خطاب قرار می‌داد و می‌گفت:‌

«محمد نبودی ببینی»، خمینی چگونه بعد از شکست در جنگ، انتقامش را از زندانیان بی‌دفاع که یکی از آن‌ها برادرت بود گرفت.
«محمد نبودی ببینی» برادرت را بعد از تحمل ۷ سال زندان و شکنجه و رنج، چگونه مظلومانه به دار کشیدند. «محمد نبودی ببینی» مادرت هر بار چگونه با هزار مصیبت و درد و اندوه به عشق دیدار عزیز دلبندش، این راه دور را می‌پیمود و از دیدن چهره‌ی رنجور حسن ملالتش دوچندان می‌شد.
«محمد نبودی ببینی» بعد از هفت سال آوارگی و دربدری پشت در زندان‌ها، چگونه امید مادرت را ناامید کردند و به جای جگر‌گوشه‌اش یک کیسه کهنه و مندرس تحویل او دادند و با تندی و عتاب او را راندند.
«محمد نبودی ببینی»، «صدام یزید کافر» بالاخره باقیمانده جنازه‌های دوستان و رفقای تو رو تحویل مادرانشان داد، اما «امام عادل » تو و جانشین برحق‌اش، حتی محل دفن حسن را هم به مادرت خبر ندادند. پیرزن با همه‌ی ضجه‌ و ناله‌ای که کرد ندانست کدام خاک سرد و سیاه عزیزش را در خود پنهان کرده است. «محمد نبودی ببینی» مادرت در عزای حسن اجازه سوگواری هم نداشت.
«امام» تو که گریه و زاری را به رایگان می‌بخشید، آن را از مادرت دریغ کرد. «محمد نبودی ببینی» مادرت به بهانه‌ی تو که «عزیز» نظام جهل و جور هستی برای حسن هم می‌گریست.
«محمد» شاید می‌بودی و خودت طناب دار را به گردن «حسن» که چیزی جز مهر مردم به دل نداشت می‌انداختی و آخرین لگد را خودت به سینه‌ی او می‌زدی (۷) تا بلکه «حورالعین» را در آغوش کشی.
«محمد» چه خوب که نبودی تا این جنایت را مرتکب شوی.

«محمد» توصیف فاجعه بیش از آن است که در چند سطر بگنجد.


ایرج مصداقی ۱۳ خرداد ۱۳۸۹

Irajmesdaghi@yahoo.com
www.irajmesdaghi.com


پانویس:

۱- نوحه «محمد نبودی ببینی» اثر غلام کویتی‌پور است که در سال ۶۱ خوانده شد.
http://www.4shared.com/account/file/40789387/d136198e/Mammad-Nabudi.html

اصل نوحه را علاقمندان موسیقی بوشهر با صدای جهانبخش کردی زاده (بخشو) شنیده‌اند. این نوحه در واقع روی ملودی نوحه معروف بوشهری بازخوانی شده بود. نوحه‌ی اصلی در آدر زیر است.

http://www.4shared.com/audio/qhKREde3/Bakhshu.html

برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به آدرس زیر رجوع کنید.

http://samani.blogpars.com/?blogname=samani&post=31

۲- محمد جهان‌آرا در سقوط مشکوک هواپیمای سی ۱۳۰ حامل فرماندهان ارتش، همراه با موسی نامجو، ولی‌الله فلاحی، جواد فکوری، یوسف کلاهدوز و ... در ۶ مهرماه ۱۳۶۰ کشته شد.

۳- بازجویان برای تمدد اعصاب! و روحیه گرفتن برای اعمال شکنجه‌ی بیشتر و تشدید فشار روی زندانی، خیلی اوقات همراه با صدای نوحه و سینه‌زنی به شکنجه زندانیان مشغول می‌شدند و همراه با ریتم سینه‌زنی ضربات کابل را فرود می آوردند. در «قبرهای» قزلحصار که یکی از مخوف‌ترین شکنجه‌گاه‌های رژیم بود هم صدای نوحه و تلاوت قرآن یکی از ابزارهای فشار روی روح و روان زندانی بود.

۴- قبر- در سال‌های ۶۲ و ۶۳ به محلی در زندان قزلحصار اطلاق می‌شد که در آن زندانی را مجبور می‌کردند با چشم‌بند در جعبه‌ای برای ماه‌ها بنشیند و شکنجه‌های جسمی و روحی گوناگونی را متحمل شود. شرح آن را در کتاب «دوزخ روی زمین» و جلد دوم «نه زیستن، نه مرگ» داده‌ام.

۵- حسن جهان آرا در ارتباط با مجاهدین دستگیر و به ۱۵ سال حبس محکوم شد. خبر اعدام او در ضمیمه‌ی شماره‌ی ۲۶۱ نشریه‌ی مجاهد، سازمان مجاهدین خلق ایران، به تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۶۴ به چاپ رسید که صحیح نبود، وی آن موقع زنده ماند تا در کشتار ۶۷ جاودانه شود.

۶- آرمان و آزاد اصلانی این نوحه را تبدیل به آهنگ زیبای محمد نبودی بببینی کردند که در آدرس زیر می‌توانید گوش کنید.
http://www.pezhvakeiran.com/page1Video1.php?id=602

۷- در جریان کشتار ۶۷ در زندان گوهردشت در میانه‌های راه وقتی که موضوع قتل‌عام از پرده بیرون افتاد و دیگر پاسداران نیازی به نقش بازی کردن نداشتند، زندانیان را به صراحت تهدید می‌کردند که لگد آخر را خودشان به سینه‌ آن‌ها خواهند زد. در جریان این کشتار در زندان گوهردشت در حالی که زندانیان را روی چهارپایه و صندلی قرار داده و طناب دار را به گردنشان انداخته بودند پاسداران با زدن لگد به شکمشان، آن‌ها را از روی چهارپایه به پایین پرت کرده و موجبات خفه شدن‌شان را فراهم می‌کردند.

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

جنبش سبز باید به حمایت مردم آذربایجان برخیزد، کم هزینه ترین راه سر دادن شعار بر پشت بام ها است

جنبش سبز، جنبشی است فراگیر که مدافع مطالبات به حق مردم ایران از هر قوم و نژادی است. امروز هم مطالبات مردم آذربایجان، بخشی از مطالبات جنبش سبز می باشد، پس نباید نسبت به آن بی تفاوت بود. دریاچه ارومیه تنها متعلق به مردم آذربایجان نیست بلکه متعلق به تمام مردم ایران است. پس هر کس که خود را ایرانی می داند باید از خواسته به حق مردم آذربایجان دفاع کند. ما که برای تغییر نام خلیج فارس این همه حساسیت نشان می دهیم، منطقی است که حساسیت ما به نابودی دریاچه ارومیه دو چندان باشد. جنبش سبز باید به یاری مردم آذربایجان بشتابد. شاید کم هزینه ترین راه سر دادن شعارهای مردم آذربایجان بر پشت بام ها باشد.

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

تقدیم به عبدالرضا قنبری معلم عزیز اعدامی ام و به امید آزادیش

کلک مهر

تقدیم به عبدالرضا قنبری معلم عزیز اعدامی ام و به امید آزادیش

فرزاد دیگری

در بند ظالمان

بنشسته است غمین

در انتظار لحظه ی جان کندنش به دار

فرزاد دیگری

دلداده ی وطن

پر از شعور و شعر

پر مهر و با وقار

جرمش تفکرو اندیشه های سبز

آموزگار عشق، آموزگار مهر

عشقش نوشتن و بهرنگی دیار

فرزاد دیگری از کوچه های سبز

از کوچه های فقر، از کوچه های درد

با درد مردمان

همراه و همقطار

از ترس مهر او

از چشم همرهان

چهرش نهفته است

ضحاک نابکار

غافل که صورت پر مهر قنبری

با کلک مهر او

بر لوح قلب ما

تصویر گشته است

تا هست روزگار


شاعر ب. آرام

مگذارید فرزادی دیگر پای چوبه ی دار رود

چه باید گفت، چه می توان کرد، باری دیگر معلمی که سلاحی جز قلم ندارد، در آستانه اعدام قرار گرفته است. معلمی که در سینه اش جز مهر و عشق و شعر چیزی جای ندارد. معلم مهربانی که تمام زندگی خود را صرف تربیت و آموزش فرزندان ایران در محروم ترین نقاط کرده است .


مگر مرگ او چه برایشان به ارمغان می آورد که اینگونه سنگدلانه بی اعتنا به چشمان منتظر "ساحل " و "احسان"می خواهند او را بر دار کنند.

به چشمان ملتمس "ساحل " و "احسان" بیاندیشید و هر چه در توان دارید برای توقف حکم این معلم مهربان سرزمینمان انجام دهید، مگذارید فرزاد دیگری بر دار شود



..........................................

نامه دختر خردسال عبدالرضا قنبری -زندانی سیاسی محکوم به اعدام - به پدرش


نامه الکترونیکچاپPDF

متن تكان دهنده نامه دختر خردسال عبدالرضا قنبري ,زنداني سياسي زير اعدام به پدرش به همراه عكس اصل نامه

دختر عبدالرضا قنبری، معلمِ محکوم به اعدم این روزها به دلیل درس و مدرسه قادر به ملاقات همیشگی با پدر نیست و برادرش «احسان» نوجوانی است که مادر را همراهی می کند. ساحل در یکی از نامه هایش با قلمی کودکانه می نویسد: امروز یکی از آن روزهایی است که تو کنار من نیستی. هر وقت دلم برایت تنگ می شودنامه می نویسم و یا به ساعت آبی رنگی که برای تولدم خریدی نگاه می کنم تا ببینم زمان چقدر سریع می گذرد و تو کنارم نیستی و من روز به روز بزرگتر می شوم و قد می کشم.... تلویزیون به مناسبت روز پدر برنامه های شادِ زیادی داشت و من نتوانستم نگاه کنم چون همش، بچه هایی را نشان می داد که به پدرشان گل می دادند و یا تبریک می گفتند و شاد و خوشحال بودند. اصلا به فکر ما بچه هایی که پدرمان کنارمان نیست نبود، برای همین من خیلی ناراحت شدم و تلویزیون را خاموش کردم...من فقط یک آرزو دارم و آن این که تو بیایی و برای همیشه کنارم باشی....

در یکی از روزهای ملاقات خانواده های زندانیان سیاسی به شدت متاثر شدند وقتی دیدند که ساحل بعد از مدت ها با لباسی زیبا به ملاقات پدر آمده بود و پاهایش را با زحمت بالا آورده بود تا کفش های نویی که خریده بود را به پدر نشان دهد و بعد برایش شعری تازه بخواند.
پیش از این نیز وقتی خانواده جعفر کاظمی در اتاق ملاقات متوجه شده بودند که این زندانی را اعدام کرده اند، فضای اتاق ملاقات به شدت متاثر شده بود و خیلی ها می گفتند عمادالدین باقی قادر به ادامه صحبت های تلفنی اش از پشت کابین نبود، گوشیِ تلفن را زمین گذشته بود و همراه با خانواده های دیگر در این سوی شیشه ها گریه می کرد.

عبدالرضا قنبری یکی دیگر از دستگیرشدگان عاشورا است از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروه‌های معاند که از مصادیق این موضوع داشتن ایمیل‌های مشکوک و ارتباط با یکی از رسانه‌های تلویزیونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شده است. خانواده سه نفره این معلمِ محکوم به اعدام نیز این روزها در اضطراب و نگرانی به سر می برند.
صبح های دوشنبه روز ملاقات با زندانیان، تپه های مقابل اوین ، میزبان سفره ی کوچک نهارِ این خانواده است. "مادر" ، "ساحل" و "احسان" و در نگاه این خانواده ، "ضلع چهارم" سفره عبدالرضا قنبری پدرِ این خانواده است است که روبروی این تپه ها ، پشت درهای بسته نشسته است و آن ها دلشان نیامده که پس از پایان ساعت ملاقات اوین را ترک کنند. به گفته برخی از خانواده های زندانیان، در برخی از روزها ساعت ملاقات که تمام می شود، این خانواده تپه های اوین را ترک نمی کنند، در آخرین فاصله ی ممکن ، قبل از دیوار ها و سیم خاردارها گاهی می نشینند و ناهار را در مقابل اوین به یاد و در کنارِ پدر می خورند.
اما این قصه ی تنها یک روز در هفته نیست ، همسر این معلم ، که خود معلمی دیگر است، بسیاری از روزها راهی دور را پشت سر می گذارد، قبل از ایستگاه ترمینال جنوب، در سه مرحله سوار تاکسی می شود تا از پاکدشت ورامین به اوین برسد ، می گوید : می آیم این جا می نشینم، آرام می شوم و بعد به خانه بر می گردم
اما عبدالرضا قنبری کیست؟ همسر او پیش از این از او به عنوان یک معلم گمنام که عضو هیچ حزب و گروهی نیست یاد کرده بود. هیچ عکسی از او در رسانه ها و سایت های خبری نیست. خانواده اش تنها یک یا دوبار با رسانه ها مصاحبه کرده اند اما نگران هستند که مصاحبه هایشان، احتمالِ نجاتِ این معلم را ببندد.

این شهروند ایرانیِ محکوم به اعدام مردی است که 17 سال دبیر ادبیات در مدرسه های مناطقِ محروم بوده است. برخی از شاگردانِ او می گویند او کسی است که "با محرومیت بچه ها گریسته است".
در مورد عبدالرضا قنبری یکی از شاگردانش می گوید: او معلمی شاعر مسلک است و اتهامِ ارتباط با گروه های سیاسی در موردش سازگار نیست چرا که او در همین نظام آموزشی و با عبور از سیستم سخت گیر گزینش و تحقیق در مورد سوابق کار، سالها در شهر گرمسار و به تازگی در پاکدشت سابقه ی تدریس داشت.
عبدالرضا قنبری معلم ادبیات است و بسیاری دیده اند که او در ملاقات ها با همسر و فرزندانش "شعر" میخواند ، برایشان هر بار شعری تازه می سراید. دختر ده ساله اش "ساحل" هم برای پدر در ملاقات های کابینی شعر می خواند. خانواده ای که واژه ی "اعدام" را نیز به نا همگونی با خویش حمل می کنند. همسر این معلمِ محکوم به اعدام می گوید: دخترم هنوز مفهوم اعدام را نمی داند اما پدرش سعی کرد در یکی از همین ملاقات های کابینی ماجرای صدور حکم اعدام را برای دو فرزندم توضیح دهد که اگر خدای نکرده این حکم اجرا شد به بچه های من شوک وارد نشود.
معلمانی که همدلی کردند، دستگیر شدند
عاشورای 88 عبدالرضا قنبری به همراه دخترش ساحل به خیابان آمده بودند. کسی خارج از مرز ایران به پدر زنگ می زند، آقای قنبری به گفته خانواده اش تلفن را قطع می کند تا بار دیگر زنگ نزند اما همین سندی می شود برای دستگیری او در محل تدریس.
جای عبدالرضا قنبری که در مدرسه خالی می شود ، تا مدت ها هیچ معلمی در آن شهر حاضر نمی شود صندلی این معلم را پر کند ! ، این جای خالی... تا آنکه بالاخره معلمی مهاجر را به عنوان جایگزین به مدرسه می آورند اما در روز اولی که این معلم جانشین به مدرسه می رود، بچه های مدرسه چوب از درخت کنده اند و با تصورات کودکانه شان معلم جانشین را کتک زده اند.
همکاران او نیز ساکت ننشسته اند ، همکاری با نام "..." در خانه ی خود اعلام اعتصاب غذا می کند اما او هم در امان نمی ماند ، و به خاطر همراهی با همکارش دستگیر می شود. ، معلمی دیگر اعلام می کند "اگر حکم اعدام قنبری شکسته نشود ، همهء معلم ها در روز معلم تجمع خواهیم کرد" اما ریاست صنف معلمان نیز دستگیر می شود
اکنون معلمانی که با این معلمِ محکوم به اعدام همراهی و با خانواده اش همدلی کرده اند ، در اوین هستند ، و فرزندان عبدالرضا قنبری نیز در شرایط روحیِ خوبی به سر نمی برند. همسر این معلم، همسر یک "شاعر" است و سهم او از زندگی، شعر های عاشقانه همسرش در تنهایی و یک مسیر طولانی است که گاهی به همراه فرزندانش می رود تا پشت در های اوین و کمی نزدیک تر به عضو دربند خانواده ی خود آرام بگیرد.


.....................................................................................................................

در یکی از روزهای ملاقات خانواده های زندانیان سیاسی به شدت متاثر شدند وقتی دیدند که ساحل بعد از مدت ها با لباسی زیبا به ملاقات پدر آمده بود و پاهایش را با زحمت بالا آورده بود تا کفش های نویی که خریده بود را به پدر نشان دهد و بعد برایش شعری تازه بخواند.

پیش از این نیز وقتی خانواده جعفر کاظمی در اتاق ملاقات متوجه شده بودند که این زندانی را اعدام کرده اند، فضای اتاق ملاقات به شدت متاثر شده بود و خیلی ها می گفتند عمادالدین باقی قادر به ادامه صحبت های تلفنی اش از پشت کابین نبود، گوشیِ تلفن را زمین گذشته بود و همراه با خانواده های دیگر در این سوی شیشه ها گریه می کرد.

عبدالرضا قنبری یکی دیگر از دستگیرشدگان عاشورا است از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی به اتهام محاربه از طریق ارتباط با گروه‌های معاند که از مصادیق این موضوع داشتن ایمیل‌های مشکوک و ارتباط با یکی از رسانه‌های تلویزیونی خارج از کشور عنوان شده به اعدام محکوم شده است. خانواده سه نفره این معلمِ محکوم به اعدام نیز این روزها در اضطراب و نگرانی به سر می برند.

صبح های دوشنبه روز ملاقات با زندانیان، تپه های مقابل اوین ، میزبان سفره ی کوچک نهارِ این خانواده است. "مادر" ، "ساحل" و "احسان" و در نگاه این خانواده ، "ضلع چهارم" سفره عبدالرضا قنبری پدرِ این خانواده است است که روبروی این تپه ها ، پشت درهای بسته نشسته است و آن ها دلشان نیامده که پس از پایان ساعت ملاقات اوین را ترک کنند. به گفته برخی از خانواده های زندانیان، در برخی از روزها ساعت ملاقات که تمام می شود، این خانواده تپه های اوین را ترک نمی کنند، در آخرین فاصله ی ممکن ، قبل از دیوار ها و سیم خاردارها گاهی می نشینند و ناهار را در مقابل اوین به یاد و در کنارِ پدر می خورند.

اما این قصه ی تنها یک روز در هفته نیست ، همسر این معلم ، که خود معلمی دیگر است، بسیاری از روزها راهی دور را پشت سر می گذارد، قبل از ایستگاه ترمینال جنوب، در سه مرحله سوار تاکسی می شود تا از پاکدشت ورامین به اوین برسد ، می گوید : می آیم این جا می نشینم، آرام می شوم و بعد به خانه بر می گردم.

اما عبدالرضا قنبری کیست؟ همسر او پیش از این از او به عنوان یک معلم گمنام که عضو هیچ حزب و گروهی نیست یاد کرده بود. هیچ عکسی از او در رسانه ها و سایت های خبری نیست. خانواده اش تنها یک یا دوبار با رسانه ها مصاحبه کرده اند اما نگران هستند که مصاحبه هایشان، احتمالِ نجاتِ این معلم را ببندد.

این شهروند ایرانیِ محکوم به اعدام مردی است که ۱۷ سال دبیر ادبیات در مدرسه های مناطقِ محروم بوده است. برخی از شاگردانِ او می گویند او کسی است که "با محرومیت بچه ها گریسته است".

در مورد عبدالرضا قنبری یکی از شاگردانش می گوید: او معلمی شاعر مسلک است و اتهامِ ارتباط با گروه های سیاسی در موردش سازگار نیست چرا که او در همین نظام آموزشی و با عبور از سیستم سخت گیر گزینش و تحقیق در مورد سوابق کار، سالها در شهر گرمسار و به تازگی در پاکدشت سابقه ی تدریس داشت.

عبدالرضا قنبری معلم ادبیات است و بسیاری دیده اند که او در ملاقات ها با همسر و فرزندانش "شعر" میخواند ، برایشان هر بار شعری تازه می سراید. دختر ده ساله اش "ساحل" هم برای پدر در ملاقات های کابینی شعر می خواند. خانواده ای که واژه ی "اعدام" را نیز به نا همگونی با خویش حمل می کنند.

همسر این معلمِ محکوم به اعدام می گوید: دخترم هنوز مفهوم اعدام را نمی داند اما پدرش سعی کرد در یکی از همین ملاقات های کابینی ماجرای صدور حکم اعدام را برای دو فرزندم توضیح دهد که اگر خدای نکرده این حکم اجرا شد به بچه های من شوک وارد نشود.

معلمانی که همدلی کردند، دستگیر شدند

عاشورای ۸۸ عبدالرضا قنبری به همراه دخترش ساحل به خیابان آمده بودند. کسی خارج از مرز ایران به پدر زنگ می زند، آقای قنبری به گفته خانواده اش تلفن را قطع می کند تا بار دیگر زنگ نزند اما همین سندی می شود برای دستگیری او در محل تدریس.

جای عبدالرضا قنبری که در مدرسه خالی می شود ، تا مدت ها هیچ معلمی در آن شهر حاضر نمی شود صندلی این معلم را پر کند ! ، این جای خالی... تا آنکه بالاخره معلمی مهاجر را به عنوان جایگزین به مدرسه می آورند اما در روز اولی که این معلم جانشین به مدرسه می رود، بچه های مدرسه چوب از درخت کنده اند و با تصورات کودکانه شان معلم جانشین را کتک زده‌اند.

همکاران او نیز ساکت ننشسته اند ، همکاری با نام "..." در خانه ی خود اعلام اعتصاب غذا می کند اما او هم در امان نمی ماند ، و به خاطر همراهی با همکارش دستگیر می شود. ، معلمی دیگر اعلام می کند "اگر حکم اعدام قنبری شکسته نشود ، همهء معلم ها در روز معلم تجمع خواهیم کرد" اما ریاست صنف معلمان نیز دستگیر می شود.

اکنون معلمانی که با این معلمِ محکوم به اعدام همراهی و با خانواده اش همدلی کرده اند ، در اوین هستند ، و فرزندان عبدالرضا قنبری نیز در شرایط روحیِ خوبی به سر نمی برند. همسر این معلم، همسر یک "شاعر" است و سهم او از زندگی، شعر های عاشقانه همسرش در تنهایی و یک مسیر طولانی است که گاهی به همراه فرزندانش می رود تا پشت در های اوین و کمی نزدیک تر به عضو دربند خانواده ی خود آرام بگیرد.



۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

پخش زنده سخنرانی مسیح علینژاد، محمد مصطفایی و لیلی پور زند در مورد زندانیان سیاسی



این مراسم به طور زنده از ساعت 2:30 الی 5:30 بامداد جمعه به وقت تهران و 18 الی 21 پنجشنبه به وقت شرق آمریکااز رسانه تصویری 25 بهمن پخش خواهد شد.

زندانی سیاسی ، رنج ، سکوت و تبعیض


سخنران اول :مسیح علینژاد

(روزنامه نگار و نویسنده)

عنوان سخنرانی:سرکوب و تهدید به سکوت؛ وضعیت خانواده های زندانیان و کشته شدگان پس از انتخابات

سخنران دوم: لیلی پورزند

(حقوقدان و فعال حقوق بشر )

عنوان سخنرانی: نحوه برخورد رسانه ها و سازمانهای حقوق بشری با قربانیان نقض حقوق بشر

سخنران سوم: محمد مصطفایی

(وکیل و فعال حقوق بشر )

عنوان سخنرانی: تشريفات دادرسي و بررسی علل سکوت
خانواده های زندانیان سیاسی و پیامدهای آن

زمان: پنجشنبه عصر ۴ آگست

ساعت ۶:۰۰ تا ۹:۰۰ به وقت شرق کانادا



۱۳۹۰ خرداد ۲۷, جمعه

اینبار نوبت هاله و هدی بود تا نقش کیوان را بازی کنند، "کیوان ستاره بود"، ستارگانی که روزی نورشان را به صبح میسپاریم


همزادِ آفتابِ بلند ،امّا
با سرنوشتِ تیرهِ خاکستر.
عمری میانِ کوره ی بیداد سوختیم:
او چون شراره رفت
من با شکیبِ خاکستر ماندم.
کیوان ستاره شد
تا بر فرازِ این شبِ غمناک
امّیدِ روشنی را
با ما نگاه دارد.
کیوان ستاره شد
تا شب گرفتگان
راهِ سپید را بشناسند.
کیوان ستاره شد.
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرونِ خویش بسوزد،
وین شامِ تیره را بفروزد.
من در تمامِ این شبِ یلدا
دستِ امیدِ خسته ی خود را
در دست های روشنِ او می گذاشتم.
من در تمامِ این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتوِ ستاره ی او گرم داشتم.
کیوان ستاره بود
با نور زندگانی می کرد.
با نور در گذشت
او در میانِ مردمکِ چشمِ ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم.



ه.ا. سایه

تهران.27خرداد 1358


بیست وهفتم خرداد-پنجاه وهفتمین -سالروز ازدواج زنده یاد مرتضی کیوان وپوران سلطانی را بایاد مرتضی کیوان که ناجوانمردانه 3ماه پس از ازدواجش به دستور مستقیم شاه تیرباران شد را گرامی می داریم.‬

اعدام پنج فرزند و یک داماد توسط جمهوری اسلامی کم بود که حالا مادر بهکیش باید در اضطراب از دست رفتن تنها دخترش روزگار بگذراند

مادر بهکیش این روز ها چه می کشد، با دستگیری تنها دخترش، بار دیگر تمام آن خاطرات تلخ برایش یاد آوری میشود، اضطراب ناشی از دستگیری عزیزانش، بی خبری ها و دلنگرانی ها، و به پای چوبه ی دار و جوخه اعدام رفتن تک تک آنها و نهایتا مواجه شدن با خبر دردناک از دست دادن عزیزانش یکی پس از دیگری. آیا این همه ظلم بر این مادر و این خانواده بس نیست؟

"گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار"

برای اطلاع بیشتر به این لینک که خبر از دستگیری منصوره بهکیش می دهد و به نوشته زیر از سایت جهان زن مراجعه کنید



مادر بهکیش، همچنان استوار است!

مادر بهکیش، همچنان استوار است!
هر وقت یاد مادرانی می افتم که چند نفر از فرزندان شان اعدام شده اند، تنم می لرزد و فکر میکنم چطور طاقت آورده اند، چگونه زندگی می کنند و در مقابل شان احساس حقارت می کنم که خودم با بازداشت پسرم چطور پریشان بودم و نمی توانستم حتی درست فکر کنم و دست از خودم و همسر و خانه و زندگی شسته بودم و مجنون وار در خیابان ها می چرخیدم .
با مادرانی داغدار، چشم انتظار و عزادار وارد منزل مادر بهکیش می شویم. شنیده و خوانده بودیم که 5 تن از فرزندان و دامادش، یعنی 6 نفر از اعضای این خانواده را در سالهای مختلف دهه شصت اعدام کرده اند ولی نمی دانیم که این سالها چطور براین مادر گذشته. برای ادای احترام خدمت ایشان می رویم .

مثل تندیسی زیبا روی مبل، کنار واکر مخصوص راه رفتن اش نشسته است. خانه اش از عکس های بچه های جان باخته اش و گلدان های سبز و سرحال پوشیده شده، چای و شیرینی و میوه حاضر و آماده است و منصوره اش، پروانه ای شده بر گردش .
دلمان نمی آید از گذشته صحبت کنیم از هر دری می گوییم . مادری از میان جمع از دلتنگی هایش از رنج هایی که کشیده و هنوز چشم انتظار فرزندش، شب و روز ندارد می گوید. مادران از بی رحمی ها، از ظلم، از زندان، از بهشت زهرا، از خاوران، از مادر ندا، مادر مسعود، مادر کیانوش و از سفر رشت و کرمانشاه، از اعدام های اخیر و از بی قانونی های موجود سخن می گویند.
مادر بهکیش، اینگونه آغاز می کند: این دل که طاقت حرف زدن نداره، یکی، دو تا، سه تا، 5 تا از بچه هامو ازم گرفتند، 5 جوان تحصیلکرده و انسان، از کدامشان بگویم. همه خوب بودند، دلسوز و مهربون، می تونستند زندگی خوبی داشته باشن.
بچه بزرگم که کشته شده زهرا بود، فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود. خودش مشکلی نداشت و برای مردم خودش را به کشتن داد. شوهرش سیامک اسدیان را هم کشتند و هر دو خیلی انسان و دلسوز مردم بودند. سیامک(اسکندر) را در سال 60 در یک درگیری کشتند. او پسری بسیار نازنین و مهربان بود. او حتی آزارش به یک مورچه هم نمی رسید. برای او مراسم با شکوهی در خرم آباد گرفته بودن که بی نظیر بود. همه لرها به صورتشان چنگ می انداختند و مویه می کردند. خانه و خیابان پر از جمعیت بود.
زهرا اول سال از همه شاگردانش می پرسید” شغل پدرت چیست؟ ” بعد بیشتر حقوق اش را صرف شاگردهایی می کرد که فقیر بودند. می گفتم: زهرا جان، قدری هم برای خودت نگه دار. می گفت:” مادر اینها گرسنه اند، تقصیر خودشون که نیست”. سر این بود که گرفتنش. به جرم انسان بودن. نمی دونید چه جور گرفتنش و با چه وضعی کشتنش، حتی قبرش رو هم نشانمون ندادند . همیشه می گم آقایون خیلی افتخار نکنید، دختر پیغمبر هم قبرش ناپیداست، بگذار قبر زهرای من هم ناپیدا باشه.
برای اینکه بچه ها رو جمع و جور کنیم، شبانه خونه مشهد رو فروختیم و به کرج اومدیم ولی همونجا همه بچه هامو جلوی چشمان من و پدرش گرفتند.
بعدش محمود، محمد، محسن و علی … از کدومشون بگم. هر کدومشون در کاری که بودند مسئولانه کار می کردند و گاهی به همین دلیل دچار مشکل می شدند. محمود در سال 62 مسئول کنترل کیفی کارخانه پلاسکو بود و یک بار به دلیل عدم استفاده از مواد اولیه بهداشتی، در انبار را پلمپ کرده بود و … باز تکرار می کند: ” زهرای من فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود .” اونها زندگی شونو برای مردم دادن ولی مردم از دل ما خبر ندارند .
محمود زمان شاه هم زندان بود و حبس ابد داشت و بعد از رفتن شاه، قبل از انقلاب سال 57 روی دست های مردم به همراه سایر زندانیان سیاسی از زندان آزاد شد. ولی دوباره او را در سال 62 دستگیر کردن و بهش 10 سال حکم دادند. 5 سال حبس اش رو کشیده بود که در سال 67 اعدام اش کردند. یک روز که ملاقات رفته بودم، یک دفعه دیدم دندونهای جلوی محمود نیست، گفتم چی شده پسرم ؟ گفت: “هیچی مامان جان، زمین خورده ام ناراحت نباش” .
محمد نازنین که می گن جلوی خونه تیمی اش کشته شده. او هیچ اسلحه ای به همراه نداشته ولی دور خونش محاصره بود و در همانجا او را به همراه دوستش، خشایار پنجه شاهی به رگبار بستن و با هم کشته شدن. مادر پنجه شاهی هم پنج تا بچه اش کشته شدن. ما با هم خیلی دوست شده بودیم و او دایم به خانه ما، در کرج می آمد. ما دردهای مشترکی داشتیم و زبون همو خوب می فهمیدیم. او زن خیلی مقاومی بود که متاسفانه فوت کرد.

محسن نازنین و مهربان منو که 21 سال داشت و برای استقبال آقای خمینی سر و دست می شکست که از مشهد به تهران بیاید، در سال 62 گرفتن و سال 64 کشتنش. اصلاً نفهمیدیم که چرا اونو اینقدر بی سر و صدا و با سرعت کشتن.
علی کوچولوی ته تغاری منو که 19 سال بیشتر نداشت و هیچ کار خلافی نکرده بود، در شهریور سال 62 دستگیر کردند. او یک هوادار ساده سازمان فدایی بود و شاید چند اعلامیه پخش کرده بود. اونو آنقدر کتک زده بودن و با پاهای خون آلود به خونه آوردن. من مادر که قیافه او رو دیدم داشتم دیوانه می شدم. او فقط می خواست مردم فقیر نباشند و زندگی راحتی داشته باشن. با این جرم برای او 8 سال حکم بریدند و اونو هم در سال 67 با اعدام های دسته جمعی کشتنش .
همسرم، سه سال آخر عمرش دیوانه شده بود. او بچه ها، بخصوص زهرا و محمود را خیلی دوست داشت. دم خونه قالیچه می انداخت و می نشست و می گفت: “مواظبم نیان ما رو ببرن سر چها راه دار بزنن”. می گفتم: ” مگه ما چیکار کردیم که ما رو بکشن؟” می گفت: “هیچی، مگه بچه های ما چیکار کرده بودند” .
چی بگم، بی رحم ها، محمد رو اسفند سال 60، سیامک رو مهر ماه 60، زهرا رو شهریور 62، محسن رو اردیبهشت 64 و محمود و علی رو شهریور 67 کشتن. من بیشتر عمرم رو جلوی در زندان ها، برای گرفتن ملاقات و در گورستان ها گذروندم.
مادر بهکیش باز آهی می کشد و تکرار می کند: زهرا فوق لیسانس فیزیک و دبیر بود، شوهر داشت، می تونست زندگی خوبی داشته باشه، ولی دلش طاقت نمی آورد مردم گرسنه باشند. هم او و هم شوهرش سیامک را کشتند.
یکی از مادران عزادار با گریه می گوید” مادر؛ حرفی، پیامی، برای ما مادران عزادار دارید. پاسخ می دهد: صبر و استقامت داشته باشید، بالاخره نتیجه می ده.
ببینید جسد هیچ کدوم از بچه هام رو به من ندادند. داغ فرزند خیلی سخته. اونهم نه یکی نه دو تا پنج تا، با دامادم میشه شش تا. آنهم چه بچه هایی، یکی از یکی نازنین تر. من به اسم همشون قسم می خورم و امید دارم که روزی دادم را بستانم.
محمود و علی رو که کشتن، بعداز سه ماه فقط ساک اونها رو دادند و حتی وصیتنامه هایشان را هم ندادند و گفتند: “پاره کرده ایم”. هر چه فریاد می زدم، التماس می کردم ، بگید کجا خاکشان کرده اید؟ نگفتند. مدتهای طولانی در راه اوین و بهشت زهرا سرگردان بودم. به بهشت زهرا می رفتم می گفتند:” برید از اوین بپرسید ما نمیدانیم”، به اوین می رفتم می گفتند:” برید از بهشت زهرا بپرسید ما نمی دانیم”. آخر، یکی از مامورهای بهشت زهرا دلش به حال ما سوخت و آدرس خاوران رو داد که با همسرم به خاوران رفتیم ودیدیم چه فاجعه ای اتفاق افتاده. فقط برای همه مادرا آرزوی صبر دارم و امیدوارم خون بچه های ما پایمال نشه.
همه تحت تاثیر صحبت های مادر، در حالی که اشک می ریختند، آرزو می کنند خون این جوانان درخت آزادی را بارور کند و دیگر هیچ مادری عزادار و داغدار نشود.
یک مادر داغدار
مادران عزادار